تنور داغ کنکور و بیکاری فارغالتحصیلان
هر ساله بیش از ۵/۱میلیون نفر در کنکور دانشگاهها شرکت میکنند و این در حالی است کهدرصد قابل توجهی از فارغالتحصیلان دانشگاهی هر ساله در پیدا کردن شغل ناکام مانده و به خیل بیکاران تحصیلکرده افزوده میشوند.
دکتر غلامعلی فرجادی
هر ساله بیش از ۵/۱میلیون نفر در کنکور دانشگاهها شرکت میکنند و این در حالی است کهدرصد قابل توجهی از فارغالتحصیلان دانشگاهی هر ساله در پیدا کردن شغل ناکام مانده و به خیل بیکاران تحصیلکرده افزوده میشوند. اگرچه آمار دقیقی از بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاهی در دست نیست لیکن ارقامی که توسط دستگاههای مختلف ارائه میشود. در محدوده حداقلی ۲۰درصد قرار میگیرد که آنهم بر حسب رشته و مقطع تحصیلی و جنسیت متفاوت است. (با انتشار نتایج سرشماری سال ۱۳۸۵ میتوان آمار دقیقتری از بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاهی بهدست آورد).
یک نکته که توضیح آن جهت درک بهتر موضوع ضروری است این است که گاهی نرخ بیکاری جمعیت فعال تحصیلکرده و گاهی نرخ بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاهی مورد نظر است که این دو از یکدیگر متفاوتند.
در صورتیکه نرخ بیکاری کل جمعیت فعال تحصیلکرده را در نظر داشته باشیم برآورد میشود این نرخ که در سال ۱۳۷۵ حدود ۴درصد بوده است در سال ۱۳۸۵ به حدود ۱۵درصد رسیده باشد که این رقم به مراتب کمتر از نرخ بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاهی است.
اکنون سوالی که میتواند مطرح شود این است که چرا با وجود بیکاری بالای فارغالتحصیلان دانشگاهی تنور کنکور هیچ گاه سرد نمیشود مگر آنکه این کاهش ریشه در کاهش قدر مطلق جمعیت در سن دانشگاه داشته باشد.
برخی براین باورند که فرهنگ ایرانی فرهنگ علم آموزی است و عشق و علاقه به علم و دانش است که خانوادهها را تشویق به ادامه تحصیل فرزندان مینماید.
دلیل دیگری که برخی ابراز میدارند این است که در شرایط امروز دنیا تحصیلات دانشگاهی یک ضرورت محض است و لذا افراد باید به این ضرورت دسترسی یابند.
گروهی دیگر آموزش دانشگاهی را موجب کسب پرستیژ و احترام اجتماعی میدانند.
حتی برخی مطالعات در کشورهای دیگر نشان میدهد که یکی از دلایل ادامه تحصیلات دختران این است که شانس ازدواج دختران با پسران لیسانسیه و بالاتر افزایش مییابد.
شکی نیست که تمام موارد گفته شده میتواند در افزایش تقاضا برای شرکت و قبولی در کنکور موثر میباشد و نمیتوان منکر آنها شد.
آنچه که در اینجا قابل بحث و بررسی است این است که آیا آموزش به عنوان یک کالای مصرفی مورد تقاضا قرار میگیرد و یا کالای سرمایهای.
عواملی همچون عشق و علاقه به علم و دانش، پرستیژ و احترام اجتماعی و نظایر آن تماما اجزاء تقاضای مصرفی آموزش عالی هستند میدانیم که مصرف تابع درآمد خانوار است و هرچه درآمد بالاتر باشد مصرف کالا بالاتر است لذا عموما کسانی متقاضی آموزش به خاطر پرستیژ، احترام اجتماعی و علم آموزی هستند که از توانایی مالی بالایی برخوردارند و قادرند هزینههای آن را پرداخت کنند زیرا پرستیژ خود یک کالای لوکس است و با افزایش درآمد افزایش مییابد. علاوهبر تقاضای مصرفی آموزش عالی که تابع درآمد فرد و یا خانواده است آموزش به دلیل دیگری مورد تقاضا قرار میگیرد و آن تقاضای سرمایهای است. منظور از تقاضای سرمایهای این است که آموزش سرمایه انسانی است همانگونه که ماشینآلات، تجهیزات، تاسیسات و ساختمان سرمایه مادی و فیزیکی است.
در مورد کالای مصرفی فرد چون درآمد دارد کالا را تقاضا میکند درحالیکه در مورد کالای سرمایهای فرد برای کسب درآمد کالا را تقاضا میکند.
هنگامی که آموزش را به عنوان یک کالای سرمایهای در نظر میگیریم میزان بازده سرمایهگذاری در آموزش تعیینکننده میزان تقاضا خواهد بود.
