گردآوری داده در حالی که واشنگتن در آتش میسوزد
مترجم: محسن رنجبر
منبع: میزس دیلی
وقتی که دانشمندان نسلهای آتی به فاجعه اقتصادی و سیاسی امروز آمریکا مینگرند، احتمالا سه سوال ذهن آنها را به خود مشغول خواهد کرد.
مارک کراولی
مترجم: محسن رنجبر
منبع: میزس دیلی
وقتی که دانشمندان نسلهای آتی به فاجعه اقتصادی و سیاسی امروز آمریکا مینگرند، احتمالا سه سوال ذهن آنها را به خود مشغول خواهد کرد. اولا از خود خواهند پرسید که آیا نسلهای زیادی از سیاستمدارانی که این فاجعه اقتصادی و سیاسی را همراه با هم مهندسی کردند، آن قدر احمق بودند که نمیدانستند کاری که انجام میدهند، به چنین فاجعه دهشتناکی خواهد انجامید یا اینکه آن قدر خطرناک و پنهانکار بودند که میدانستند آنچه انجام میدهند، به فاجعه منجر خواهد شد و با این حال، کار خود را به هر صورت انجام میدادند.
ثانیا این سوال را از خود خواهند پرسید که چگونه ممکن است مردم آمریکا آن قدر جاهل و سادهلوح بوده باشند که بپذیرند چیزهایی نظیر مخارج دولتی، استقراض دولتی، جنگ، زندان، مقررات و مهمتر از همه مالیاتستانی دولت، به جز فاجعه اقتصادی و سیاسی برای خود آنها و هموطنانشان، میتواند عایدی دیگری بههمراه داشته باشد.
بالاخره از خود خواهند پرسید که پیشینیان آنها در دانشگاهها، قبل و در هنگام سقوط امپراتوری آمریکا در چاه فقر، استبداد و جنگ، مشغول چه کاری بودند.
به دنبال پاسخ
به باور من، پاسخ به سوال اول، اگر چه برای ساخت یک گزارش کامل تاریخی درباره این دوره مهم است، اما چندان خوشایند بیشتر دانشمندان آتی نخواهد بود. تعیین اینکه یکایک نسلهای مردم آمریکا اکثرا انسانهایی شریر را برای حضور در راس قدرت انتخاب میکردند یا افرادی احمق را در این پستها میگماشتند، به خودی خود چندان آموزنده نیست (مگر در مواردی که حماقت و شرارت به طرزی چشمگیر با یکدیگر آمیزش پیدا میکنند).
نکتهای که برای آنها بسیار جالبتر خواهد بود، این است که بدانند دموکراسی شرایطی را در آمریکا پدید آورد که در آن فقط انسانهای شریر و جاهل به راس امور میرسیدند و آنان بودند که به دیگران میگفتند، چه کاری را باید انجام دهند.
فکر میکنم که پاسخ سوال دوم برای آنها جالبتر خواهد بود، زیرا میتوانند از افرادی که در آن زمان هنوز زندهاند، بخواهند که درباره سادهلوحی و خامی خود توضیح دهند. به عنوان مثال، والدین خود آنها میتوانند با داستانهایی درباره اینکه چگونه پذیرفتند که دموکراسی بهترین شکل ممکن برای حکمرانی است و این باور آنها باعث شد که حتی احتمال اینکه دولت آمریکا پر از افراد جاهل و کلاهبردار باشد را در نظر نگیرند، فرزندان دانشمند خود را سرگرم کنند.
با این همه سوالی که بیش از همه برای عالمان آینده جالب خواهد بود، سوال سوم درباره این دوره تاریک از تاریخ آمریکا - و بلکه دنیا - است. آنها با این واقعیت غیر قابل انکار روبهرو خواهند شد که عملا تمام اقتصاددانان و دانشمندان علوم سیاسی در دوره منتهی به این فاجعه بزرگ و در خلال آن، مشغول جمعآوری داده در باب پروژههایی بیفایده بودهاند، در حالی که اقتصاد دنیا رو به سقوط بوده، نظام سیاسی آمریکا به استبدادی تمامعیار تبدیل شده و بیشتر آمریکاییها در فقری شدید به سر میبردهاند و عملا هیچ یک از آنها متوجه وقوع چنین اتفاقی نبودهاند.
این پرسش آخر، ذهن دانشمندان آتی علوم اجتماعی را به نحوی امیدوارکننده بیش از هر نکته دیگری به خود مشغول خواهد کرد؛ زیرا افرادی که به کار در این حوزه میپردازند، به خاطر حضور در گروههایی برگزیده در تاریخ بشر که پاسخهایی «علمی» را برای مهمترین و قابلتوجهترین پرسشهای اجتماعی انسان در دست دارند، به خود خواهند بالید. مشاهده اینکه پیشینیان جریان اصلی این دانشمندان آتی علوم اجتماعی، هم در پیشبینی و هم در درمان فاجعه سال ۲۰۰۷ تا این اندازه ناتوان بودند، بینهایت مایه شرمساری آنها خواهد بود.
