راهحل «بازاریابی اجتماعی» برای خروج از تله فقر (قسمت پانزدهم)
نقـش دولتها در کاهش فقـر
فیلیپ کاتلر
متن پیشرو، پانزدهمین قسمت از ترجمه کتاب پرفروش «Up & Out Of Poverty» میباشد؛ کتابی که توسط «فیلیپ کاتلر» (Philip Kotler) تالیف و در سال ۲۰۰۹ منتشر شده است.
فیلیپ کاتلر
متن پیشرو، پانزدهمین قسمت از ترجمه کتاب پرفروش «Up & Out Of Poverty» میباشد؛ کتابی که توسط «فیلیپ کاتلر» (Philip Kotler) تالیف و در سال 2009 منتشر شده است.
«فیلیپ کاتلر» بدون تردید مطرحترین چهره آکادمیک فعلی دنیا در حوزه مدیریت بازاریابی (Marketing Management) محسوب میشود. «کاتلر» با تالیف چندین متن درسی معتبر در زمینه دانش بازاریابی، جزو مشهورترین و معتبرترین نامها برای اکثریت قاطع از دانشجویان مدیریت و اقتصاد در سراسر دنیا به حساب میآید.
کاتلر علاوه بر تالیف کتابها و مقالات متعدد در حوزههای مرسوم بازاریابی (بازاریابی اقتصادی)، مباحثی را نیز در زمینه یک مفهوم متناظر و خلاقانه، یعنی «بازاریابی اجتماعی» مطرح نموده است. همانطور که در «بازاریابی اقتصادی»، هدف اصلی به کارگیری چارچوبهای تحلیلی علمی برای دستیابی به سود اقتصادی هر چه بیشتر میباشد، در «بازاریابی اجتماعی» نیز دستیابی به منافع اجتماعی هر چه بیشتر مد نظر قرار دارد. بنابراین «بازاریابی اجتماعی»، به تجزیه و تحلیل علمی برای افزایش بهرهوری فعالیتهای مختلف اجتماعی میپردازد؛ ضمن آنکه تمرکز ویژه آن بر فعالیتهای گروههای خیریه با هدف کمک به فقرا میباشد.
نقطه اوج طرح ایده بازاریابی اجتماعی (Social Marketing) توسط «کاتلر»، به نگارش کتابی در این زمینه در سال ۲۰۰۹ مربوط میشود؛ کتابی که پانزدهمین قسمت از ترجمه آن در پیش روی خوانندگان محترم روزنامه «دنیای اقتصاد» قرار گرفته و قسمتهای بعدی آن نیز به صورت هفتگی (در روزهای چهار شنبه هر هفته) در صفحه اندیشه روزنامه «دنیایاقتصاد» منتشر خواهد شد. گروه مترجم این کتاب، امید فراوان دارند که انشاء... ترجمه کتابهایی از این دست بتواند در درجه اول ایدههایی جدید در راستای افزایش بهرهوری گروههای خیریه ایرانی فراهم ساخته و در درجه بعد مورد استفاده مدیران اجرایی کشور واقع شود:
نقش دولت ایالات متحده در کاهش فقر
در بیانیه استقلال که توسط پدران بنیانگذار ایالات متحده امضا شد، آمده که تمام افراد برابر خلق شدهاند، از حقوقی برخوردارند و دولت برای تامین این حقوق ایجاد شده است. شهروندان دولت را خلق کردهاند تا به مردم و خیر عمومی خدمت کند.دولت باید در خدمت به عموم مردم موثر و کارآ باشد. کارمندان دولت نیز به مثابه «خادمان عموم» هستند و باید خواست و اراده مردم را برآورده کنند. دولت قرار است مشتریمحور (به عبارت دیگر شهروند محور) باشد و انتظار میرود که خادمان، خیر عمومی را به نفع شخصی اولویت دهند.
