مصاحبه منتشر نشدهای از هایک
افسوس که با شدت به «نظریه عمومی» نتاختم
گروه تحلیل – موسسه «کاتو»، که از اقتصاد آزاد طرفداری میکند و هر ساله جایزهای نیز برای اقتصاددانان معتقد بدین نحله در نظر گرفته و مانند نوبل اقتصاد آن را به برنده اهدا میکند، در دسامبر ۱۹۸۲، برگزارکننده جلساتی شد که طی آن بزرگان لیبرالاندیش، نظرات خود را پیرامون لیبرالیسم بیان میکردند. آغاز این رشته سخنرانیها با فردریک هایک بود.
هایک به عنوان یکی از رهبران اقتصاد اتریشی و اقتصاددانان لیبرال توانست در سال ۱۹۷۴ با گونارمیردال بهطور مشترک برنده جایزه نوبل ۱۹۷۴ شود. در این مصاحبه که پیش از برگزاری جلسه سخنرانی وی توسط مجله Policy Report انجام شد، وی در مورد موضوعات مختلف به بحث میپردازد و با آنکه میلتون فریدمن را دوست صمیمی خود میداند، نظریه پولگرایی و روششناسی پوزیتیویستی وی را رد میکند و دلگیر است که چرا به نظریه عمومی در همان سالهای انتشار به درستی نتاخت و اذعان میکند که نمیتواند مشاور خوبی برای دولتها باشد. اینک مصاحبه خواندنی او را که برای اولینبار در ایران چاپ میشود، بخوانید.
مترجم: نیره علایی
گروه تحلیل - موسسه «کاتو»، که از اقتصاد آزاد طرفداری میکند و هر ساله جایزهای نیز برای اقتصاددانان معتقد بدین نحله در نظر گرفته و مانند نوبل اقتصاد آن را به برنده اهدا میکند، در دسامبر ۱۹۸۲، برگزارکننده جلساتی شد که طی آن بزرگان لیبرالاندیش، نظرات خود را پیرامون لیبرالیسم بیان میکردند. آغاز این رشته سخنرانیها با فردریک هایک بود.
هایک به عنوان یکی از رهبران اقتصاد اتریشی و اقتصاددانان لیبرال توانست در سال ۱۹۷۴ با گونارمیردال بهطور مشترک برنده جایزه نوبل ۱۹۷۴ شود. در این مصاحبه که پیش از برگزاری جلسه سخنرانی وی توسط مجله Policy Report انجام شد، وی در مورد موضوعات مختلف به بحث میپردازد و با آنکه میلتون فریدمن را دوست صمیمی خود میداند، نظریه پولگرایی و روششناسی پوزیتیویستی وی را رد میکند و دلگیر است که چرا به نظریه عمومی در همان سالهای انتشار به درستی نتاخت و اذعان میکند که نمیتواند مشاور خوبی برای دولتها باشد. اینک مصاحبه خواندنی او را که برای اولینبار در ایران چاپ میشود، بخوانید.
موسسههای سیاست عمومی مانند موسسه کاتو در محدود کردن اندازه دولت و گسترش آزادیهای فردی چه نقشی میتوانند داشته باشند؟
هایک: خوب، من در مورد موسسه خاصی نمیتوانم صحبت کنم. ولی موسسهای که از بدو تاسیس بر آن نظارت داشتم و به نوعی در حیات آن مسوولیتی داشتهام موسسه «امور اقتصادی لندن» است که آنتونی فیشر بانی آن بود. به عقیده او تاثیر بر افکار عمومی امکانپذیر است. مسالهای که من بر آن تاکید داشتم و موسسه به دقت پیگیری میکرد جذابیت داشتن برای روشنفکران بود نه تعداد بسیار زیاد مردم.به باور من در درازمدت نخبگان عقاید سیاسی را شکل میدهند. بنا به تعریفی که قبلا نیز بیان کردهام نخبگان عبارتنداز واسطههای دست دوم عقاید یعنی روزنامهنگاران، آموزگاران و امثال اینها. در واقع سوسیالیسم بیشتر با روشنفکران مرتبط است تا با طبقه کارگر.بنابراین موسسه بروشور و جزوههای کوچکی درباره موضوعهای سیاسی محدودی در سطحی مناسب افراد هوشمند و نه افراد تحصیلکرده صرف منتشر کرد. این جزوهها مناسب اقتصاددانان یا عامه مردم نبود بلکه مناسب تحصیلکردههایی در سطح آموزگاران و روزنامهنگاران و امثال اینها تدوین میشد بود. اثبات موفقیت اینکار زمان زیادی لازم داشت و من تا مدتی در درستی عقیدهام تردید داشتم. حالا معتقدم که قدرتمندترین شکلدهنده عقاید در انگلیس همین کار بوده است. به طوری که امروزه در کتابفروشیها معمولا قفسهای ویژه جزوههای موسسه امور اقتصادی وجود دارد. حتی چپگرایان نیز خود را ناگزیر از پیگیری انتشارات موسسه میبینند و من فکر میکنم اگر شما اینجا در ایالاتمتحده به دنبال برنامهای هستید نمیتوانید کاری بهتر از مطالعه جزوات موسسه انجام دهید.