این افراد از اینکه میبینند عملا تمامی اقتصاددانان جریان اصلی و از جمله پرافتخارترین و پرمدالترین آنها تا این اندازه راجع به این فاجعه قریبالوقوع اقتصادی نادان و بی اطلاع بودهاند، احساس نفرت خواهند کرد. اینکه درمییابند تنها راه حلی که این ظاهرا ستارگان پرفروغ آکادمیک به دولت و عامه مردم آمریکا ارائه میکردند، چاپدلارهای بیشتر و قرض پول بیشتر از چین بوده است، احساس نفرت و انزجار بیشتری خواهند کرد. وقتی متوجه میشوند که معتبرترین مجلات علوم سیاسی در همان لحظهای که اتحادیه پولی اروپا در آستانه سقوط بوده است، مقالاتی را درباره دیدگاههای معطوف به مهاجرت و ارتباطات نژادی منتشر میکردند، شوکه خواهند شد. زمانی که پی میبرند که حداقل تا سال ۲۰۱۰ و در حالی که اسرائیل، آمریکا و کشورهای اروپایی به مبارزه چنددههای خود برای انهدام و تخریب خاورمیانه ادامه میدادهاند، بسیاری از متخصصان علوم سیاسی همچنان به
«نظریه صلح دموکراتیک» ایمان داشتهاند، بیشتر از قبل در بهت و حیرت فرو خواهند رفت.
برای دانشمندان آینده علوم اجتماعی سخت خواهد بود که بپذیرند این افراد عرصه علم و این ظاهرا چراغهای راه دانش، دقیقا در زمانی که دنیا بیش از همیشه به آنها نیاز داشت، این چنان بیاستفاده و نابینا بودهاند.
ریشه مشکل
اگر این دانشمندان آتی علوم اجتماعی موضوع را به نحوی ژرفتر بکاوند، دست آخر به عامل بنیادین ناتوانی دانشمندان امروزی در پیشبینی و ارائه راهحلهایی برای این فاجعه دست خواهند یافت. این عامل چیزی نیست مگر اتخاذ روش تجربی به عنوان شیوهای برای مطالعه امور انسانی. دانشمندان اجتماعی در سی سال ابتدایی قرن بیستم، روشهای مورد استفاده در علوم طبیعی را به عنوان مدلهایی برای مطالعه پدیدههای اجتماعی به کار گرفتند. این امر آنها را به قبول این اصل کشاند که تا زمانی که همانند فیزیکدانان و متخصصین ژنتیک، پا را بیرون نگذاشته و به عرصه اجتماع نرفته و به جمعآوری داده برای آزمون نظریههای خود نپردازیم، نمیتوان به هیچ شناختی درباره اجتماع دست یافت.
پیامد ضروری اتخاذ این مدل معرفتشناختی و روششناختی تجربهگرایانه این بود که دانشمندان علوم اجتماعی همواره از تمام پدیدههای نوظهور اجتماعی عقب بودند. اگر مجبور باشیم در انتظار داده برای آزمون نظریههای خود بمانیم، عملا تا بعد از وقوع رخدادهایی مهم و دگرگونکننده، هیچ نکته ملموسی برای گفتن درباره شرایط نوظهور اقتصادی نخواهیم داشت. این دانشمندان در حقیقت نه به پیشگویان شرایط آتی اجتماعی، بلکه صرفا به وقایعنویسان خستهکننده و گذشتهنگر رویدادهای پیشین تبدیل شدهاند.
در نقطه مقابل این واقعیت، دانشمندان علوم سیاسی و اقتصاددانان جریان اصلی تمایل دارند که فکر کنند دولت میتواند بحرانها را پیشبینی کرده و از وقوع آنها جلوگیری کند. آنها مخصوصا از این باور که ممکن است تغییری جدی و دگرگونکننده در حوزه مورد مطالعه آنها رخ دهد، گریزانند. این امر به وضوح در ارتباط با اقتصاددانانی صادق است که بسیاری از آنها در مدتی از دوره کاری خود به استخدام فدرالرزرو درمیآیند و ظاهرا فکر میکنند که اقتصاد برنامهریزی شده و کنترل شده به وسیله اقتصاددانان نمیتواند از ریل خود خارج شود. گذشته از هر چیز، وقتی که اقتصاد توسط افرادی دقیقا از همان حرفه خود آنها مدیریت و هدایت میشود، چگونه ممکن است چیزی به خطا رود؟
همین نکته، البته به دلایلی کمتر آشکار در رابطه با علوم سیاسی نیز صادق است. وقتی که بحث از اقتصاد به میان میآید، دانشمندان علوم سیاسی معمولا دچار خودکمبینی میشوند. در حالی که این افراد علاقه دارند که رشته خود را به همان اندازه اقتصاد، «علمی» در نظر آورند، دائما نگرانند و از خود میپرسند که آیا واقعا مشغول کار در عرصه علم و دانش هستند. احترام دانشمندان علوم سیاسی به اقتصاددانان باعث شده است که حتی تصور اینکه شاید بحرانهای اقتصادی با وجود مراقبتهای این قهرمانان اقتصادی رخ دهد را به ذهن خود راه ندهند.