دولت فدرال ایالات متحده بر مبنای مدل نظارت و تعادل بین سه شاخه اجرایی، قانونگذار و قضایی عمل میکند. هر کدام از این سه زیرساختار از قدرت و اختیار برخوردار است، اما تحت نظارت دیگر شاخهها قرار دارد و در تعادل با آنها قرار میگیرد. هر زیرساختار در لایههای مختلف، از سطح ملی گرفته تا ادارات منطقهای و ایالتی و حتی ادارات شهرها و روستاها عمل میکند.
این در حالی است که مقامات دولتی و شهروندان عموما بیشتر بر مبنای منافع شخصیشان عمل میکنند تا منافع عموم. مقامات دولتی به تمام فشارهایی که گروههای ذینفع ایجاد میکنند پاسخ میدهند. گروههای شهروندی و گروههای تجاری دائما سعی میکنند بر بوروکراتهای دولتی و مقامات تاثیر بگذارند تا به منافع خاص خود دست یابند. اما از آنجا که فقرا سازمانیافته نیستند، تا زمانی که رییسجمهور یا یک شخصیت مهم دیگر به آنها توجه نکند، نیازهایشان نادیده گرفته میشود.
در طول زمان بین شاخههای اجرایی، قانونگذار و قضایی انتقال قدرت اتفاق میافتد. یک رییس جمهور مقتدر مانند فرانکلین روزولت، لیندون جانسون یا رونالد ریگان میتواند ایدههای جدیدی را به مردم عرضه کند. کنگره و دادگاه عالی هم همکاری میکنند. در مواقع دیگر، کنگره یا با تصویب قوانین جدید یا با جلوگیری از تصویب برخی لوایح کار را به دست میگیرد. در دیگر زمانها نیز، دادگاه عالی در مورد امور بسیار مهمی مانند تبعیض یا سقط جنین موضع میگیرد و تغییرات جدی ایجاد میکند.
در مورد مساله فقر، پرزیدنت جانسون از بین همه روسای جمهور اخیر قویترین موضع را گرفت. وی 8 ژانویه 1964 در اولین سخنرانی سالانه خود در کنگره اعلام کرد «جنگ علیه فقر» بخشی از برنامه جامعه بزرگ وی است. در آن زمان نرخ فقر در ایالات متحده حدود 19 درصد بود. کنگره آمریکا به این برنامه روی خوش نشان داد و قانون فرصتهای اقتصادی را به تصویب رساند. در پی آن اداره فرصتهای اقتصادی (OEO) برای تخصیص وجوه فدرال در مناطق فقیر ایجاد شد و سازمانهای زیر شروع به کار کردند:
• ویستا (داوطلبان خدمت به آمریکا)که برای افراد علاقهمندی که فکر میکردند میتوانند در کاهش فقر مشارکت کنند، فرصتهای شغلی فراهم کرد. داوطلبان روی بهبود برنامههای تحصیلی و حرفهای فراهم شده برای طبقات محروم متمرکز میشدند.
• سپاه مشاغل که به شهروندان آمریکایی کم درآمد بین سنین 16 و 24 سال خدمت میکرد. به این افراد آموزشهای دانشگاهی و حرفهای و اجتماعی ارائه میشد تا بتوانند مشاغل مناسب و درجهای از استقلال را به دست آورند.
• هد استارت که در تلاش برای کاهش فقر به نیازهای اجتماعی، احساسی، بهداشتی، تغذیهای و روانی بچههای غیرمدرسهای از خانوادههای کم درآمد پاسخ میدهد.
• خدمات قانونی که 260 برنامه خدمات قانونی محلی را راهانداخته تا با فراهم کردن مشاورههای قانونی برای افراد فقیر دسترسی برابر به قانون را تضمین کند.
• برنامههای کنش اجتماعی که در نقاط مختلف برای فراهم کردن خدمات گوناگون به فقرا برپا شده است.
نرخ فقر که در زمان آغاز جنگ علیه فقر در سال 1964 برابر 19 درصد بود در دهه بعد به 11 درصد کاهش یافت. با این حال در دولتهای دیگر به مساله فقر اهمیت زیادی داده نشد. در سالهای اخیر این نرخ حدود 12 درصد بوده و اکنون نیز روند افزایشی پیدا کرده است.
