چرا جنگطلبها بیشتر برنده می شوند؟
ترجمه و تنظیم: دکتر جعفر خیرخواهان
چرا جنگطلبها (Hawks) د ر مقایسه با طلحطلبها (Doves) اینقدر پرنفوذ هستند؟ پاسخ دقیق به این پرسش، شاید در ذهن انسان قرار داشته باشد. مردم به هنگام تصمیمگیری، دهها پیشداوری و یکسونگری دارند و تقریبا همگی به سمت درگیری و نه سازش و تسلیم گرایش دارد. دانیل کاهنمن برنده جایزه نوبل اقتصاد و متخصص در زمینه روانشناسی اقتصادی با کمک همکار خویش مقالهای در شماره ژانویه و فوریه ۲۰۰۷ فارین پالیسی نوشتهاند و سعی میکنند توضیح دهند چرا معمولا برد با آدمهای خشن و جنگطلب است و آنها بیش از آنچه که مستحق هستند برنده میشوند.
دانیل کاهنمن و جاناتان رنشو
ترجمه و تنظیم: دکتر جعفر خیرخواهان
چرا جنگطلبها (Hawks) د ر مقایسه با طلحطلبها (Doves) اینقدر پرنفوذ هستند؟ پاسخ دقیق به این پرسش، شاید در ذهن انسان قرار داشته باشد. مردم به هنگام تصمیمگیری، دهها پیشداوری و یکسونگری دارند و تقریبا همگی به سمت درگیری و نه سازش و تسلیم گرایش دارد. دانیل کاهنمن برنده جایزه نوبل اقتصاد و متخصص در زمینه روانشناسی اقتصادی با کمک همکار خویش مقالهای در شماره ژانویه و فوریه ۲۰۰۷ فارین پالیسی نوشتهاند و سعی میکنند توضیح دهند چرا معمولا برد با آدمهای خشن و جنگطلب است و آنها بیش از آنچه که مستحق هستند برنده میشوند. رهبران ملی در زمان تنش و درگیری، همه نوع توصیه از همه جا دریافت میکنند. اما اغلب توصیهها و مشورتها به دو گروه اصلی قابل تقسیم هستند. در یک طرف جنگطلبها قراردارند: آنها به سمت اقدام قهری گرایش دارند، تمایل بیشتری به کاربرد نیروی نظامی داشته و با احتمال بیشتری ارزش امتیازدهیهای دشمن را زیر سوال میبرند. وقتی آنها به دشمنان خارجی نگاه میکنند اغلب رژیمهای پیوسته معاندی را میبینند که فقط زبان زور را درک میکنند. در طرف دیگر صلح طلبها هستند که نسبت به فایدهمندی زور تردید داشته و میل بیشتری به استفاده از راهحلهای سیاسی دارند. در حالیکه جنگطلبها در دشمنیهای خود چیزی به جز کینه و عداوت نمیبینند، صلحطلبها اغلب به کانالهای ظریف و زیرکانه برای گفتگو اشاره میکنند.در حالی که جنگطلبها و صلح طلبها به هم دیگر حمله و انتقاد کرده و جاخالی میدهند امید میرود که تصمیمگیران استدلالات هر دو طرف را شنیده و قبل از انتخاب یک مسیر عملیاتی، وزن و اهمیت لازمه را به هر یک بدهند. اما به هیچ وجه اینطور نیست. روانشناسی جدید میگوید سیاستگزارانی که وارد بحث میشوند آمادگی بیشتری دارند تا به حرفهای مشاوران جنگطلب خویش بیش از صلحطلبها اعتماد کنند. دلایل بیشماری برای جوهره ترغیبکنندگی که جنگطلبها دارند هست که برخی از آنها هیچ ربطی به سیاست یا استراتژی ندارد. در واقع سوگیری به نفع باورها و ترجیحات جنگطلبانه در بافت ذهن انسان جای گرفته است.روانشناسان اجتماعی و شناختی تعدادی از خطاهای قابل پیشبینی (که روانشناسان یکسونگری مینامند) را شناسایی کردهاند به طوری که انسانها بر آن اساس، وضعیتها را با هم مقایسه کرده و ریسکها را ارزیابی میکنند. یکسونگریها هم در آزمایشگاهها و هم در دنیای واقعی مستندسازی شده است عمدتا در وضعیتهایی که هیچ ارتباطی با سیاست بینالملل ندارد. برای مثال مردم آمادگی زیادی برای اغراقگویی درباره تواناییها و قدرت خویش دارند: حدود ۸۰درصد از ما معتقدیم که مهارتهای رانندگیمان بهتر از میانگین است. در وضعیتهای درگیری بالقوه، همان یکسونگری خوشبینانه، سیاستمداران و ژنرالها را پذیرای مشاورانی میسازد که تخمینهای بسیار مطلوبتر و خوشایندتری از نتایج جنگ ارائه میدهند. رهبران هر دو طرف درگیری اغلب چنین تمایلات مشترکی دارند و با این کار خود احتمال وقوع درگیری و فاجعه