آیا به نظر شما سیاست پولگرایانه Monetarism شکستخورده است؟ و اجرای یک قانون پول محور که رشد پولی پرقدرت را محدود کند چه اشکالی میتواند داشته باشد؟
هایک: من نمیدانم پولگرایی چیست. اگر منظور صرفا یک نظریه کمی خوب و قدیمی است، نه مسلما شکست نخورده است. ولی اگر منظور برداشت ویژه میلتون فریدمن باشد که فکر میکرد میتواند رابطه کمی شفافی ما بین مقدار معینی از پول و سطح قیمت محقق و برقرار کند، بله این نظریه شکست خورده است. فکر نمیکنم این عقیده عملی باشد. در حدود چهل سال پیش در جملات آغازین کتابم «قیمت و تولید» نوشتم که بداقبالی بزرگی خواهد بود اگر جلوی باور مردم به نظریه کمی گرفته شود و بسیار بدتر خواهد بود اگر آن را چنانچه هست باور کنند و این دقیقا همان کاری است که میلتون فریدمن انجام داد. او فکر میکرد میزان معینی از رشد کمیت پول را میتواند به مقامات پولی توصیه کند.
باید بگویم من نمیدانم کمیت پولی که بتوان آن را اندازهگیری کرد یعنی چه!
این بسیار پیچیده است. M۱ و M۲ و بقیه متفاوت از یکدیگرند. رابطه بین آنها رابطه سادهای نیست. اگر منظور از سیاست پولمحوری+ توصیه مقامات پولی - نظام پشتوانه فدرال Federal Reserve System به تنظیم کمیت پول به منظور تثبیت سطح قیمتها باشد، در این صورت درست است. اگر عقیده میلتون فریدمن را به درستی بفهمیم که میتوان به مسوولان توصیه کرد که کمیت پول را در حدود ۳درصد در سال افزایش دهند من فکر میکنم حرفی بیمعناست. اگرچه فریدمن دوست خوب من است و من بیشتر دیدگاههای او را تحسین میکنم، رویکرد کمیتگرایی او را به اقتصاد نوعی سادهسازی بیش از حد واقعیات میدانم.
ایالاتمتحده آمریکا جهت نیل به رشد اقتصادی ثابت و شکوفایی اقتصاد چه گامهایی باید بردارد؟
هایک: آن چه در مورد ایالاتمتحده میتوانم بگویم دقیقا همان چیزی است که از زمان نخستوزیری خانم تاچر در انگلستان گفتهام. به لحاظ سیاسی میتوان با کاهش تورم موجب ۲۰درصد بیکاری به مدت شش ماه شد. ولی از لحاظ سیاسی نمیتوان بیکاری ۱۰درصدی به مدت سه سال پدید آورد. اگر بیکاری به سرعت ایجاد شود حتی اگر به میزان بالایی باشد، تحمل میشود ولی اگر این روند آهسته و به آرامی رخ دهد محکوم به شکست است چرا که مردم در درازمدت آن را تاب نخواهند آورد. اگر بیکاری به سرعت رشد کند مردم آن را میپذیرند.