سرمایهگذاری در آموزش عالی به عنوان یک پروژه سرمایهگذاری با سرمایهگذاریهای مشابه مورد مقایسه قرار میگیرد و در صورتیکه نرخ بازده آن از نرخ بازده سایر سرمایهگذاریها بیشتر باشد فرد اقدام به سرمایهگذاری در آموزش عالی خواهد کرد.
آنچه بر نرخ بازدهی سرمایهگذاری تاثیر میگذارد هزینهها و منافع پروژه سرمایهگذاری است.
طبیعتا در اینجا دو نرخ بازده متفاوت وجود دارد. یکی نرخ بازده خصوصی (برای فرد دانشجو) و دیگری نرخ بازده اجتماعی (برای جامعه) آموزش است.
تحقیقات متعدد نشان میدهد که در اکثر کشورهای در حال توسعه (از جمله ایران) نرخ بازده خصوصی آموزش عالی از نرخ بازده اجتماعی آن بسیار بیشتر است. به این معنا که آموزش عالی برای فرد منافع بیشتری دارد تا برای جامعه و دلیل اصلی آن این است که سهم عمدهای از هزینههای آموزش عالی توسط دولت تامین میشود و فرد به دلیل پرداخت هزینه کمتر انگیزه بیشتری برای آموزش عالی دارد.
هزینههای آموزش عالی از دو قلم عمده زیر تشکیل میشود
الف- هزینههای مستقیم آموزش
ب- هزینههای فرصتهای از دست رفته
- هزینههای مستقیم آموزش شامل کتاب، نوشتافزار، هزینههای رفت و آمد، شهریه دانشگاه و هزینههای مسکن (در مورد دانشجویان غیربومی) است.
در صورتی که از دانشجو شهریه دریافت نشود هزینههای مستقیم آموزش صرفا شامل هزینههای کتاب، نوشتافزار و هزینه رفت و آمد است (در صورتی که دولت هزینه مسکن را در خوابگاه تقبل نماید)
- هزینه فرصت از دست رفته شامل درآمدهایی است که فرد به دلیل دانشجو بودن از دست داده است.
در صورتی که فرد، دانشجو نمیبود میتوانست با دیپلم شغلی به دست آورد و درآمدی داشته باشد و اکنون که دانشجوست نمیتواند هم زمان به کار و تحصیل بپردازد و لذا باید کار و درآمد مربوط به آن را فدای تحصیل کند و این هزینه فرصت تحصیل است.
هنگامی که در خارج از کشور به تحصیل مشغول بودم در سال آخر تحصیلی و پس از گذراندن امتحانات جامع در آخرین کلاسی که برگزار شده بود یکی از همکلاسیهای آمریکایی از همه ما خداحافظی کرد و اعلام کرد که برای احراز شغلی در شرکت جنرال موتورز به میشیگان میرود. برای اکثر ما بسیار تعجب آور بود که چگونه وی دوره دکترا را که با تلاش زیاد دنبال کرده است رها میکند و کسب شغل را به زمان پس از اتمام دوره موکول نمیکند. پاسخ وی بسیار قانعکننده بود. وی اعلام کرد در صورت اتمام دوره دکترا او حتی کسب شغل استاد یاری در دانشگاه حداکثر حقوق وی ۲۰۰۰۰ دلار (در سال ۱۹۸۰) خواهد بود در حالی که شغلی که اکنون G.M. پیشنهاد کرده است حقوقی معادل ۲۸۰۰۰ دلار دارد. به علاوه وی میتواند پس از چند سال کار کردن دوره دکترا را مجددا در دانشگاه دیگری شروع کند و یا پس از تثبیت شدن در شغل، ادامه دوره را در دانشگاه محل اشتغال دنبال کند. ارقام بیکاری برحسب سطوح تحصیلی موید آن است که نرخ بیکاری دیپلمهها از سایر مقاطع بسیار بالاتر است به طوری که حداقل ۳۰درصد دیپلمهها بیکارند. هر چه نرخ بیکاری دیپلمهها بالاتر باشد هزینه فرصت از دست رفته برای دانشجو کمتر است.
به این ترتیب میبینیم که هزینه خصوصی تحصیل برای دانشجو بویژه برای دانشجویان دانشگاههای دولتی در حد بسیار پایینی خواهد بود و به عبارت دیگر آموزش عالی برای کسانی که به دانشگاههای دولتی راه مییابند بسیار کم هزینه است. طبیعی است که در شرایط هزینه پائین آموزش، انتظار میرود که مازاد تقاضا در بازار وجود داشته باشد و مانند سایر کالاهای یارانهای برای این بازار صف تشکیل شود.
در واقع در شرایط کاملا مساوی (رشته تحصیلی و محل تحصیل) دانشگاههای دولتی بر دانشگاههای غیردولتی از نظر خانوارها ارجحیت دارد.