را بالا میبرند و این یک نمونه پرت و استثنایی نیست. در واقع وقتی فهرستی از یکسونگریهای برملا شده در۴۰ سال تحقیقات روانشناسی تهیه کردیم از آنچه پیدا شد یکه خوردیم: همه یکسونگریها در فهرست ما به نفع جنگطلبها بود. این سائقههای روانشناختی- فقط برخی از آنها را در اینجا بحث میکنیم- رهبران ملی را به اغراق درباره نیات شریرانه دشمنان، به قضاوت غلط از برداشت دشمنان نسبت به آنها و به خوشبینی زیادی در هنگام شروع به عملیات جنگی میکشاند و تمایل آنها به کسب امتیازات لازم را در مذاکرات کاهش میدهد. خلاصه اینکه اثر این یکسونگریها باعث میشود احتمال راه افتادن جنگها بیشتر و پایان یافتن آنها دشوارتر شود.هیچکدام از اینها نمیخواهد بگوید که جنگطلبها ناحق و مقصر هستند. فقط کافی است به مجادله بین جنگطلبها و صلحطلبهای انگلیسی قبل از جنگ جهانی دوم نگاه کنیم تا به یاد آوریم که صلحطلبها میتوانند در جایگاه نادرست تاریخ قرار گیرند. منظور ما این است که به طور کلی معمولا برخی استدلالات قوی برای طراحی عامدانه یکسونگری جنگطلبان وجود دارد. برای مثال کاملا معقول است که قبل از پذیرش وعدههای یک دشمن خطرناک، شانسی بیشتر از ۵۰-۵۰ را برای برحق بودن خود طلب کنیم. اما یکسونگریهایی که در اینجا بررسی میکنیم بسیار فراتر از چنین قواعد حزم و دوراندیشی هستند و محصول ملاحظات عمیق و فکورانه نیستند. نتیجهگیری ما این نیست که مشاوران جنگطلب لزوما اشتباه میکنند بلکه این است که آنها قدرت اقناعگری بیش از آنچه مستحق هستند را دارند.
مشکلات دیدگاه
در چندین نمونه آزمایشگاهی مشهور، شیوهای که مردم هوش، تمایل به مذاکره و عداوت دشمنانشان را ارزیابی میکنند و نیز شیوه نگریستن به مواضع دشمنانشان بررسی شد. نتایج تاملبرانگیز هستند. حتی وقتی مردم از موقعیت و محدودیتهای احتمالی در رفتار طرف مقابل آگاه هستند اغلب در هنگام ارزیابی انگیزههای طرف مقابل اینها را در نظر نمیگیرند. با اینحال مردم هنوز فرض میگیرند که ناظران بیرونی، محدودیتها را در رفتار خویش لحاظ میکنند، با ارتشهایی که در حالت آمادهباش هستند، آن یک حس غریزی برای جنگ ایجاد میکند که کمتر رهبری میتواند نادیده بگیرد.
برای مثال تصور کنید که در اتاقی جای گرفتهاید و از شما خواسته میشود تا سخنرانی جمعی از دانشجویان درباره سیاستهای هوگو چاوز رهبر ونزوئلا را تماشا کنید. از قبل به شما گفته شده است وظیفه دانشجویان حمله کردن یا حمایت کردن از چاوز است و هیچ انتخابی در مورد موضوع ندارند. اکنون فرض کنید از شما خواسته میشود گرایشهای سیاسی این دانشجویان را ارزیابی کنید. البته مشاهدهگران زرنگ، موقعیت را در نظر گرفته و ارزیابیها را مطابق آن تعدیل میکنند. دانشجویی که سخنرانی پرشور طرفدار چاوز بکند صرفا آنچه را از وی خواسته شده است انجام میدهد و چیزی درباره گرایشهای واقعی او آشکار نمیسازد. اما در واقع بسیاری آزمایشها نشان میدهد که مردم، سخنرانان طرفدار چاوز را غالبا چپگرا محسوب میکنند. حتی وقتی به مردم هشدار میدهیم موقعیت بر قضاوت آنها تاثیر نگذارد آنها معمولا آن را نادیده میگیرند. در عوض آنها رفتاری را که میبینند به طبیعت، شخصیت یا انگیزههای دایمی شخص نسبت میدهند. این یکسونگری چنان محکم و رایج است که روانشناسان اجتماعی یک عنوان والا به آن دادهاند: خطای بنیادی انتساب.