فکر میکنم پایان بخشیدن به هر تورمی که بیشک مهمترین کار است، باید بسیار سریعتر از روند آن در انگلستان صورت بگیرد. کندی این روند تقصیر خانم تاچر نبود. او میدانست که نمیتواند هیات دولت را با دیدگاه خود در مورد تورم همراه کند. شنیدهام که ایشان گفتهاند: «اشتباه من این بود که پایان بخشی تورم را بسیار کند انجام دادم. باید این کار خیلی سریعتر صورت میگرفت.» این مساله در مورد ایالاتمتحده نیز صادق است. شما در ایالاتمتحده خیلی بهتر عمل کردهاید. از هنگامی که ریگان به قدرت رسید، تورم تا حد زیادی کاهش یافت. اما این نکته را نیز باید یادآور شوم که کاهش تورم بدون اینکه نرخ آن به صفر برسد، چندان سودمند نیست. کسانی که معتقدند میزان کم تورم اشکالی ندارد کاملا در اشتباهند. اگر به میزان اندکی از تورم تکیه کنید ناگزیر از گسترش آن خواهید شد. به ناچار به سوی آن کشیده میشوید. بنابراین هدف نباید کاهش نرخ تورم باشد، بلکه بازگشت به سطح ثابت قیمتها را باید هدف قرار داد.
مشاوران ریگان به او پیشنهاد میدادند که در مورد نظارت دولت آزمون هزینه - سود انجام شود. آیا اندازهگیری هزینه و سود نظارت امکانپذیر است و آیا تحلیل هزینه - سود جهت حذف نظارت دولت و آزادسازی [تجارت - قیمتها] برنامه مناسبی است؟
هایک: اگر «میزان» به معنای واقعی کلمه در نظر گرفته شود قطعا نه.
ولی چون تاکنون آنها را به طور تقریبی تخمین زدهاید باید راهنمای شما باشند. به زودی در خواهید یافت که عملا هزینه نظارت بیشتر از سود آن است. چنین بحثی درباره نظارت به مراتب راحتتر از ذکر مواردی است که نشانگر افزون بودن هزینه نظارت بر منافع آن باشد. مبحث هزینه - سود دلایل خوبی دارد ولی من فکر نمیکنم دارای ارزش عملی زیادی باشد.
پیشنهاد شما برای اصلاح نظام پولی ما چیست؟
هایک: خوب، من از یافتن راهی برای جلوگیری از سوءاستفاده حکومت از پولی که منتشر میکند برای همیشه ناامید شدهام. پیشنهاد من در مورد پول فراملی همیشه امری آرمانی بوده است زیرا که حکومتها هیچگاه رقابت آزاد در این تجارت را بر نمیتابند. راهحلهای دیگری هم هست. دیدگاه فعلی من این است که به انتشار پول رایج پایان بدهیم و در مقابل حسابهای اعتباریای با نامی دیگر به وجود بیاوریم و مثلا آن را پایدار بنامیم و قول بدهیم که آن را به میزان پول رایج لازم برای خرید فهرست مشخصی از مواد خام ارائه کنیم. بنابراین نیازی به پول در گردش نخواهد بود ولی دارنده آن قادر خواهد بود واحدی پایداری (Stable) را به شکل اعتباری حفظ کند. اگر این مرحله با موفقیت پیش برود گام بعدی انتشار کارت اعتباری برای این حسابها خواهد بود و به این ترتیب انحصارطلبی دولتی شکسته میشود.از آن جایی که محروم کردن دولت از این انحصارطلبی به لحاظ سیاسی عملی نیست، شما باید انحصارطلبی دولتی را زیر پا بگذارید. (بشکنید)
به نظر شما به غیر از اصلاح نظام پولی چه نوع محدودیت و اجباری میتوان به دولت در یک جامعه دموکراتیک (مردمسالار) غربی افزود؟
هایک: لازمه این کار تغییر ترتیبات قانونی است. دنیا در قرن هجده امیدوار بود که اصل تفکیک قوا به مانند محدودیتی بر دموکراسی برنامهریزی شود که تا حال اینگونه نشده است. من فکر میکنم ما باید به شیوهای کاملا متفاوت از آن زمان عمل کنیم و باید راه جدیدی جهت رسیدن به این هدف ابداع کنیم.
