تیم ‌هارفورد

مترجم: قاسم ولی نژاد

سالگردها همیشه زمان خوبی برای زنده کردن خاطرات هستند و از آنجا که سومین سالگرد بحران اعتباری نزدیک می‌شود من هم سعی کرده‌ام کمی خاطراتم را مرور کنم و ببینم به عنوان یک اقتصاددان می‌توانم بفهمم واقعا کجای کار مشکل پیدا کرد. اشتباهات شخصی من البته، تنها برای من اهمیت دارند، اما متاسفانه فکر می‌کنم که برخی از آنها در حرفه اقتصاددان‌ها خیلی شایع باشد. برای اینکه از زهر این افکار کم کنم، همچنین کمی هم درباره مسائلی که درشان اشتباه نداشته‌ام فکر کردم. هنوز هم بر این باورم که مداخلات دولت خام دستانه بود؛ هنوز هم معتقدم که بازارها اغلب اوقات راه‌حل‌های خوبی برای مشکلات اقتصادی ارائه می‌کنند و هنوز هم بر این باورم که انسان‌ها به انگیزه‌ها واکنش نشان می‌دهند. شاید درباره همه این‌ها اشتباه بکنم، اما بحران بانکداری نتوانسته است اشتباه بودن آنها را نشان بدهد.

سقوط نظام بانکی ثابت کرد که وجود دولت اجتناب‌ناپذیر است، هرچه قدر هم که دست و پا چلفتی باشد. سیاست‌های مختلفی محک زده شد، هزینه‌های گزافی برداشت، دیر اجرا شد و احتمالا جلوی بحران بعدی را هم نخواهد گرفت. اما هیچ کدام از اینها غافلگیر‌کننده نیست: همه سیاست‌های دولتی توسط افرادی طراحی می‌شود که دانش اندکی درباره شرایط اساسی دارند، به سایر خدمات و کالاهای عمومی آسیب می‌رساند و لابی‌گری نقش غیرقابل انکاری در آن دارد.

کارآیی بازارها بی‌شک به چالش جدی کشیده نشده است. دولت بریتانیا زمانی بریتیش ایرویز، بریتیش پترولیوم، بریتیش تله‌کام، صنعت برق و گاز را در اختیار داشت. هیچ کدام از وقایع اخیر ثابت نکرده است که این شرکت‌ها باید در اولین فرصت ممکن دوباره ملی شوند. اما همانطور که دانشجویان محیط زیست به شما خواهند گفت بر ضد کارآیی بازارها در برخی موارد نیز شواهد و ادله‌ای وجود دارد و کارکرد نظام مالی در این پنج سال اخیر هم حالا به این فهرست اضافه شده است.

اعتقاد به عقلانیت شاید از همه خدشه دار‌تر به نظر برسد، اما بسیاری از رفتارهایی که به بحران دامن زدند نه غیرعقلایی که درست پاسخ عقلایی به انگیزه‌های فاسد بودند. خیلی از مردم شروع به این گونه شرط‌بندی‌ها کرده بودند: «شیر من می‌برم، خط نظام مالی سقوط می‌کند.»

اصلی‌ترین مخالف خوان در حال حاضر اقتصاد رفتاری است که از تراکنش اقتصاد و روانشناسی به وجود آمده. قضیه درست مثل حکایت آن پسری است که در ۱۴ سالگی فکر می‌کرد پدرش چقدر احمق است، بعد هرچه که بزرگتر می‌شد تعجب می‌کرد که پدرش با چه سرعتی این همه چیزهای تازه یاد گرفته است. من حالا اقتصاد رفتاری را جدی‌تر می‌گیرم. اما این اصلا به این دلیل نیست که بحران اعتباری چیزی را به نفع این رشته ثابت کرده است. محبوبیت اخیر اقتصاد رفتاری که با بحران اعتباری رو به تزاید گذاشته است، درباره تمایل روانشناختی افراد به اعطای وام‌های خطرناک صحبت کرده است، نه درباره اهرم‌های مالی هولناک و ابزارهای مالی پرمخاطره‌ای که یکی بعد از دیگری اختراع شده بود. بله، درست است که بحران یک امتیاز دیگر به حساب اقتصاد رفتاری و رابرت شیلر گذاشته است. رابرت شیلر به درستی حباب دات‌کام‌ها را در دهه ۹۰ پیش‌بینی کرده بود و بعد هم چند سال پس از آن درباره حباب مسکن هشدار داد. این خیلی قابل‌توجه است و بسیاری از اقتصاددانان هم در هر دوی این موارد او را جدی گرفتند. اما معمای اصلی در اینجا وجود این دو حباب نبوده است، بلکه مساله این است که اولی با صدای کمی ترکید در حالی که دومی کل نظام مالی را تکان داد.