اثر این ناتوانی و درماندگی از انجام قضاوت درست، در وضعیتهای بروز درگیری میتواند خطرناک و مهلک باشد. سیاستگذار یا دیپلماتی که در یک جر و بحث شدید با دولت خارجی گیر افتاده است احتمالا مقدار زیادی رفتار خصومتآمیز از سوی نمایندگان کشور مقابل مشاهده میکند. برخی از این رفتارها ممکن است حقیقتا نتیجه دشمنی عمیق باشد. اما برخی از آن هم صرفا یک واکنش به وضعیت جاری است آنگونه که طرف مقابل برداشت میکند. عجیب اینست همان افرادی که رفتار دیگران را به دشمنی عمیق آنها نسبت میدهند پیوسته رفتار خویش را نتیجه «به مخمصه افتادن اجباری» به واسطه رفتار دشمن توصیف میکنند. تمایل هر دو طرف یک درگیری به اینکه خودشان را در حالت واکنش نشان دادن به رفتار تحریککننده دیگری جلوه دهند یک ویژگی آشکار کشمکشهای مادی است و در درگیریهای بینالمللی هم پیدا میشود. در آستانه جنگ جهانی اول، رهبران هر یک از ملتهایی که به زودی وارد جنگ شدند خودشان را بسیار کمتر از دشمنانشان خصمانه تصور میکردند.اگر مردم اغلب آمادگی ندارند تا رفتار دشمنانشان را بدرستی توضیح دهند آنها در درک چگونه به نظر رسیدن در چشم دیگران نیز ضعیف هستند. این یکسونگری در مراحل خطرناک در بحرانهای بینالمللی جلوهگر میشود هنگامی که علایم و نشانهها بندرت واضح هستند تا دیپلماتها و ژنرالها باور کنند که چه هستند. جنگ کره را ملاحظه کنید دقیقا یک نمونه از چگونه سوءبرداشت و ناتوانی در درک ارزیابی نیات دشمن میتواند به نتایج جنگطلبانه منجر شود. در اکتبر۱۹۵۰، در حالی که نیروهای ائتلاف با سرعت به سمت شبه جزیره کره حرکت میکردند، سیاستگذاران در واشنگتن بحث میکردند چقدر پیشروی کنند و سعی در پیشبینی واکنش کشور چین داشتند. وزیر خارجه آمریکا دین آچسن متقاعد شده بود که «یک ذره شاهد احتمالی در اذهان کمونیستهای چینی درباره نیات غیرتهدیدی نیروهای سازمان ملل نمیتواند وجود داشته باشد.» چون رهبران آمریکا میدانستند که نیاتشان در مورد چین غیرخصمانه است، آنها فرض میکردند که چینیها هم این را میدانند. بنابراین واشنگتن قادر به تفسیر مداخله چین به عنوان واکنشی به یک تهدید نبود. در عوض آمریکاییها واکنش چین را به عنوان ابزار دشمنی بنیادی نسبت به ایالات متحده تفسیر کردند. اکنون برخی تاریخنگاران معتقدند که رهبران چین در واقع پیشروی نیروهای متحد را به مشابه تهدیدی به حکومتشان میدیدند.
خوشبینی بیقیدانه
خوشبینی افراطی یکی از جدیترین یکسونگریهایی است که روانشناسان شناسایی کردهاند. تحقیقات روانشناسی نشان داده است اکثریت مردم معتقدند که باهوشتر، جذابتر و با استعدادتر از میانگین مردم هستند و معمولا موفقیت آتی خود را بیش از حد برآورد میکنند. مردم همچنین آمادگی دچار شدن به «توهم کنترل» را دارند: آنها پیوسته در مورد مقدار کنترل بر نتایجی که برای آنها مهم هست دارند را زیاده جلوه میدهند- حتی وقتی نتایج در واقع تصادفی هستند یا توسط سایر نیروها تعیین میشوند. مشکل نیست ببینیم که این خطا سیاستمداران آمریکایی را به بیراهه کشاند هنگامی که مقدمات جنگ جاری در عراق را میریختند.حقیقتا یکسونگری خوشبینانه و توهم کنترل، خصوصا در آستانه یک درگیری بسیار رایج هستند. ترجیحات یک جنگطلب برای اقدام نظامی به جای تمهیدات دیپلماتیک، اغلب بر این فرض استوار است که پیروزی به آسانی و بیدرنگ بدست خواهد آمد. پیشبینیهایی که جنگ عراق کار سادهای خواهد بود که برخی حامیان آن درگیری ارائه میکردند صرفاً آخرین مورد از رشته طولانی پیشبینیهای بد جنگطلبان است. بر همین منوال حاکمان واشنگتن در قرن هجدهم، جنگهای داخلی را یک گردش اجتماعی نیروها میدیدند و کاملا مطمئن بودند که سربازان فدرال، نیروهای شورشی را تار و مار خواهند کرد. فرمانده ستاد مشترک ارتش فرانسه در آستانه جنگ جهانی اول اعلام کرد «به من ۷۰۰هزار نفر بدهید تا اروپا را فتح کنم.» در واقع تقریبا هر کسی که در تصمیمگیری جنگ جهانی اول دخالت داشت جنگی که به مخربترین جنگ در تاریخ تا آن زمان تبدیل شد نه فقط پیروزی طرف خودش را پیشبینی میکرد بلکه یک پیروزی نسبتا سریع و آسان را میدید.
