دکتر نیکو گلریز

در قاموس پاره‌ای از مدیران دستگاه‌های دولتی ما «استعفا» جایگاهی ندارد. آنان، مردانی برای همه امور، همه شرایط و همه مواضع‌اند. حفظ موقعیت و کرسی ریاست و صدارت «به‌هر قیمت» از آنان مردانی برای همه فصول ساخته است. به همین جهت است که امروز شاهد حضور برخی از مدیران هستیم که در گذشته سنگ اصلاحات را به سینه می‌زدند و امروز در اصول‌گرایی گوی سبقت را از دیگران ربوده‌اند. مدیرانی و مسوولانی که بی‌توجه به مبانی و مواضع فکری خود، با چرخشی آشکار هم سو و هم داستان مدیران بالادستی خود می‌شوند.

اول) به سیاستمردان حرجی نیست. که گفته‌اند در این عرصه هر دم بت عیار به رنگی درمی‌آید و در این میدان «سیّاسی» راز بقا است. اگرچه در همین میدان نیز افرادی در پایمردی و ایستادگی بر عقایدشان از مرتبه و مقام که هیچ از جان نیز گذشته‌اند. اما در عرصه‌های دیگر و از جمله عرصه اقتصاد، تلون اندیشه و همراهی با مراکز قدرت اگر تنها به منظور حفظ مقام صورت بگیرد نتایج پر ادباری برای جامعه دارد. بدیهی است که پای بندی بر اصول با جزمی‌نگری فاصله بسیار دارد و پافشاری بر یافته‌های علمی و تجربی را نباید با خشک سری و تقید بی دلیل اشتباه گرفت. تسامح، تبعیت و همگامی با مجموعه مدیریت، ضمن حفظ اصول، امری مقبول و مطلوب است. همچنان که آن سوی سکه قربانی کردن اصول، ذلت شخصی و اجتماعی است.

سرگذشت «سن توماس مور» صدراعظم انگلیس در دوره هنری هشتم برای همه مدیران عبرت‌آموز است. او که در تاریخ سیاست به عنوان سقراط مسیحیان شهرت یافته و پاپ پل دوم در سال ۲۰۰۰ میلادی او را «قدیس حافظ دولتمردان و سیاسیون» اعلام کرد، درس اول و آخر ایستادگی بر مواضع را به همگان و بالاخص سیاسیون آموخته است. او تا پای جان در مقابل خواسته‌های غیراصولی ایستاد و به همین جهت نیز محکوم به مرگ شد. اما این ایستادگی و پایمردی بی‌حاصل نماند.

مور در سال ۱۸۸۶ از سوی کلیسا به درجه آمرزیدگی (که در مذهب کاتولیک مرتبه‌ای قبل از تقدیس است) رسید و در سال ۱۹۳۵ در شمار قدیسین درآمد. او کسی است که لنین، به‌رغم تفاوت جهان‌بینی میان آن دو، با نهادن نام او برستون یادبودی در مسکو، در کنار نام‌های مارکس و انگلس و معدودی دیگر، استقامت و پای‌مردی‌اش را پاس داشت.

دوم)‌ استدلال مدیرانی که ماندن «به هر قیمت» را کار درستی می‌دانند این است که می‌گویند: با استعفای ما مراکز قدرت خوشحال می‌شوند و یکی از همفکران خود را جایگزین ما می‌کنند. به عبارت دیگر، اینان می‌گویند که «استعفای ما تحصیل حاصلی است که ما دودستی تقدیم مسوولانی کرده‌ایم که اگرچه از حضور ما دلخوش نیستند اما آمادگی پرداختن هزینه‌های عزل ما را هم ندارند و استعفای ما کار را برای شان آسان خواهد کرد. ماندن ما البته می‌تواند اثرگذارباشد و اگرچه اجبارا با عقاید آنان باید موافقت کنیم اما در عمل تعدیلاتی هم صورت خواهیم داد.» این استدلال اگرچه تا حدودی درست است اما در عمل به تحقق دو شرط دشوار وابسته است.

شرط نخست وجود ظرافت و درایتی است که لازمه این کار است. به سخن دیگر، مرز بین تعدیل نظر صاحبان قدرت و پذیرش غیرمستقیم دستورات آنان، مرز خاکستری و غیر روشنی است. در بسیاری موارد، مدیران پائین دستی، پذیرش غیرمستقیم دستورات را تعدیل این دستورات تلقی می‌کنند. شرط دوم، وجود حداقل انعطاف در تصمیم‌گیران بالادستی است.

هرگاه مدیران بالادستی به چیزی جز اجرای «طابق‌النعل به النعل» فرمان خود رضایت ندهند، در آن صورت استدلال «تعدیل» همه پایه‌های خود را از کف می‌دهد. ذکر این نکته ضروری است که مدیران بالادستی ترجیح می‌دهند که دستورات شان توسط افرادی خوشنام و با تجربه و شناخته شده و ترجیحا از جناح فکری مقابل به مرحله اجرا گذاشته شود. تاثیر این کار از نظر جلب افکار عمومی بسیار زیادتر از اجرای دستور توسط یک مدیر دست‌آموز است.

سوم) یکی از شگردهای مدیران بالادستی برای اعمال نظرات و تصمیم‌های‌شان انتصاب مدیران کم تجربه و جوانی است که در مقابل آنان کمتر مقاومت نشان می‌دهند. انتصاب به مقامی که تصدی آن مستلزم سا ل ها تجربه و ممارست است اگرچه مقصود مقامات بالادستی را تامین می‌کند، اما اشکالات ذاتی آن به جای خود باقی است. اولا، مدیر جوان به دلیل کمی تجربه، ایرادها و نواقص دستورات مقام بالادست را نمی‌داند و نمی‌بیند و ثانیا، خود کمابیش آگاه است که انتصاب او به دلیل «حرف شنوی» او صورت گرفته است. و چون شرایط متابعت از بالادست از قبل فراهم شده، اگر حتی متوجه ایرادها و اشکالات هم بشود، آن را ابراز نخواهد کرد.

چهارم) کناره‌گیری مدیران و مسوولانی که پایه‌های فکری‌شان هیچ سنخیتی با مجموعه بالادستی ندارد و تنها باید مجریان بی چون و چرای دستورات باشند در عین حال که آن منصب و مقام را بی منزلت می‌کند، اعتبار و حیثیت مجری را مخدوش می‌سازد. متابعت بی چون و چرا را باید به مدیران دست آموز وا گذاشت. بر اصول و موازین و مواضع فکری پذیرفته شده باید اصرار کرد. آن گاه که هیچ گریزی جز اجرای دستورهای مغایر با این اصول باقی نیست، تدبیری باید کرد.