گفتوگو- ادبیات - گفتوگو با مهدی غبرایی پیر ترجمه ادبیات ایران
اگر ارشاد هم مجوز بدهد، خوانده نمیشود
نگاه سوم- مرد آرام و همیشه موقر عرصه ادبیات ایران، مهدی غبرایی شاید پرکارترین مترجمی باشد که آثارش هنوز هم کیفیتشان را از دست ندادهاند. این را کسانی که شیوه کارش را دیدهاند تایید میکنند. او مترجم بیش از پنجاه رمان و زندگینامه است و پس از حدود چهل سال کار حرفهای، امروز متواضع، خونگرم و پرکار. از کوری ساراماگو و دل سگ بولگاکف تا مشت مالچی عارف را میتوانید در لیست ترجمههایش ببینید. از موجهای ویرجینیا وولف گرفته تا دفترهای مالده لائوریس بریگه اثر راینر ماریا ریلکه. وی میگوید: «ترجمه به زندگی من معنا میدهد. من با ترجمه؛ دنیایی را که میخواستم پیدا کردم. اگر هفتهای بگذرد و با کتابی کشتی نگیرم چیزی گم کردهام. بخشی از گفت و گوی غبرایی را با ایلنا بخوانید که در آن حرفهای جالبی زده است.
آیا در ایران؛ ترجمه به عنوان یک حرفه محسوب میشود؟
بله، برای من؛ ترجمه جنگی روزمره بود. چون همه عوامل بازدارندهای که بتوانید تصور کنید، برای من رخ داد. همه میگویند ببینید بیکار است در خانه مینشیند. اما من سالها بیش از ده ساعت در روز کار کردهام. حتی این روزها با این سن و سال روزی بیش از شش ساعت کار میکنم. من با مقداری زندگی محدودتر و بستهتر توانستهام از ترجمه ارتزاق کنم. اما توجه کنید ما حتی فرصتی برای ریخت و پاش در زندگیمان نداشتهایم. ما فقط کار کردهایم.
شما بیش از ۵۰ اثر سزاوار ترجمه کردهاید. چرا ناگفته رها میکنید؟
شرایط مالی مرا با متخصصی که به اندازه من، سی سال یا بیشتر کار کرده است، مقایسه کنید. جوابتان را میگیرید. من خودم را با همتاهای خودم در غرب میسنجم. مترجمیدر دنیای انگلیسی زبان هست که همین دل سگ را از بولگاکف ترجمه کرده است. آقایی است به نام مایکل گلنی. ایشان چند کار دیگر هم ترجمه کرده است و از همین ممر؛ زندگیشان بسیار تامین است. شرایط مترجمان در ایران متفاوت است.
آیا ترجمه یک اثر ادبی ممکن است؟
وقتی با شعر مواجهید، کار قدری مسالهدار میشود. همه شعرها به ترجمه تن نمیدهند. چون زبانشان ترجمهناپذیر است. از طرفی برخی اشعار نشانههایی فرهنگی در خود دارند که به تمامیمربوط به زبان مبدا خودند. این شعرها را نمیشود ترجمه کرد. در حوزه رمان که خود را صاحب صلاحیت میدانم باید بگویم برخی رمانها را هم نمیشود ترجمه کرد. اولیس جویس که البته میدانم که دوستی رویش کار کرده است. برای نمونه کاری از ناباکف به نام آتش افسرده هست یا شهر خدا اثر دکتروف یا اثری دیگر از نویسندهای روسی هست به نام سن پترزبورگ که مجلدی از یک سهگانه است. این کتابها اساسا ترجمهناپذیرند. البته بیشتر رمانها ترجمهپذیرند. خود من دو کار سخت در کارنامهام دارم. موجها از ویرجینیا وولف و دفترهای مالده لائوریس بریگه از ریلکه. کتاب دیگری هم از ویرجینیا وولف در دست ترجمه دارم که من آن را میان پردهها ترجمه کردهام. امیدوارم پیش از مرگم بتوانم ترجمه آن را به انتها برسانم.
آیا تاکنون ترجمههایتان با سانسور مواجه شده است؟ به گمان شما آیا اساسا سانسور برای ادبیات ضروری است؟
لاف در غریبی نمیزنم. در این کشور زندگی میکنم و میدانم برخی موانع عرفی و اخلاقی هست که باید رعایت کرد. حتی برخی کتابها آنقدر صحنههای اروتیک دارد که خودم فکر میکنم ترجمه نکردنش بهتر از نشستن پایش است. البته برخی از این کتابها آنقدر از نظر ادبی شگفتانگیزند که ترجمه کردنشان جزو آرزوهای من است. مثلا همین موراکامی که کافکا در کرانهاش را کار کردهام چند اثر این طوری دارد. البته این را باید اضافه کنم که سانسور مربوط به نهاد خاصی نیست. زمینههای فرهنگی برای پذیرش برخی ترجمهها وجود ندارد. کتابهایی هست که حتی اگر ارشاد هم به آنها مجوز چاپ بدهد در فرهنگ ما خوانده نمیشوند. پس من سختگیری نمیکنم. در برخی موارد مترجم میتواند حذفها و اصلاحات ارشاد را بپذیرد. اما اگر این موارد حذفی با زیرکی درپی لطمه زدن به ساختار اثر باشد تا کار غیرقابل چاپ از آب در بیاید باید فاتحه ترجمه برخی آثار بزرگ ادبی را خواند. امیدوارم در کار سانسور کتاب گشایشی پیش بیاید که موجب شود ما هم راحتتر بتوانیم ترجمه کنیم.
ارسال نظر