این خیالات باطل و اغراقگوییها را نمیتوان یکسره محصول اطلاعات ناقص و نادرست دانست. قبل از شروع هر درگیری نظامی، ژنرالهای خوشبین معمولا در هر دو طرف پیدا میشوند.اگر در هنگام ارزیابی شانس موقعیت خودمان در درگیری مسلحانه، خوشبینی در دستور کار قرار میگیرد اما هنگام ارزیابی امتیازات اعطایی طرف دیگر این خوشبینی به تیرگی میگراید. از لحاظ روانشناختی ما نه فقط پذیرای استدلالهای جنگطلبها برای جنگ هستیم بلکه همچنین دلایلشان علیه راهحلهای مذاکره شده را نیز میپذیریم. این ذهنیت که هرچیزی ارزشش کم میشود صرفا به خاطر اینکه طرف دیگر عرضه کرده است را در محافل دانشگاهی به عنوان «بیارزش شدن واکنشی» میگویند. واقعیت اینست که امتیاز عرضه شده توسط کسی که دشمن تلقی میکنیم محتوای پیشنهاد را تضعیف میکند. آنچه گفته میشود اهمیت کمتری دارد نسبت به آنچه چه کسی آن را گفته است.شواهد نشان میدهد که این یکسونگری مانع مهمی در مذاکرات بین دشمنان است. در یک آزمایش، یهودیان اسرائیلی یک طرح صلح که اسرائیل نوشته بود را نامطلوب ارزیابی کردند هنگامی که نوشته به فلسطینیها نسبت داده شد در مقایسه با زمانی که به دولت خودشان نسبت داده شد. آمریکاییهای طرفدار اسرائیل یک پیشنهاد صلح فرضی را به نفع فلسطینیها میدیدند هنگامی که نگارش آن به فلسطینیها نسبت داده شد اما هنگامی که گفته شد اسرائیلیها نوشتهاند آن را عادلانه میدیدند.
دو برابر یا هیچ
واضح است که جنگطلبها به عنوان تصمیمگیران درگیر با پرسشهای جنگ و صلح اغلب دست بالا را دارند. و این مزایا ناپدید نمیشود به محض اینکه اولین گلوله شلیک میشود. همانطور که محاسبات استراتژیک به قلمرو برنده یا بازنده و تلفات وارده منتقل میشود، یک ویژگی شخصی جدید در تصمیمگیری انسانی ظاهر میشود: بیزاری محکم و راسخ ما از اینکه جلوی ضرر بیشتر را بگیریم. برای مثال انتخاب بین این دو حالت را ببینید:
گزینه الف) یک زیان قطعی ۸۹دلاری
گزینه ب) شانس ۹۰درصدی برای زیان ۱۰۰۰دلاری و شانس ۱۰درصدی برای زیان نکردن
در این وضعیت، اکثریت تصمیمگیران قمار کردن در گزینه ب را ترجیح خواهند داد، هر چند که انتخاب دیگر از لحاظ آماری برتری دارد. مردم ترجیح میدهند تا از یک زیان قطعی به نفع زیان بالقوه جلوگیری کنند، حتی اگر آنها ریسک زیان قابل توجهی را ببینند.
وقتی اوضاع در یک درگیری بهشدت بد است گریز از جلوی ضرر را گرفتن، که اغلب با تفکر آرزومندانه ترکیب میشود، احتمالا بر حساب طرف بازنده غالب میشود. این نوع عوامل روانشناختی باعث تداوم درگیریها فراتر از نقطهای میشود که یک ناظر معقول، نتیجه را یک شکست یا پیروزی قطعی میبیند. سیاستمداران آمریکایی با این معضل در چندین مقطع در ویتنام و امروز در عراق مواجهاند. خارج شدن از عراق به معنای قبول یک شکست قطعی است و آن گزینه عمیقا غیرجذاب است. بنابراین گزینه ایستادگی و تحمل نسبتا جذاب خواهد بود حتی اگر شانس موفقیت اندک بوده و هزینه شکست به تاخیر افتاده، بالا باشد.
به هر حال درک یکسونگریهایی که رفتار اکثریت ما تایید میکند حداقل میتواند به ما کمک کند تا متوجه شویم که چرا جنگطلبها در استدلالات خویش، بیش از آنچه مستحق هستند برنده میشوند.
ارسال نظر