اکنون ببینیم آموزش عالی از نظر فردی چه منافعی دارد؟
درست است که ممکن است فرد تحصیلکرده پس از اتمام تحصیل مدتی بیکار بماند ولی آیا صرف بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاهی میتواند انگیزه افراد را جهت ادامه تحصیل کاهش دهد؟
همانگونه که در موضوع مهاجرت از روستا به شهر تفاوت درآمد انتظاری بین شهر و روستا عامل تعیین مهاجرت است و صرف وجود بیکاری شهری مانع مهاجرت نمیشود. در موضوع تقاضا برای آموزش عالی نیز فرد تفاوت نرخ بیکاری دیپلم و لیسانس را در محاسبات خود به کار میگیرد.
در صورتی که نرخ بیکاری دیپلمهها ۳۰درصد و نرخ بیکاری لیسانسیه مثلا ۱۵درصد باشد در این صورت فرد کمترین نفعی که از ادامه تحصیل خواهد برد این است که خود را از فضای بیکاری ۳۰درصدی به دنیای بیکاری ۱۵درصدی انتقال میدهد.
این فرایند موجب میشود که در بازار کار لیسانسیهها جایگزین دیپلمهها شوند و مشاغلی که قبلا بهوسیله دیپلمهها اشغال شده است اکنون در اختیار لیسانسیهها قرار گیرد.
تازه همه اینها با این فرض است که یک دیپلمه و یک لیسانسه از نظر تخصص، درک و شعور اجتماعی، میزان خلاقیت و رشد شخصیت یکسان باشند در صورتی که چنین نیست و انتظار میرود یک فرد با مدرک لیسانس (در جامعه آماری مورد نظر) از سطح بالاتری برخوردار باشد این موارد نشان میدهد که آموزش عالی قطعا از نظر خصوصی باصرفه است.برخی محققان ادعا میکنند که فرض توجیهپذیر بودن آموزش عالی در مورد آموزش عالی غیردولتی (آزاد و غیرانتفاعی) صادق نیست زیرا دانشجویان این نوع آموزش مجبورند شهریه آموزش را پرداخت نمایند و لذا هزینه برای این نوع آموزش قابل توجه است. اگر چه پاسخ دقیق به این پرسش مستلزم محاسبه دقیق فایده - هزینه خصوصی دانشجویان در دانشگاههای غیردولتی است. ولی نکتهای که نباید از نظر دور داشت این است که در تصمیمگیری تحصیل نقش هزینه فرصت آموزش معمولا از هزینههای مستقیم آموزش مهمتر است.
و در صورت پایین بودن هزینه فرصت آموزش انتظار میرود که تقاضا برای آموزش روندی فرآیندی داشته باشد. از طرف دیگر پایگاه اقتصادی دانشجویان دانشگاههای دولتی از غیردولتی متفاوت است. و انتظار میرود خانواده دانشجویان دانشگاههای غیردولتی بطور نسبی از وضعیت اقتصادی بهتری برخوردار باشند و لذا امکان تامین هزینهها را دارند.
در واقع دهکهای دهم و نهم درآمدی از سطح درآمد قابل توجهی برخوردارند و امکان پرداخت هزینههای آموزش را در سطحی بسیار بالاتر از هزینههای دانشگاه آزاد و غیرانتفاعی دارند. نگاهی به دانشگاههای منطقه گویای این واقعیت است که این دانشگاهها توانستهاند با دریافت شهریههای بسیار بالا (که در اغلب موارد تا ۲۰۰۰۰ دلار در سال بالغ میگردد) دانشجویان ایرانی را جذب کنند.
این امر نشان دهنده وجود بازار بسیار پرجاذبه تحصیل دانشجویان ایرانی است که متاسفانه به دلایل نامعلوم ما نخواستهایم این تقاضا را در کشور پاسخ دهیم.
نکتهای که باید مورد تاکید قرار گیرد که پائین بودن هزینه تحصیل نه تنها تقاضای آموزش عالی را از دید سرمایه انسانی افزایش میدهد و نرخ بازده خصوصی را بالا میبرد بلکه تقاضای آموزش را از بعد مصرفی نیز افزایش میدهد لذا آموزش هم از بعد اقتصادی مقرون بهصرفه شود و هم از جنبههای غیراقتصادی (مدرک، علم آموزی) توجیهپذیر میگردد.
از این بحث نتیجه میگیریم که رفتار خانوادهها و فرزندان آنان کاملا عقلانی بوده و انگیزه آنان در ادامه تحصیل از نظر اقتصادی قابلتوجیه میباشد.
در مجالی دیگر به تحلیل دلایل بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاهی خواهیم پرداخت.
منبع:Rastak.com
ارسال نظر