این بحران برای راگورام راجان، اقتصاددان ارتدوکس مکتب شیکاگو، هم به همان اندازه امیدبخش بود، زیرا او هم در ۲۰۰۵ به قیمت بالای مسکن اشاره کرده بود و گفته بود که مدیران صندوق‌های سرمایه‌گذاری انگیزه‌های فاسدی دارند و هشدار داده بود که ابزارهای مدیریت ریسک خطر وقوع انفجار را افزایش داده‌اند. راجان روانشناسی هم نکرده بود، خیلی ساده به انگیزه‌های اصلی نگاه کرده بود و اندیشیده بود که به کجا ممکن است راه ببرند. همکار من گیلیان تت هم موضع خوبی داشت، چون سوال‌های ساده اما قابل تامل می‌پرسید: این همه ابزار مشتقه از کجا آمده‌اند؟ چه چیز را می‌خواسته‌اند ممکن کنند؟ دقیقا چطور کار می‌کنند؟ مشاهده کردن این مناطق مخاطره انگیز نیازمند داشتن یک دیدگاه کاملا تازه به دنیای بازار‌ها یا رفتار عقلایی نبود، فقط یک کنجکاوی ساده درباره آنچه زیر لوای نظام مالی می‌گذشت می‌خواست.

حالا اشتباه من کجا بوده است؟ من فکر می‌کردم که جزئیات چندان اهمیت ندارند. ابزار مشتقه در تئوری معقول به نظر می‌رسیدند و من هم فقط به همین توجه داشتم. درباره بانک‌ها چند تا اظهار نظر احمقانه کردم و همانجا ماندم. به ‌اندازه کافی توجه نداشتم.

این نقصان خیلی طبیعی به سراغ اقتصاددان‌ها می‌آید. شعار تبلیغاتی یکی از اولین و بهترین کتاب‌های اقتصادی عامه پسند، «اقتصاددان راحت طلب» که استیون لندزبرگ آن را نوشته این است: مجموعه‌ای نافذ از مقالاتی درباره جهان، آنگونه که یک اقتصاددان نشسته روی صندلی راحتی‌اش می‌بیند. ما اقتصاددان‌ها دوست داریم سوال‌هایی از این قبیل را بررسی کنیم:

«چرا پاپ کورن در سینماها گران‌تر است؟» و در این باره خیلی چیزها می‌توانیم بگوییم که هم درست و هم غیربدیهی است. اما نشستن روی صندلی راحتی یک گزینه تحقیقی خیلی مهم را از بین می‌برد، اینکه برویم و از سینماداران بپرسیم که چرا این‌طور است.

طعنه اینجاست که منتقدان اقتصاد هم اغلب همین اشتباه را می‌کنند. من اخیرا با اولیور جیمز که روانشناس و مفسر اجتماعی است مناظره می‌کردم که ادعا داشت روحیه اشتراکی اسکاندیناویایی‌ها آنها را از تبعات بحران مصون نگه داشته است. خوب یک توجیه ممکنش این است، توجیه دیگر این است که سوئدی‌ها قبل از این با وجود روحیه اشتراکی یک بحران بانکی سهمگین داشته‌اند و از آن درس گرفته‌اند. اما شاید این نگاه غیرمنصفانه باشد.

کار روانشناس کلینیکی این نیست که تاریخ بحران‌های بانکی را مطالعه کند، اما یک اقتصاددان حتما باید این کار را بکند. اینکه اعتقاد داشته باشیم انسان‌ها به انگیزه‌ها واکنش نشان می‌دهند اشکالی ندارد، اما باید همچنین پرسید که این انگیزه‌ها کدام هستند. بنابراین من سعی می‌کنم از نصایح خودم پیروی کنم. بعضی وقت‌ها شوخی می‌کنم درست است که در شروع بحران من هیچی درباره بانکداری نمی‌دانستم، اما خب مدیران بانک‌ها هم نمی‌دانستند. همه به این شوخی می‌خندند. اما متاسفانه چندان هم شیرین نیست.