واقعیت این است که نرخ فقر بین مناطق شهری و روستایی، بین مناطق مختلف کشور و بین گروههای مختلف سنی، قومی، نژادی و جنسی به شدت متفاوت بوده است. برای مثال،۳۰درصد اقلیت آفریقاییهای آمریکاییتبار زیر خط فقر زندگی میکنند. نرخ فقر کودکان در سال ۲۰۰۶ در ایالات متحده ۲۲ درصد بود. این نرخ از دیگر کشورهای توسعهیافته بالاتر بود. رتبه ایالات متحده در شاخص فقر انسانی ۱۶ بود و در بین کشورهای توسعهیافته تنها از ایرلند و ایتالیا بهتر بود. مشهود است که ثروتمندترین کشور جهان به همه مردمش خدمترسانی نمیکند.
هر ایالت و شهر در ایالات متحده برنامههای کاهش فقر خاص خود را ایجاد کرده است. رویکردها و راهحلهای مختلفی تجربه شده است. در داستان موردی شهر نیویورک با نمونهای از این تجربیات آشنا شدید. هر منطقه باید تصمیم بگیرد که منابع تخصیص یافته برای مبارزه با فقر چهطور بهترین نتیجه را به دست میدهد.
نقش دولت چین
بانک جهانی اعلام کرده که چین موفقترین عملکرد را در کاهش فقر داشته است. بر خلاف ایالات متحده که تنها در دورههای کمی علیه فقر به مبارزه برخاسته، دولت چین به این مبارزه اولویت داده است. تنها در طول چند دهه، در چین نسبت افرادی که با روزی کمتر از ۱ دلار زندگی میکردند به نصف کاهش یافت؛ یعنی از ۳۱ درصد در ۱۹۹۰ به ۱۶ درصد در ۲۰۰۰ رسید. این یعنی حدود ۱۵۰ میلیون نفر از فقر شدید نجات یافتند.
موفقیت چین اگر کنار شکست روسیه گذاشته شود خیرهکننده است. در دهه 90، متوسط نرخ رشد اقتصادی چین معادل 10 درصد بود در حالی که روسیه در همان دوره با نرخ 6/5 درصد تنزل میکرد. در انتهای دهه نود، رشد چین و تنزل روسیه به جایی رسید که درآمد حقیقی این دو کشور برابر شد.
دولت چین معتقد بود که رشد اقتصادی بیسابقهاش بیشتر به خاطر موفقیتهای این کشور در کاهش تاریخی فقر بوده است. بانک جهانی میگوید که تنزل اقتصادی مداوم روسیه که به افزایش بیسابقه فقر منجر شد، در تاریخ فقر در دورههای عادی یگانه است.
در تحلیل معجزه اقتصادی چین مفید است که به زیرمجموعهبندی منابع توسعه اقتصادی این کشور توجه کنیم. چهار زیرمجموعه اصلی وجود داشت: اولی زیرمجموعه کشاورزی بود. برای اصلاح این بخش «سیستم اشتراکی یا اجتماعی»تولید کشاورزی کنار گذاشته شد و «سیستم مسوولیت شخصی» تولید به کار گرفته شد. در واقع در این زیرمجموعه یک استراتژی خصوصیسازی به کار گرفته شد. البته این خصوصیسازی کامل نبود، چون هنوز مالکیت زمین در اختیار کشاورز قرار نداشت. دولت مالیات بر زمین کشاورزی را حذف کرد و عواید اقتصادی از افزایش تولید به کشاورزان تعلق میگرفت. صدها میلیون کشاورز و خانوادههایشان از این ثروت استفاده کردند و سیستم جدید فورا حمایت گستردهای را به خود جلب کرد.
