دفاع از مکتب فریدمن(۱)
در تاریخ ۳/۱۰/۸۵ مطلبی تحت عنوان «از مکتب شیکاگو تا نئولیبرالیسم وطنی» در یکی از روزنامههای اقتصادی به چاپ رسید که مملو از مضامین خلاف واقع درباره میلتون فریدمن بود که در اینجا سعی میشود برای تنویر افکار عمومیمطلب مزبور مورد نقد قرار گیرد.
در تاریخ ۳/۱۰/۸۵ مطلبی تحت عنوان «از مکتب شیکاگو تا نئولیبرالیسم وطنی» در یکی از روزنامههای اقتصادی به چاپ رسید که مملو از مضامین خلاف واقع درباره میلتون فریدمن بود که در اینجا سعی میشود برای تنویر افکار عمومیمطلب مزبور مورد نقد قرار گیرد.
نویسنده مطلب فوق در ابتدای نوشته خود مینویسند: «فریدمن از سال 1973 و به هنگام کودتای آمریکایی سیا علیه دولت دموکراتیک آلنده در شیلی و روی کار آمدن 17 ساله دولت پینوشه، بسیار مشهور شد.» نویسنده در این عبارت و در آغاز نوشته خود سعی دارد مشهور شدن فریدمن را به کودتا علیه آلنده پیوند بزند در صورتی که مشهوریت فریدمن به دلیل نظریه پولی اوست و این که برای اولین بار نشان داد که پشتوانه پول یک کشور نه ذخایر طلا و نه ذخایر ارز آن است بلکه پشتوانه پول یک کشور تولید آن کشور است و حجم پول هر کشور باید متناسب با میزان تولید آن کشور باشد و بیشتر یا کمتر بودن حجم پول از نسبت فوق منجر به تورم یا رکود میشود. او نشان داد که علت رکود و بحران بزرگ دهه سی میلادی کمبود عرضه پول بوده است نه آنگونه که جان مینارد کینز تبیین نمود. دولتها موظفند حجم پول را با یک روند آهسته متناسب با رشد اقتصادی افزایش دهند. در کنار نظریه بدیع فوق، فریدمن با زبانی بسیار موجز و فصیح ارتباط آزادی با توسعه اقتصادی را نشان داد. ضمنا او همیشه طرفدار کاهش مالیاتها بود. در هر صورت اینها دلایل مشهوریت فریدمن بود که منجر به اخذ جایزه نوبل در سال 1976 برای او شد. ولی عملا در سال 1980 بود که دو کشور آمریکا و انگلیس برای اولین بار با کنار گذاشتن نظریات کینز به نظریات فریدمن جامع عمل پوشاندند و از آن موقع تا به امروز اکثر کشورهای دنیا با وقوف به بیاعتباری نظریات کینز در عمل مدل اقتصاد آزاد را انتخاب کردهاند. البته در این میان بودند اندکی از کشورها که با بدفهمی اصول اقتصاد آزاد، عملکرد ضعیفی از خود نشان دادند و این موضوع هیچ ارتباطی به فریدمن ندارد و نگارنده در تاریخ 22/8/85 مفصلا تجربه آرژانتین و در تاریخ 30/11/85 تجربه برخی کشورهای موفق را در همین روزنامه شرح داده است.
