هنرمند بودن در ایران حرفه محسوب نمی‌شود

اکبر اکسیر

شعر در عین شادی‌انگیز بودن می‌تواند متفکرانه هم باشد، اما متاسفانه امروز اصل تفکر در شعر را از یاد برده‌ایم. اکثر شاعران شعر امروز در یک سیر درونی دنباله‌روی سبک شاعران کلاسیک و سنتی هستند، شاید این موضوع برای خیلی‌ها جای شگفتی و تعجب باشد که نیاز به توضیح و ارائه ادله دارد. شعر سنتی ما شعری است پر از آه و ناله شاعران آن دوره که در بسیاری از قالب‌ها و مضامین سعی می‌کنند اندوه درونی خود را به وسیله سروده‌هایشان بازگو کنند که متاسفانه در جریان نو شدن شعر، هنوز این سنت در شعر معاصر وجود دارد و شاعر سعی می‌کند ناکامی خود را توسط شعرش در ذهن مخاطب تزریق کند. البته نباید فراموش کرد که پیش از قضاوت در این‌باره، علل پیدایش چنین امری را نادیده بگیریم، زیرا این اتفاق رابطه علت و معلولی دارد. بی‌شک اتفاقی افتاده که یک شاعر را وادار به تزریق این احساسات ابتدا در شعر و بعد در مخاطب کرده است. هنرمندان و خصوصا شاعران دارای روحی لطیف، ظریف و حتی شکننده هستند. بی‌شک مسائلی که می‌تواند روح هر انسانی را آزرده کند، روح شاعران را آزرده‌تر می‌کند و کم نیستند علت‌هایی که موجب ناراحتی و حتی افسردگی روحی یک شاعر می‌شود. وقتی هنوز شاعر و نویسنده بودن و حتی هنرمند بودن در کشور به عنوان یک حرفه دیده و محسوب نمی‌شود، در واقع بزرگ‌ترین مشکل روحی یک هنرمند به هیچ‌وجه حل نشده است، زیرا تا زمانی یک نویسنده و شاعر نتواند بر اوضاع اقتصادی زندگی‌اش تسلط داشته باشد کماکان با افسردگی و ناراحتی مواجه می‌شود. اگر یک نویسنده، شاعر یا هر کسی که کار فرهنگی می‌کند و تمام هدفش حفظ و اعتلای فرهنگ این کشور است مادامی که نتواند از طریق فعالیت‌های فرهنگی‌اش به صورت حرفه‌ای زندگی کند بی‌شک بر سر جامعه خود منت خواهد گذاشت که بیش از ۳۰ یا ۴۰ سال است که وقت و زندگی‌ام را صرف فرهنگ کشور کرده‌ام، اما اگر این فرد بتواند مانند بسیاری از شاعران و نویسندگان دیگر کشورها زندگی حرفه‌ای داشته باشد، بی‌شک ناکامی خود را بر عهده جامعه نخواهد گذاشت و خواهد گفت من توانم تا این حد است و تا همین اندازه استعداد دارم. در ادامه این مشکلات، مشکلاتی دیگر نیز وجود دارد که ذهن و زندگی شاعر را به خود معطوف سازد، وقتی یک کتاب برای اخذ مجوز چندین سال در بایگانی اداره کتاب می‌ماند خود نیز می‌تواند بزرگ‌ترین عامل افسردگی مولفش باشد که در نهایت این افسردگی به جامعه سرایت می‌کند. من همیشه علیه این آه و ناله‌ها موضع گرفته‌ام و حرف زده‌ام که متاسفانه بخش وسیعی از شعر امروز مانند سریال‌ها و فیلم‌های فارسی یا بیمارستانی هستند یا تیمارستانی، وقتی ما در هزار سال ادب فارسی جز آه و ناله چیزی دیگر نمی‌بینیم، بی‌شک به این نتیجه می‌رسیم که نمی‌توان در آثار هنری به دنبال شادی و شادمانی بگردیم، به نظر من، باید همه اینها آسیب‌شناسی بشوند. شعر باید دارای اندیشه باشد، اما آنچه مشاهده می‌کنیم بسیار متفاوت است، زیرا شاعر به جای تولید اندیشه و ساخت فضایی زیبا احساسات غمگین خود را به عنوان یک عنصر هنری در شعر تزریق می‌کند که این امر هم با ذات شعر اندیشه مغایر است. شعر می‌تواند در عین شادی‌انگیز بودنش متفکرانه نیز باشد، اما امروز می‌بینیم که اصل تفکر در شعر را از یاد برده‌ایم، مخاطبان ما دیگر مخاطبان ده سال پیش نیستند.