دومین زیرمجموعه اصلی، کسب و کارهای صنعتی بودند. دولت چین تصمیم گرفت که صنایع جدید را بیشتر در مناطق روستایی مستقر کند. دولت میخواست با این کار مهاجرت از روستا به شهر را کاهش دهد. این اقدام همچنین باعث شد که بسیاری از صنایع به منابع طبیعی مورد نیازشان (مثلا آهن، زغالسنگ و بوکسیت) نزدیکتر شوند. رهبری مرکزی معتقد بود که این استراتژی به «کاهش نارضایتی اجتماعی ملازم با صنعتی شدن» میانجامد. چین اکنون تعدادی از صنایع واقع در شهر را به مناطق روستایی انتقال میدهد تا هزینه نیروی کار این صنایع کاهش یابد.
میلیونها کسب و کار جدید این اجازه را پیدا کردند تا در شهرهای کوچک و روستاها فعالیت خود را شروع کنند. از آنجا که شهرهای کوچک و روستاها بازارهای کوچکی هستند، تحریک رقابت کار نسبتا آسانی بود. در مدت کوتاهی، رقابت زیادی برای دستیابی به موفقیت آغاز شد. دستیابی به پاسخگویی و شفافیت، دو معیار مهم حاکمیت نیز در این بازارها راحتتر است. در شهرهای کوچک و روستاها عملا همه همدیگر را میشناختند و میدانستند که اوضاع از چه قرار است. مردم میدانستند که شغل ایجاد میشود و درآمدها افزایش مییابد. همچنین از خطاها آگاه میشدند و برای تصحیحشان آماده بودند.
زیرمجموعه سوم سرمایهگذاری مشترک بود که با جذب سرمایهگذاران خارجی محقق شد. دولت چین بدون اتلاف وقت کمپانیهای غربی را برای سرمایهگذاری مشترک به کشور دعوت کرد. دولت چین زیربناهای ضروری و معتبر مالی و قانونی را برای جذب سرمایهگذاران خارجی ایجاد کرد. کمیسیون ارز و اوراق بهادار، مقررات بانکی، قوانین سرمایهگذاری و تورهای تامین اجتماعی مناسب نیز به وجود آمد.
دولت مرکزی همچنان با آزادسازی و حتی کنار گذاشتن محدودیتها، راه سرمایهگذاران خارجی را باز میکند. برای مثال، در دسامبر 2004، چین درهای خود را بر خردهفروشان خارجی باز کرد و اعلام کرد که لازم نیست این خردهفروشها ابتدا شریکی برای خود پیدا کنند.در نتیجه، تعداد بسیار زیادی کمپانی خارجی وارد این کشور شدند. از بین اقتصادهای نوظهور، چین به سرعت تبدیل شد به کشوری که بالاترین سرمایهگذاری خارجی در آن صورت گرفته است.
در بعد چهارم هم چین بازار فقر خود را به مناطق جغرافیایی زیرمجموعهبندی کرد. مناطق ساحلی بیشترین رشد اقتصادی را تجربه کردند و بیشترین کاهش فقر در این مناطق مشاهده شد. در سر دیگر طیف، مناطق شمال غربی بودند. مساله فقر در این مناطق دوگانه است. بالاترین شاخص فقر انسانی و درآمدی مربوط به این مناطق است و همچنین استانی که بالاترین نابرابری را داشت در همین منطقه قرار دارد. در این منطقه کاهش فقر در جریان رشد اقتصادی اتفاق نیفتاده بود.
این امر به مهاجرت از مناطق فقیر به مناطق ساحلی به خصوص ثروتمندترین مراکز شهری؛ یعنی شانگهای، پکن و تیانجین منجر شد. چین قصد دارد حداقل چهار شهر جدید ایجاد کند تا این مشکل کمرنگتر شود.