نویسنده محترم در بند 3 میگوید «رهبران و اقتصاددانان کشورهای عقب مانده، اقتصاد بازار آزاد فریدمن را پی گرفتند» در صورتی که باید از ایشان پرسید در حال حاضر به جز چند کشور جهان سومی کدام کشور را سراغ دارید که پیرو نظریات فریدمن نباشد و دو کشور سوئد و آلمان جزو آخرین کشورهایی بودند که به طور کامل نظریات فریدمن را در صحنه عمل قبول کرده و حرکت اقتصاد خود را به آن سو تغییر جهت دادهاند. و حتی کشور در حال توسعه ترکیه نیز در صحنه عمل و با آزمون و خطا بالاخره به بطلان نظر کینز و صحت نظر فریدمن پیبرد. و امروزه حتی دولتهایی هم که تمایلات چپ دارند سعی میکنند تمایلات خود را به گونهای در قالب اقتصاد آزاد تعریف کنند. در ادامه بند 3 نویسنده محترم مینویسد «شهرت او دو وجه کاملا متضاد داشت، وجهی مقبول، مخصوصا توسط دولتهای ریگان و تاچر در آمریکا و انگلیس و کشورهای عقب مانده از یک طرف و از طرف دیگر وجهی منفور و نفرت انگیز از طرف روشنفکران، کارگران، آزادی خواهان، سوسیالیستها و کمونیستهای جهان که او را تئوریسین اقتصادی کودتای پینوشه علیه دولت سوسیالیست آلنده میدانستند» از ایشان باید پرسید چگونه فهمیدند که روشنفکران و
آزادیخواهان جهان از فریدمن متنفر هستند. البته اینکه کمونیستها از او متنفر باشند چیز عجیبی نیست زیرا او موهوم بودن نظریات آنها و دیگر سوسیالیستها را به خوبی نشان داد. نویسنده محترم فریدمن را تئوریسین کودتای پینوشه علیه دولت آلنده میداند. اصولا شخصیت فریدمن و اکثر دانشمندان از اینگونه اتهامات مبری است و این که فریدمن به اقتصاددانان دولت پینوشه کمک فکری داده و یا حتی مخالفت او با آلنده دلیل بر شرکت او در کودتا نبوده است. به هر حال بد بودن پینوشه دلیل بر خوب بودن آلنده نیست و امروز اگر ما آلنده را یک شخصیت مثبت میشناسیم تنها به دلیل ظلم و ستمی بود که به او روا شد در صورتی که عملکرد اقتصادی او اقتصاد شیلی را ویران کرد. البته این مقاله قصد تبرئه پینوشه را ندارد بلکه با تقدیس و تبدیل آلنده به یک بت مخالف است. در هر صورت کسانی که با نظریات فریدمن آشنایی دارند میدانند که او اقتصاد آزاد را مقدمه دموکراسی و آزادی میداند بنابر این اگر او به اقتصاددانان دولت پینوشه کمکی هم کرد برای نیل به آزادی بود نه کمک به شخص پینوشه و اتفاقا این کمکها بی تاثیر هم نبود زیرا بالاخره منجر به بازگشت دموکراسی واقعی به شیلی به دست
خود پینوشه گردید. در خصوص اینکه نویسنده محترم میگوید رشد اقتصادی دوران هفده ساله پینوشه 5/3درصد و در ده ساله دموکراسی بعد از آن هفت درصد بوده است باید گفت، شکوفایی اقتصادی شیلی از سال 1986 یعنی شش سال قبل از کنار رفتن پینوشه شروع شد و از سال 1990 که پینوشه داوطلبانه تسلیم رای مردم شد و از حکومت کنار رفت تغییر خاص اقتصادی در کشور شیلی دیده نمیشود. در هر صورت اصلاحات اقتصادی کاری بسیار مشکل است و نباید توقع داشت که یک حکومت به محض استقرار، عملکرد موفقی داشته باشد ولی الان که به اقتصاد گذشته شیلی نگاه میکنیم باید اذعان کنیم که در مجموع عملکرد اقتصادی شیلی در دوران پینوشه موفق بوده است چه از نظر شاخصهای اقتصادی و چه از نظر اینکه نهایتا این حکومت تسلیم رای مردم شد. به طوریکه دولت پینوشه توانست رشد نقدینگی بین صد تا چهار صد درصدی (و نرخ تورم در همین حد) شیلی در سالهای 71 تا 77 میلادی را به حدود 24 درصد در سال 1990 کاهش دهد و دولت بعدی هم با ادامه همین راه توانست رشد نقدینگی را تا حدود رشد اقتصادی کاهش دهد.
نویسنده محترم در ادامه و در بند ۴ مطلب خود مدعی است که برنامههای اقتصادی پنج ساله از سال ۱۳۶۸ به بعد تحت تاثیر اندیشههای فریدمن نوشته شده است. در صورتی که اگر هم چنین قصدی بوده در عمل بر خلاف نظریات فریدمن عمل شده است. شاهد این مدعا افزایش مداوم نسبت حجم دولت و شرکتهای دولتی به تولید ناخالص داخلی، بالا بودن میزان رشد نقدینگی و افزایش مداخلات دولت در اقتصاد طی ۱۸سال گذشته بوده است. در صورتی که فریدمن به شدت مخالف موارد مزبور است.
ارسال نظر