پرفسور هایک شما چه موقع به کارکردهای با اهمیت اطلاعاتی و محرک قیمتهای بازار پی بردید؟
هایک: این داستانی بسیار عجیب و غریب دارد. من به نوعی به سوی تاکید بر قیمت به مثابه نشانهای از آنچه که باید انجام گیرد، رفتهام.
در سال ۱۹۳۶ مقالهای با عنوان «اقتصاد و دانش» نوشتم. در واقع من این مقاله را برای این نوشتم که دوست و استاد گرانقدرم لودویک فون میزس را متقاعد کنم که به چه دلیل تمامی آرای ایشان را قبول ندارم. مبحث اصلی مقاله اثبات این نظر بود که آن چه من منطق انتخاب - تحلیل عمل شخصی- مینامم مانند تمامی منطق، موضوعی متقدمتر است. مدعای میزس مبنی بر متقدمتر بودن همه تحلیلهای بازار اشتباه بود چون که مدعای مذکور وابسته به دانش تجربی بود.
شگفتانگیز است میزس که همواره از انتقاد شاگردانش بسیار آزرده خاطر میشد، حالا مقاله مرا تحسین میکند. اما به نظر میرسد هرگز میزان فاصله مسیر مقاله من از مفهوم بنیادی خود را تشخیص نداده است. او هیچ وقت آن چه را که واقعا من مساله تصور میکردم و همچنین این را که بنده نافی مدعای او مبنی بر، تقدم تحلیل اقتصاد بازار هستم، تایید نکرد. هر متقدمی منطقی دارد - منطق عمل فردی- که وقتی شما از عمل یک فرد عبور میکنید، فرآیند علی تاثیر عمل فردی بر فرد دیگر و یادگیری روی میدهد. این اصلا نمیتواند یک متقدم باشد. حتما باید تجربی باشد. من به دنبال چگونگی شروع این تفکر بودم و این مرا به بررسی اهمیت تاثیر نحوه شکلگیری قیمتهای بازار به مانند یک راهنما بر عمل شخصی وادار کرد. از آن به بعد و از زمانی که از استادم میزس انتقاد کردم عقیده کارکرد راهنماگونه قیمتها را که به نظرم خیلی با اهمیت است بسط دادهام و آن را به دلیل تاثیرش بر تثبیت قیمتها، محدودیت اجارهبها و بر سرمایهگذاری کلان به کار بستهام. به این نحو تنها با تکیه بر قیمت به مثابه راهنمای مردم ما به شرایط هماهنگی تلاشهای مختلف دست مییابیم. من به شخصه به این باور رسیدهام که جان استوارت میل، مردی که قهرمان بزرگ لیبرالیسم کلاسیک به شمار میرود موجب گرایش روشنفکران به ویژه در جهان انگلیسی زبان به سوسیالیسم شده است. کتاب مشهور او «اصول اقتصاد سیاسی» در سال ۱۸۴۸ و به مدت چندین دهه خوانندگان بسیاری داشت. در این کتاب گویی که او از نظریه تولید به نظریه توزیع میرسد و چنین اظهار میکند:«وقتی محصول آماده است بشر چه به صورت جمعی و چه به صورت فردی هر کاری که مایل باشد میتواند با آن انجام دهد.» اگر این گفته صحت داشت من تایید میکردم که این گفته یک تعهد اخلاقی صریح است، در قبال توزیع عادلانه محصول ولی صحت ندارد چون اگر ما هر جور که مایل هستیم با محصول رفتار کنیم دیگر هرگز محصولی وجود نخواهد داشت.
چون که اگر فقط یک بار چنین شود مردم هرگز دوباره چنان محصولاتی را تولید نخواهند کرد.