علاوه بر این چهار رویکرد زیرمجموعهبندی، باید از یک استراتژی دیگر هم یاد کرد. دولت مرکزی همچنین سیستم کمونیستی تامین اجتماعی را کنار گذاشت. دادههای وزارت نیروی کار و تامین اجتماعی نشان میدهد که تنها ۱۴ درصد جمعیت تحت پوشش بیمه درمانی و ۸ درصد تحت پوشش بیمه بیکاری قرار دارند و تنها ۱۶ درصد مقرری بازنشستگی دریافت میکنند. در گزارش والاستریتژورنال نیز آمده که یک گدا در شهرهای چین میتواند ۱۰ برابر مبلغی که یک کشاورز در شمال غربی این کشور کسب میکند پول به جیب بزند.واضح است که چین هنوز راه درازی در ایجاد تور اجتماعی برای فقرا که تعدادشان هنوز بسیار زیاد است، در پیش دارد.
نقش دولت بنگلادش
بنگلادش، کشور 133 میلیون نفری با یک دموکراسی شکوفا شده، در سال 1971 و پس از دستیابی به استقلال توانست از «فقر شدید» ( extreme poverty) دور شود و این روند را طی دو دهه بعد ادامه دهد.
ابتدای هزاره جدید، دولت بنگلادش تصمیم گرفت که فعالانه با مشکل فقر مبارزه کند. این کشور برای پیادهسازی برنامه کاهش فقر از بانک جهانی کمک گرفت. در این برنامه بر چهار زیرمجموعه «آسیبپذیر» تمرکز شد.
• زنان فقیر روستایی به خصوص قربانیان انواع مختلف ستم، از جمله تجاوز و دیگر انواع سوءاستفادههای جنسی، اسیدپاشی و قاچاق انسان
• کودکان خانوادههای فقیر به خصوص کودکان خیابانی و کودکانی که به کارهای خطرناک گرفته شدهاند. پسربچههایی که در مشاغل کمک راننده، باربر، حمل کننده ریکشاو، کارگر دباغخانه، کارگر ساختمانی، کارگر تراشکار و کارگر کارخانه باتریسازی و دختربچههایی که در کارهای خدمتکار، کارگر آجرپزی، کارگر کارخانه ساخت زیورآلات و کارگر جنسی مشغولند از جمله این کودکان هستند.
• فقرای معلول
• اقلیتهای قومی، بومی، فرهنگی و مذهبی که در فقر به سر میبرند.
در برنامه کاهش فقر دولت باقی بازار فقر نیز با عباراتی خاص مشخص شدهاند: فقرای روستایی، فقرای شهری، فقرای زمینهای مرطوب، فقرای مناطق محصور به آب، فقرای مناطق پر از تپه، فقرای مناطق ساحلی و جزایر و فقرای مهاجر.
این زیرمجموعهها بنا به طبیعت فقر در این کشور تعریف شدهاند. زیرمجموعهبندی بازار فقر به این شکل، از مزیتهایی برخوردار است. اول آنکه این زیرمجموعهها به راحتی قابل تشخیص و بازشناسی هستند. پیدا کردن جای این فقرا روی نقشه جغرافیایی بسیار آسان است. دوم آنکه ارتباط برقرار کردن با فقرا [با توجه به این زیرمجموعهبندیها]سخت نیست. راههای برقراری ارتباط با آنها شناخته شده و قابل فهم است.
برنامه ضد فقر دولت بنگلادش هنوز در حال پیشرفت است. این کشور گاه به گاه دچار سیل و دیگر مصائب طبیعی میشود و به کمکهای ضروری دیگر کشورها نیاز پیدا میکند، اما تلاش میکند تا جایی که منابع ناچیزش اجازه میدهند مردم را از فقر برهاند.
مروری کلی بر نقش دولت در کاهش فقر
واضح است که دولتها میتوانند در کشورهای مختلف نقشهای متفاوتی در کاهش فقر داشته باشند. اغلب دولتها دستیابی به رشد اقتصادی را هدف نهایی خود میدانند. چین نمونه خوبی از این است که چطور رشد اقتصادی به کاهش تعداد کسانی که در فقر زندگی میکنند کمک میکند، اما منافع رشد اقتصادی بین ساکنان کشور به طور برابر تقسیم نمیشود. در جریان رشد اقتصادی، ثروتمندان ثروتمندتر میشوند، طبقه متوسط کمی رشد پیدا میکند و فقرای شاغل و کسانی که بسیار فقیرند منافع خیلی کمی از رشد را به دست میآورند. دولت باید شکست رشد اقتصادی در توزیع منافع را به بهترین نحو جبران کند. با استفاده از مالیات و مقررات، دولتها جریان منافع به فقرا را هدایت میکنند.