از این رو آنها نیز معمولا بهاندازه اقتصاددانان از مشاهده بحرانهای اقتصادی ناتوان هستند، زیرا قهرمانان آنها نمیتوانند وقوع این بحرانها را پیشبینی کنند.
این دانشمندان علوم سیاسی همچنین تصور نمیکنند که قهرمانان سیاسی آنها یا به بیان دیگر، همطرازان نزدیک آنها در دولت که خود از دانشمندان علوم سیاسی نصیحت میپذیرند بتوانند اقتصاد را به بنبست بکشانند. بنا بر این دلایل، نسل کنونی دانشمندان علوم سیاسی و اقتصاددانان جریان اصلی، هیچ قدرتی برای پیشبینی فاجعهای که اکنون با آن روبهرو هستیم، نداشتند و کماکان هیچ چیزی برای ارائه ندارند، مگر بیارزشترین مطالعات تجربی درباره کماهمیتترین مسائل گذشته.
متخصصان فردا
متاسفانه بسیار محتمل است که دانشمندان علوم سیاسی و اقتصاددانان آینده نیز بهاندازه گروه فعلی آنها بیفایده و وابسته به دولت باشند. من این امر را بنا به یک دلیل قاطع و دندانشکن محتمل میدانم و آن دلیل این است که اقتصاد آمریکا برای مدت زمانی بسیار طولانی در شرایطی فاجعهآمیز باقی خواهد ماند. این وضعیت دو اثر بسیار مهم بر اقتصاددانان و متخصصین علوم سیاسی به جا خواهد گذاشت.
اولا، نهادهای تحصیلات عالی در آمریکا به زودی بر باد خواهند رفت، زیرا افراد فقیر (یعنی بیشتر آمریکاییهای آینده) نمیتوانند از پس هزینههای حضور در دانشگاه و تحصیل تحت مدیریت این دانشمندان شکستخورده علوم اجتماعی، بدون هیچ امیدی به وضعیت شغلی آینده خود برآیند. هر چند که دولت فدرال نظام وامهای دانشجویی را از تصرف بانکداران خارج کرده است؛ اما این نکته باز هم صدق میکند، زیرا اگر افراد نتواند بعد از تحصیل، شغلی برای خود پیدا کنند، اعطای وام ارزان برای تحصیلات پرهزینه، کاری کاملا اسرافکارانه خواهد بود. این نکته بدان معنا است که بخش بزرگی از دانشمندان علوم سیاسی و اقتصاددانان کنونی به زودی مجبور خواهند شد که شغلی را در جایی دیگر برای خود پیدا کنند و افرادی که قادر به حفظ شغل خود هستند، به طور کامل به طبقه سیاسی که از شغل آنها حمایت کرده و یارانههایش را حفظ میکند، مدیون خواهند بود.
ثانیا، خود سرشت علوم اجتماعی تجربی به این معنا است که ذهن محققینی که از پس حفظ شغل خود برمیآیند، تا مدتهای درازی درگیر بحران حفظ شغل خواهد بود. در حقیقت چنان دلمشغول و نگران خواهند بود که بدون شک متوجه بهبود اقتصاد (اگر بهبودی رخ دهد) نخواهند شد. آنها مشغول آزمون نظریههای خود با دادههای مربوط به گذشته خواهند بود و از این رو دقیقا در زمانی که بهبود رخ میدهد - یا زمانی که بحران دیگری به وقوع میپیوندد - در حال گذشتهنگری هستند.
بنابراین میتوان انتظار داشت به همان نحو که نسل فعلی دانشمندان نتوانستند حریق بزرگ و غولآسای سال ۲۰۰۷ را که تا به امروز ادامه دارد پیشبینی کنند، دانشمندان علوم سیاسی و اقتصاددانان پرورش یافته در بحران نیز نتوانند بهبود یا بحرانهای آتی را پیشبینی کنند.
با این وجود در زمانی در آینده، دانشمندان علوم اجتماعی پس از تجربه شکستهای مکرر در خواهند یافت که چرا دائما در پیشبینی رویدادهای مهم اجتماعی با شکست مواجه میشوند. در آن زمان تنها میتوان امیدوار بود که در ارتباط با این دوره تاریک، هیچ چیزی برای آنها جالب توجهتر از ناکامیهای اسلافشان نباشد و نهایتا بتوانند جایگزینی را برای تجربهگرایی پیدا کنند که بتواند آنها را از شکستهای خود در نگاه به گذشته رها کرده و به دانشمندانی واقعی در علوم اجتماعی تبدیل کند.
ارسال نظر