اخیرا در مورد خطری که با دور جدید سیاست حمایت از صنایع داخلی- نظام حمایتی تجارت جهانی را تهدید میکند، بسیار میشنویم. شما رهبران سیاسی و همچنین آن دسته از مردم کشورهای غربی که احیانا به معیارهای جدید نظام حمایتی توجه دارند چه توصیهای دارید؟
هایک: شاید من بیش از حد خوشبین هستم. اما یک موضوع کاملا واضح است و یا حداقل مردمی که بیشتر مسوول هستند درک کردهاند که مهمترین عامل رکود - بحران دهه ۱۹۳۰ چیزی جز نظام حمایتی نبود. من تا به حال به کسی بر نخوردهام که با یادآوری این حقیقت همچنان لزوم بازگشت به نظام حمایتی را باور داشته باشد.
شما در مصاحبه اخیرتان با نیویورک تایمز گفتهاید: «کینز Keynes» یکی از باهوشترین افرادی است که من میشناسم، اما او اقتصاد را بسیار کم میفهمید.» در این صورت تاثیر عظیم وی بر حلقههای سیاستگذاری و همچنین بر جامعه دانشگاهی را چگونه توضیح میدهند.
هایک: خب، این مساله عمیقی است. او با جنبش فلسفی آن سالها که به مردم آن دوران یورش آورده بود توافق کامل داشت. عقایدی که من آنها را عقلگرا و ساختگرا مینامم، ناشی از عقاید فیلسوفان فرانسوی دهههای متمادی بودند. این عقاید میآموخت که چیزی را که توجیه عقلی ندارد باور نکنید. این آموزه نخست در علم و سپس در اخلاق به کار گرفته شد. «هیچ امر اخلاقی را که به لحاظ عقلی نمیتوانید توجیه کنید برای خود الزامی ندانید.» حالا در مورد شخص کینز دو اظهار نظر او در این جا دارای اهمیت است. او همواره بر اخلاقگرا بودن خویش تاکید داشته است و به این گفته مشهور که در درازمدت همه ما مردنی هستیم، مرتبط است. توجه کنید که ارزش بزرگ اخلاقیات سنتی با تاثیرات درازمدتی که مردم هرگز نه نمیتوانستند پیشبینی کنند و نه آنها را میفهمیدند به تدریج شکل گرفت و رشد کرده و ارزشهای برقراری مالکیت خصوصی و پسانداز این است که کسانی که در درازمدت به آن وفادار باشند از آن بهرهمند خواهند شد و کارکرد نظام بازار و منافع ناشی از آن به همین صورت دارای نتایجی ورای بینش و درک ما هستند. حالا هر فیلسوفی که میگوید: «تنها امری را باید تایید کرد که توجیهپذیر باشد.» نتایجی را که نمیشود پیشبینی کرد باید کنار بگذارد و اصول اخلاقی را که به دلیل تاثیرات بالفعل خود به تدریج پرورش یافته است، نباید تصدیق کند. نظریهپردازان فایدهگرا Utilitarian، به ویژه مایس معتقدند که انسان اخلاقیات خود را با درکی هوشمندانه از نتایج خوب آن برگزیده است. اما این اشتباه است. ما نمیتوانیم بسیاری از تاثیرهای اخلاق را پیشبینی کنیم. آنها فراتر از بینش ما هستند.
نتیجه این میشود که ما به ویژه در بازار به کسانی خدمت میکنیم که آنها را نمیشناسیم و از خدمات کسانی که نمیشناسیم بهره میبریم. کوتاه سخن اینکه ما نوعی نظام فعالیت را شکل میدهیم که بسیار فراتر از درک ما است. کارهایی که برای آینده انجام میدهیم نیز چنین است. اخلاقیات ما به ما میآموزد که پسانداز کار خوبی است، چرا که به نسلهای آینده کمک خواهد کرد، ولی این چیزی نیست که ما به تجربه به آن رسیده باشیم. همه دانسته ما این است که آن دسته از گروههای اجتماعی که پسانداز را نوعی ارزش تلقی میکردند خوشبخت شدهاند و به تدریج جای دیگران را گرفتهاند. ما صرفا باید متوجه باشیم که اخلاقیات سنتی تنها به دلیل سودمندیشان برای ما مورد تایید قرار نگرفتهاند، بلکه آنها از روند گزینش به تایید رسیدهاند.در صحبت از انتخاب گاهی من از انتخاب طبیعی دین سخن میگویم: ادیانی که اخلاقیات درست را موعظه میکردند زنده ماندند و هواداران آنها چندین برابر افزایش یافت. هوش نیاکان ما نبود که موثرترین اخلاقیات را برای ما به ارث گذاشت، بلکه نیاکان ما واقعا موشهای آزمایشگاهیای بودند که راه درستی را که به ما رسیده است به تجربه انتخاب کردند. این بیان من مردم را شگفتزده میکند. لزوما هوش برتر آنها در این کار دخیل نبوده است. آنها به طور اتفاقی انتخاب درستی کردند و سپس این موفقیت آنها چندین برابر شد و آنها جای دیگرانی را که اخلاقیات متفاوتی داشتند، گرفتند.