کشورهای کمتر توسعه یافته برای کمک به فقرا علاوه بر رشد اقتصادی، به کمکهای خارجی، خیریههای خصوصی و دولتی و کمکهای اضطراری هنگام رخداد سوانح غیرمترقبه وابسته هستند. دولتهای این کشورها باید نقش فعالی را در کنار کمکهای خارجی چه کمکهای موسسات بینالمللی مانند بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول و چه کمکهای کشورهایی نظیر ایالات متحده، چین و روسیه متحمل شوند.
سازمان ملل متحد شاخصی به نام شاخص فقر انسانی را برای اندازهگیری فقر در کشورهای در حال توسعه تعریف کرده است. این شاخص از سه معیار زیر تشکیل شده است:
• احتمال مرگ قبل از 40 سال
• نرخ بیسوادی بزرگسالان
• متوسط غیروزنی جمعیت کسانی که به منابع آب بهداشتی دسترسی مداوم ندارند و کودکان دچار به کمی وزن.
با معیارهای فوق چاد، زیمبابوه و اتیوپی فقیرترین کشورها هستند.
دولتهای کشورهای توسعهیافته سیستمهای تور اجتماعی و قوانین «دولت رفاه» را به طور گسترده فراهم کردهاند تا فقرا را به نحوی تحت حمایت قرار دهند. این کشورها همچنین از ارائه آموزش و کمک مالی نیز برای کمک به فقرا برای خروج از فقر استفاده کردهاند. سازمان ملل اخیرا شاخص فقر انسانی را برای کشورهای صنعتی هم منتشر میکنند. در این شاخص، محرومیت اقتصادی در چهار بعد زیر در نظر گرفته شده است:
• درصد کسانی که قبل از سن ۶۰ سالگی میمیرند
• درصد کسانی که خواندن و نوشتن را به اندازه کفایت نمیدانند.
• نسبتی از جمعیت با درآمد قابل تصرف کمتر از ۵۰ درصد متوسط درآمد قابل تصرف
• نسبت کسانی که برای مدت طولانی (12 ماه یا بیشتر) بیکار ماندهاند.
شاخص فقر انسانی در سوئد کمتر از هر کشور دیگری است. بعد از آن نروژ، هلند، فنلاند و دانمارک قرار میگیرند. این شاخص در کشورهای مذکور بین ۶ تا ۸ درصد است. بین بالاترین ۱۹ کشور توسعه یافته، ایالات متحده رتبه ۱۷، ایرلند رتبه ۱۸ و ایتالیا رتبه ۱۹ را دارد.
بازاریابی اجتماعی در بخش عمومی
رویکرد بازاریابی اجتماعی با رویکردهای سنتی فعلی چه فرقی دارد؟
پیشفرض این کتاب این است که رویکرد بازاریابی اجتماعی در ترکیب راهحلهای سنتی کاهش فقر، غایب بوده است و این راجع به هر سه بخش صادق است. جدول راهحلهای جا افتادهای که بخش عمومی به کار گرفته را با راهحلهای بالقوه بازاریابی اجتماعی مقایسه میکند. در برخی موارد، راهحلهای بازاریابی اجتماعی باید در کنار و همراه استراتژیهای فعلی به کار گرفته شوند. در باقی موارد، بازاریابی اجتماعی باید جایگزین استراتژیهای فعلی شوند تا تاثیر بیشتری ایجاد شود.
