علم اقتصاد بر خلاف ظاهر خشک و بی روحش، شیرینی‌های فراوانی دارد که گاه اعجاب اهل فن را نیز بر می‌انگیزد. یکی از این ویژگی‌ها، به دست آمدن نتایج غیر قابل پیش‌بینی از نظریه‌های اقتصادی است. نتایجی که در نگاه اول کاملا بی راه و نادرست به نظر می‌رسند، اما در پایان بررسی به صحت آنها پی می‌بریم. «حامد قدوسی» در «یک لیوان چای داغ» به این ویژگی یعنی بروز نتایج خلاف شهود در اقتصاد پرداخته است. یکی از مهمترین ویژگی‌های اقتصاد قدرت نظری این حوزه برای تحلیل پدیده‌های پیچیده و پیشنهاد نتایج خلاف شهودی (Counter Intuitive) است. مقاله‌هایی هستند که این موقعیت‌های غیر شهودی را مدل می‌کنند. موقعیت‌هایی که شهود ساده ما قادر به درک رفتار استراتژیک ناشی از تعامل دو یا چند بازیگر هوشمند نیست و از این‌رو غلط است. مثال‌هایش فراوان است: آیا رقابت بیشتر، لزوما منجر به کاهش قیمت می‌شود؟ آیا ادغام دو بنگاه، لزوما باعث افزایش قیمت می‌شود؟ آیا افزایش قیمت مواد اولیه، باعث کاهش سود صنعت می‌شود؟ آیا رقابت بیشتر، منجر به سرمایه‌گذاری بیشتر روی تحقیق و توسعه می‌شود؟ آیا عمومی شدن قیمت‌ها، باعث کاهش آن می‌شود؟

اینها همه مواردی است که شهود ساده تمایل دارد تا بگوید «وقتی چیز خوبی (مثلا رقابت) زیاد (کم) می‌شود، چیز خوب دیگری (مثلا قیمت پایین) بیشتر (کمتر) می‌شود.»حال آنکه مقالات نظری و تجربی متعدد موقعیت‌های درست برعکس آن را هم نشان می‌دهد. در واقع برای تمام سوال‌هایی که در بالا گفتم مقاله‌هایی موجود است که موقعیت‌هایی را نشان می‌دهند که در آن نتایج خلاف آن چیزی است که در نگاه اول به نظر می‌رسد. یک نکته را هم باید فراموش نکرد و آن اینکه این نتایج خلاف شهودی فقط و فقط به مدد مدل‌های ریاضی به دست می‌آید و «اقتصاد به مثابه داستان» (که ظاهرا در وطن طرف‌دار زیاد دارد) هرگز قادر نیست تا تحلیل درستی راجع به آنها داشته باشد.

یک مورد جالب مقاله کوتاهی از مارتین شوبیک است که در ژورنال فاینانس چاپ شده است (شوبیک همان کسی است که بازی خرید دلار را طراحی کرده است.) تیتر مقاله شوبیک کمی فنی است، ولی می‌شود تیتر ساده‌تری برای آن پیشنهاد نهاد کرد و‌ آن اینکه «آیا دسترسی به اطلاعات بیشتر لزوما باعث افزایش رفاه می‌شود؟» باز شهود ساده و در حد مقدمات اقتصاد ممکن است قاطعانه بگوید «بلی!» شوبیک نشان می‌دهد که لزوما این‌طور نیست.

داستانی که تعریف می‌کند از این قرار است: دو نفر عامل را فرض کنید که نسبت به آینده دچار بی‌اعتمادی هستند. وضعیت آینده ممکن است «خوب» یا «بد» باشد. مثال دنیای واقع این می‌تواند بی‌اعتمادی ما از سلامت جسمی، تصادف خودرو، وضعیت اقتصادی و یا بازده دارایی‌هایمان باشد. طبیعی است که قرارداد بیمه روشی شناخته شده برای افزایش مطلوبیت افراد است. قرارداد بیمه مطلوبیت ثابتی را در هر دو وضعیت بد و خوب تضمین می‌کند (اگر ماشینتان دزدیده شود یا تصادف کند، بیمه بدنه پول خودرو را به شما می‌دهد و اگر هم نکنید که خودروی سالم را دارید.) می‌دانیم که افراد ریسک گریز هستند و لذا قرارداد بیمه وضع آنها را نسبت به وضعیت فاقد بیمه بهتر می‌کند.

شوبیک می‌گوید حال فرض کنیم که به دو طرف قرارداد بیمه این امکان را بدهیم که انتخاب کنند که نسبت به آینده نادان باشند یا به قدرت پیشگویی آینده مجهز شوند. فرض کنید افراد بخواهند قدرت پیشگویی به آنها اعطا شود. من اگر بدانم طرفم قرار است وضعیت بدی داشته باشد هرگز حاضر نمی‌شوم در قرارداد بیمه با او شریک شوم (چون باید به او چیزی بدهم) و اگر بدانم او در وضعیت خوب خواهد بود علاقه‌مند هستم که با او قرارداد ببندم (چون قرار نیست چیزی بدهم و طرف مقابل هم وقتی وضعیت آینده‌اش خوب است علاقه‌ای به قرارداد بیمه ندارد و وقتی وضعش بد است می‌خواهد بیمه بخرد.

خوب نتیجه چیست؟ خیلی ساده بازار بیمه از هم می‌پاشد و امکان بیمه از بین می‌رود و هر دو طرف به وضع اولیه فاقد بیمه بر می‌گردند (به اصطلاح اقتصاددان‌ها آتارکی Autarky.) با این اطلاعات بیشتر سطح مطلوبیت هر دو طرف کاهش می‌یابد!

مقاله حالت‌های دیگری را هم بحث می‌کند. مثلا اینکه یک طرف انتخاب کند که آینده را بداند و یکی نادان باقی بماند که مربوط به موضوع اطلاعات نامتقارن می‌شود.

Chaay.ghoddusi.com