بنابراین تفاوت کینز و من در باورهای متفاوت ما در مورد پیدایش نظام اخلاقی است. کینز معتقد است و بر این اعتقاد پافشاری میکند که «من تنها آمادهام اصولی که نتایج آن را میتوانم ببینم، باور کنم.»
اما در واقع انسانی که با قوانین عملی که نتایج آن ماورای دید او بود سازگار شد، تمدن را شکل داده است.من به تازگی به فرمولی رسیدهام که نتایج حاصل از ابداع و یا رشد بازار با نتایج به وجود آمدن عضو حسی جدیدی در بدن موجودات همسنگ هم هستند. حس لامسه تنها اطلاعاتی از محیط اطراف ما که در دسترس ماست و ما میتوانیم لمس کنیم به ما میدهد. سوای دید محدود حس بینایی به ما امکان داد که محدوده وسیعتری از محیط را درک کنیم. امروزه بازار به قول زیستشناسان نوعی عضو فراجسمی و یا عضو حسی بیرونی است که ما را از اموری که آگاهی فیزیکی از آن نداریم مطلع میکند. ما فواید عمل خود را نمیتوانیم ببینیم. نمیدانیم سود ما در کجا است، اما مکانیسمی پدید آوردهایم که مانند یک عضو دادهپرداز و بسیار شبیه یک عضو حسی به ما خدمت میکند و ما را قادر میسازد که اعمالمان را با حوادثی که ماورای درک حسی ما است، تنظیم کنیم.
شما در تفکر اقتصادی بازار آزاد در حال حاضر چه کاستیهایی میبینید؟
هایک: من در فعالیتهایم دو بار کوتاهی کردهام که اغلب افسوس آن را میخورم، من مدت زمان زیادی را صرف انتقاد از «رساله پول» کینز کرده بودم و هنگامی که او با ارائه «نظریه عمومی» خود به من گفت: چیزی را که آن همه به آن پرداخته بودم و از آن انتقاد کرده بودم، کسی باور نداشته است، من مسوولانه برخورد نکردم و هیچگاه حمله نظاممندی به «نظریه عمومی» نکردم و دومین عامل افسوس من این است که وقتی همکار و دوست نزدیکم میلتون فریدن اقتصاد پوزیتیویست Positivist (اثباتگرا) را تبلیغ میکرد به او اعتراض نکردم. اساس اقتصاد پوزیتیویست براین عقیده استوار است که با فرض (دارا بودن) دانش کامل از تمامی حوادث مرتبط میتوان سیاست مناسبی طرحریزی کرد. در واقع دستاورد نظام بازار این است که اگر به آنچه که به طور قطع و یقین میدانیم تکیه کنیم به مراتب بهتر عمل خواهیم کرد.نظام هشداردهنده نامی است که من بر بازار نهادهام. این نظام از اموری که قادر به پیشبینی مستقیم آن نیستیم و یا اموری که به ما منتقل شدهاند ما را مطلع میکند. ما میتوانیم به لحاظ مکانی و زمانی از این نظام استفاده کنیم. میآموزیم خود را با حوادثی که ورای دید مکانی ما است، حوادثی که در دیگر قارهها رخ میدهد، هماهنگ کنیم. میآموزیم با حوادثی که در آینده دور اتفاق خواهد افتاد و ما نمیتوانیم شاهد آنها باشیم نیز هماهنگ شویم. اقتصاددانان وابسته به ریاضیات از دانش معین given و دادههای معین صحبت میکنند. توجه کنید چه گونه نحوه قرارگرفتن واژه «معین» سبب همتاسازی آن شده است. «دادههای معین» یعنی «معینهای معین». اگر آنها به معین بودن چیزی شک داشته باشند با نامیدن آن به صورت «داده معین» به خود اطمینان میبخشند. در واقع دادهها فرضهای فرضی هستند. هیچکس به همه دادهها آگاه نیست. دادهها فقط تبدیل به (عناصری) عملی شدهاند و به ما توانایی دادهاند که با این نظام انتقال بازار، نظم مناسبی را شکل دهیم. نظامی که در آن هر اتفاقی که در نیوزیلند رخ میدهد با تاثیر بر قیمت پشم یا قیمت زمین بر عمل من تاثیر میگذارد و مرا راهنمایی میکند که چه کاری باید انجام دهم.
