بهانههای خاکستری برای یک جرم
گروه حوادث - دختر جوان آنقدر در گرداب مشکلات مالی گرفتار شده بود که با وجود دستبندهای فولادی که بر مچ دستهایش زده شده بود، همچنان بهتزده تنها به روبهرو نگاه میکرد. انگار او نمیدانست که تا لحظاتی بعد باید در برابر پرسشهای بی شمار بازپرس پرونده درباره آنچه که به او اتهام زده شده بود، از خود دفاع کند. متهم در حالی که دختر بچه ۲ساله را نگاه میکرد از کرده خود پشیمان بود
دختر بچه ۲ سالهای که والدینش دختر جوان را به دزدیدن النگوهایش متهم کرده بودند، در مقابل بازپرس پرونده مرتب شیطنت میکرد. او هر بار که مادرش کلمهای را بر زبان جاری میساخت همان کلمه را طوطیوار تکرار میکرد. هر چند لحظه یک بار نگاه شیطنتآمیز خود را به طرف چند خبرنگار زن و مرد میچرخاند و با لبخندی توجه آنها را به حرکات و گفتههای خود جلب میکرد.
اما دختر ۲۸ ساله که در این پرونده متهم به دزدیدن النگوهای شیوای ۲ ساله شده بود وقتی از سوی خبرنگاران مورد خطاب قرار گرفت، شیشه خیالاتش خرد شد. بغض در گلویش چنگ انداخت و لحظهای بعد قبل از آنکه نامی از خود گفته باشد، چشمه اشکش جاری شد.
با نگاه اول میشد فهمید او خود نیز قربانی جامعهای است که در آن مجبور به زیستن شده است. لباسهایش بر خلاف دختران همسن و سال او کثیف و چرک آلود بود. بهرغم اینکه مانتو صورتی و شلوار لی به تن داشت ولی سیاهی دستانش روزگار سخت زندگی را معنی میکرد.
نمیدانم گریههایش برای چه بود. او بی هیچ تفاوتی در برابر سوالات مطرح شده، بریده بریده پاسخ میگفت.
ظاهرا براساس اطلاعاتی که در شناسنامهاش درج شده بود ۲۸ سالش تمام شده و داشت روزهای خاکستری بیست و نهمین بهار زندگیاش را تجربه میکرد. به راستی روزهای زیستن در خارج از میلههای زندان برای او با حبس شدن در میان دیوارهای غیرقابل فرار تفاوتی نداشت.
او وارث تمامی بدبختیهایی بود که پدرش پس از سفر به دیار ابدی برایش به ودیعه گذاشته بود. کاروان زندگی او هیچ حلقه اتصالی نداشت تا با چنگ زدن به آنها برای روزهای آزاد بودنش غصه بخورد.
میگفت: ۸ ماه قبل وقتی که تمام درها را به رویش بسته دیده و هیچ فرصت کاری پیدا نشده بود، از فرط گرفتاری و ناراحتی پیشنهاد دوست نابابش برای پک زدن به سیگار را پذیرفته بود بیآنکه بداند داخل سیگار به جای توتون از مواد مخدری به نام «کراک» پر شده است و این گونه بود که فلاکت اعتیاد نیز بر بدبختیهای دیگرش افزوده شد.
خودش در میان اشک و حسرت وقتی در برابر این پرسش که چرا دست به سرقت النگوهای شیوا کوچولو زدی، پاسخ میدهد: آیا تاکنون در میان بستگان خودتان شنیدهاید، تنها به خاطر آنکه از نظر اقتصادی تمکن لازم برای تهیه جهیزیه را نداشتی، بالاجبار از ازدواج با پسر مورد علاقهات چشم بپوشید. آیا درد بیپدری و بیپناهی را تجربه کردهاید. وقتی بدانید که مادر ۷۹سالهتان غیر از شما هیچ پناهی ندارد و اگر روزی دست نوازشگرتان را روی سرش لمس نکند، از غصه دق میکند و همان مادر از تب، در جلوی دیدگانتان بسوزد و شما پول کافی برای بردنش به بیمارستان را نداشته باشید. آن وقت چه کار میکنید؟
من بارها برای یافتن کاری به هر جایی که میشد سر زدم ولی تنها یک کلمه به مانند پتکی بر سرم کوبیده میشد. هیچ کس بدون آنکه نیت سوئی نداشته باشد، حاضر به پذیرفتن من نمیشد. آنها به جای اینکه از من کار بخواهند، خودم را میخواستند و ...
۲ماه قبل وقتی زیر فشار قرار گرفتم تا بدهی ۷هزار تومانی دوستم را پس بدهم، نمیدانستم چه کار کنم تا اینکه او پیشنهاد داد تا دست به سرقت بزنیم. ابتدا مخالفت کردم ولی او اغفالم کرد. میگفت حق در این مملکت گرفتنی است نه دادنی. در گوشم خواند که باید از فرصت مناسبی که الان وجود دارد استفاده کنیم. چرا باید بعضیها آنقدر داشته باشند که ندانند چگونه باید خرج کنند و ماها از درد بیپولی به لحظهای بند باشیم.
با این حرفها بود که پذیرفتم تا کاری را که میخواست انجام دهم. به یک منطقه شلوغ در غرب تهران رفتیم. دست دختربچهای از در مغازه بیرون بود. سه عدد النگو در دستش دیده میشد. ناخودآگاه به طرفش رفتیم و به سرعت دو تا از آنها را بیرون کشیده و پا به فرار گذاشتیم.
با فروش آن بدهیام را دادم ولی از ترس اینکه روزی باید با این دخترک و والدینش روبهرو شوم، عرق سردی وجودم را فرا گرفت. ۲ماه را به زندگی پنهانی گذراندم، تا اینکه در همان منطقه از سوی مادر دختربچه شناسایی و تحویل پلیس شدم.
بازپرس «روشن» از شعبه سوم دادسرای جنایی تهران با صدور قرار قانونی تا انجام تحقیقات تکمیلی متهم را در اختیار پلیس پایگاه هشتم آگاهی تهران قرار داد و از امشب پیرزن ۷۹ساله نگاههایش نگرانتر از همیشه به در چوبی زهوار در رفته اتاقش دوخته میشود، بیآنکه بداند دخترش در بند است. شاید روح سرکش این دختر جوان در پشت میلههای زندان به آرامش برسد، آیا این گونه خواهد شد و دختر جوان با فرستاده شدن به زندان اصلاح میشود یا باید تدبیر دیگری اندیشیده شود!؟
ارسال نظر