شکافنده ساعت‌ها و ثانیه‌ها

احسان کوشا

باغ اناری مجموعه داستان‌های کوتاه از محمد شریفی که در سال ۷۱ منتشر شده و مورد توجه جامعه ادبی کشور قرار گرفته بود، امسال به وسیله نشر آموت تجدید چاپ شد. داستان‌های‌این کتاب با نگاه خاصی به جهان نوشته شده‌اند. به نظر می‌رسد زاویه دید او، پنجره‌ای است که با قرار گرفتن در پشت آن می‌توان‌اندکی بالاتر از زمان‌ایستاد و با احاطه بر گذشته و حال به طور همزمان، جهان را به شیوه‌ای متفاوت تجربه کرد. راوی داستان‌های او ذهن و دغدغه‌های ذهنی اش را از گذشته‌های دور و نزدیک یا حتی از دل اساطیر آورده و با چنین ذهنی به واقعیت‌های اکنون می‌نگرد.

در ذهن راوی داستان باغ اناری، هنوز ماجراهای شیرین و فرهاد در حال اتفاق افتادن است و او حاضر و ناظر بر آن جریانات، همزمان، در روستای محل زندگی‌اش واقعه‌ای مشابه را مشاهده می‌کند. معلوم نیست این دو واقعه کجا با هم ترکیب می‌شوند یا ‌این که اصلا از دید نویسنده دو واقعه مجزا به حساب می‌آیند یا نه؟‌ آیا شریفی اعتقاد دارد که تاریخ دارد تکرار می‌شود؟ به نظر می‌رسد او اعتقادی به تکرار تاریخ ندارد، بلکه واقعیتی عجیب را بیان می‌دارد. من فکر می‌کنم از نظر شریفی در‌این داستان، تاریخ در حقیقت یک واقعه است. یعنی کلا یک داستان عشقی در جهان هست و فقط راوی‌های مختلف باعث شده‌اند ما به ‌این توهم بیفتیم که چیزی به نام زمان و پیامد آن یعنی تاریخ، وجود واقعی دارند. رخدادی در بی زمانی آغاز شده و لم یزل ادامه دارد تا بی‌زمان دیگری. وقتی بخواهی بیانش کنی می‌شود باغ اناری... آنچه که صاحب‌ این قلم از کار شریفی دریافته‌ این است که او، فقط یک مفهوم اصلی را دیده و به طرق مختلف آن را نقل کرده است. نویسنده به خوبی دیده که وقتی با نگرش شهودی به جهان بنگری، گذشته در دل اکنون آرمیده است. همزیستی زمان ماضی و مضارع اکتشاف بزرگ ‌این نویسنده است. ماضی یعنی زمانی پیش از اکنون. این قبل از اکنون بودن می‌تواند تا ازل کشیده شود و مضارع، زمانی است که جریان دارد و احتمالا خواهد داشت. ماضی را که ضرب در مضارع کنی می‌شود محمد شریفی. می‌توان به شیوه‌ای تمثیلی هم سخن گفت: هر سال چهار فصل دارد. ما در هر فصل که باشیم، می‌دانیم چه فصل‌هایی پیش رو داریم و چه فصل‌هایی از سال را گذرانده‌ایم. اما اگر بخواهیم در دل زمستان، تابستان را هم درک کنیم، یعنی در ساعت دوازده، زندگی در ساعت یازده را هم، هم زمان داشته باشیم، باید با حفظ اکنون در تونل زمان به حرکت درآییم. در زمان گذشته، هم زمان با حال پیش برویم. ‌این شاید چیزی از مقوله هم در زمانی از کار دربیاید. در چنین حالتی افعال (بودن) و (شدن) هم زمان صرف می‌شوند.

***

نه در دام واقعیت خشک در غلتیدن و نه در توهمات بی معنا غوطه خوردن؛ کار نویسنده باغ اناری، ظرافتی است که‌این دو را در هم آمیخته است. آب و آتش باید به هم آمیخته شوند تا لب لعلی پدیدار گردد. مساله بعدی ‌این است که ترکیب گذشته و حال در حرف راحت است، اما در حقیقت یعنی غلبه بر مرگ! یعنی برداشتن مرزهای میان بودن و نبودن. ادغام کردن زیستن و مردن. کار راحتی نباید باشد، حتی روی کاغذ! به هرحال شریفی (این جهان هست و نیست) را تجربه کرده و حاصل تجربیاتش را به صورت قصه‌هایی کوتاه نوشته است. خواندن این قصه‌ها اولین حسی که در من (نگارنده) برانگیخت، ‌این بود که با تعجب گفتم چقدر بعد در دنیا وجود دارد. گویی هر ثانیه زمانی لایتناهی است. در هر ثانیه، تمام زمان‌ها حضور دارند. تنها باید نگاهشان کرد و از حضورشان با تمام آنچه داشته‌اند، دارند، خواهند داشت یا می‌توانسته‌اند، می‌توانند، خواهند توانست داشته باشند، آگاه شد. قلم شریفی شکافنده ساعت‌ها و ثانیه‌ها است. داستان‌های او فقط در خط و سطح حرکت نمی‌کنند، بلکه ‌اندیشه و احساس او نافذ و عمقی پیش می‌رود و گونه‌ای دیگر از نوشتن را برای مخاطب می‌آفریند. نمی‌دانم ‌این روش را به کدام سبک قدیم یا جدید می‌توان نسبت داد، عجالتا بگذارید نام روش نویسندگی او را بگذاریم: سبک (فصل پنجم) تا ببینیم می‌خواهد چه بر و باری بدهد...