برای اتخاذ رویکرد بازاریابی اجتماعی باید چه کرد؟
برای اتخاذ رویکرد بازاریابی اجتماعی باید تعهدات متعددی پذیرفته شود که خوشبختانه همگی مقدور است:
• تمایل به اولویتبندی زیرمجموعههای بازار. برای افرادی که در موسسات عمومی کار میکنند اغلب سخت است که منابع را به یک یا چند زیرمجموعه بازار اختصاص دهند. آنها نسبت به همه شهروندان احساس مسوولیت میکنند، اما زیرمجموعههای مختلف بازار مداخلات متفاوتی را ایجاب میکنند. توسعه و ایجاد انواع برنامههای خاص، لازم و امکانپذیر است.
• تمایل به تمرکز بر رفتارهای ساده و عملی. انتخاب چند رفتار در هر زمان برای مدیران برنامهها مشکل است. تمایل آنها بر آن است که «تمام رفتارهای مفید» که بازار هدف باید انجام دهد ارائه شود. مشکل این است که هزینه القای هر کدام از این رفتارها بالا است و هرچه رفتارهای بیشتری را به فروش برسانید، قیمت بالاتر میرود.
• تمایل به صرف زمان و منابع برای تحقیقات بازار. وقتی یک موسسه میداند که میخواهد روی کدام شهروندان تاثیر بگذارد و میخواهد آنها را به سمت چه رفتاری سوق دهد، فکر میکند که کار تمام است. تلاش برای فهم آنچه که گروه مخاطب در مورد یک رفتار خاص میاندیشد یک امکان لوکس و گران تلقی میشود. با این حال بهتر است که این نکته را در نظر آوریم که هزینه اجرای برنامهای که در نهایت شکست میخورد یا نتایج ناامیدکنندهای دارد بسیار بالاتر است. تنها مخاطبان هستند که میتوانند به شما بگویند که آیا یک برنامه، ارزشی را که بازار عوض قیمت برنامه میخواهد ایجاد میکند یا خیر؟
• تمایل به توسعه محصولات، بهبود خدمات و توسعه کانالهای توزیع. بازاریابی اجتماعی چیزی بیش از یک استراتژی ارتباطی است. ما معتقدیم که اگر شما یک محصول عالی را توسعه دهید، قیمت خوبی روی آن بگذارید و امکان دسترسی به آن را ایجاد کنید، زمان و پول کمتری برای شناساندن آن لازم است. تبلیغات دهان به دهان و شهرت خوب کار خود را میکند.
• تمایل به تعریف اهداف کمی و ارزیابی عملکرد. یکی از مزایای رویکرد بازاریابی اجتماعی این است که برای تاثیر بر رفتاری که قابل اندازهگیری است تلاش میکنید. خبر خوب اینکه باید بتوانید سطوح تغییر رفتاری را تشخیص دهید و سپس این تغییرات را با اهدافتان مقایسه کنید. خبر بد برای بعضی این است که این امر باعث میشود عملکردها راحتتر سنجیده شود.
خلاصه
هر دولتی نیاز دارد تا یک برنامه ضد فقر را تدارک ببیند، آن را به نحوی مناسب راهاندازی کند و زمانی که عوامل جدید اضافه میشوند آن را بازبینی کند. این برنامه باید با همکاری سازمانهای مدنی مهم و نمایندگانی از بخش تجاری باشد. اگر قرار است که گامی جدی برای حل مساله فقر برداشته شود متعهد کردن هر سه طرف گامی ضروری و مطلوب است. ما دیدیم که چگونه برای شهر نیویورک سه گروه فقیر تعیین شد و سازمانهای مختلف برای کمک به هر کدام از این سه گروه ایجاد و متحد شدند. با تلاشهای موثر چین و بنگلادش نیز آشنا شدیم. در آخر نیز راهحلهای سنتی کاهش فقر را با راهحلهای بازاریابی اجتماعی مقایسه کردیم و روشهایی که باید وارد ترکیب راهحلهای فعلی شوند معرفی کردیم؛ روشهایی که بعید نیست جایگزین راهحلهای فعلی شود.
ارسال نظر