بنابراین چنانکه قبلا هم گفتم، صرفا یک راهنما است و همانطور که آداماسمیت بیش از ۲۰۰سال پیش به طور اتفاقی گفت، یک نظام اطلاعاتی است. آدام اسمیت از بسیاری جهات از بیشتر اقتصاددانان کلاسیک متاخر خردمندتر است (که از اقتصاد ریاضی حکایت نمیکند، اگر همه دادهها را معلوم فرض کنیم، بسیار زیبا و درست است، اما وقتی به خاطر میآوریم که این دادهها بر هیچکس روشن نیست، کاملا بیمعنی میشود.
سوال آخر پروفسور، یکاقتصاددان در مقام مشاور سیاسی چه نقشی باید داشته باشد؟
هایک: فرد میتواند هم یک اقتصاددان و هم یک مشاور سیاسی باشد. اجازه بدهید حالا در آخر گفتوگویمان داستان دیگری را که به تازگی به آن پی بردهام برایتان تعریف کنم. میدانید که من در کشورهای زیادی بودهام و مدام از این کشور به آن دیگری رفتهام. ولی به طور قطع و یقین به این رسیدهام که به محض قرار گرفتن در خطر سوءاستفاده جهت اهداف دولت از آن کشور در رفتهام. در اواخر دهه ۲۰ یا اوایل دهه ۳۰ در اتریش برای اولینبار به یک کمیته دولتی دعوت شدم. در مدت ششماه خارج از کشور بودم.در انگلیس مدت بیشتری دوام آوردم. در نوزده سالگی در هیاتی در اداره مستعمرات برای اولینبار به کار گماشته شدم و شش ماه بعد مملکت را ترک کردم. در آمریکا من دوازده سال در شیکاگو زندگی کردم. همین که از من دعوت شد در کمیته دولتی بنشینم من پیشاپیش خودم را مجبور به ترک آن کشور کرده بودم. من با این مهاجرتهای پیدرپی از فسادی که معمولا خدمت دولتی به همراه دارد پرهیز کردم.در کمال تاسف عدهای از دوستان نزدیکم را که نامشان را نمیبرم و خودشان نیز کاملا با من همعقیدهاند، دیدهام که چگونه سالهای اندک بودن با دولت به اندیشه آنها لطمه زده است و دیگر نمیتوانند درست فکر کنند.تصور میکنم همه شما داستان معروف اقتصاددان یکسویه را بدانید. رییس آمریکایی یک شرکت بزرگ برای (جذب) اقتصاددان یکسویه آگهی داد. اطرافیان وی گیج شده بودند که منظور او از این کار چیست؟ او پاسخ داد: من کسی را میخواهم که نگوید از سویی... و از سویی دیگر.
و من بیم آن دارم که همه کسانی که در خدمت دولت هستند تبدیل به اقتصاددانانی دوسویه شوند که طرزفکرشان باری به هرجهت باشد.
خارج از چارچوب دولت میتوان اقتصاددانی یکسویه ماند که معتقد است یک راه روشن را باید پیمود. این مدعا تنها تا وقتی که خارج از دولت هستید باقی است. همه دوستان من که به خدمت دولتی درآمدهاند، هر مدت زمانی که باشد به نظر من فاسد شدهاند.
ارسال نظر