نامه وارده - به یاد محمد نوری
بدرقه استاد
به رسم ادب همیشگی، چند ثانیهای به حضار ادای احترام کرد و با تشویق تماشاچیان بر روی صندلی قرمز نشست.
باران بهشتی
به رسم ادب همیشگی، چند ثانیهای به حضار ادای احترام کرد و با تشویق تماشاچیان بر روی صندلی قرمز نشست. کسی به خاطر نداشت در پنجاه سال گذشته استاد حین اجرای برنامه حتی برای لحظه ای بنشیند؛ اما آن شب وقتی با قدمهای لرزان که حکایت از دردی پنهان داشت از پلههای سن بالا رفت و چند ثانیهای بیشتر نتوانست در مقابل میکروفن بایستد، آه از نهاد طرفدارانش برخاست. برنامه شروع شد نوبت به خواندن استاد که میرسید بلند میشد چند دقیقهای میخواند و دوباره روی صندلی مینشست.
تلاش زیادی کرد درد و محنت بیماری و بیمهری، بر صلابت و قدرت صدایش تاثیر نگذارد؛ اما قطرات اشک حضار از اجرای متفاوت استاد که از گونههایشان میغلطید و تشویق توامانشان، با غم نشسته بر صدای استاد همنوایی میکرد. برنامه استاد کوتاه بود. اجرای اول که تمام شد، بعد از مکث کوتاهی، از حضار خداحافظی کرد و از اینکه نتوانسته بود مثل همیشه ادای دین کند عذر خواست. جمله آخر استاد، بهت و حیرت را بر چهره حضار نشاند. استاد با صدای گرفته رو به مدیران اجرای برنامه گفت: «امیدوارم توانسته باشم به قولم عمل کنم و آخرین برنامهام را طبق خواسته شما اجرا کرده باشم.» بعد هم آرامآرام با قدمهای سنگین از پلهها پایین رفت و تماشاچیان در سکوت، اشک را بدرقه قدمهای آخر پیرمرد نمودند. سراسیمه در بیرون از سالن به دنبال استاد گشتم تا از جانب خودم و همه دوستدارانش بر دستانش بوسه زنم و از جفایی که در پایان شصت سال خون دل خوردن برای فرهنگ این مملکت بر او روا شده بود، عذرخواهی نمایم ولی افسوس که دیدار ما ماند به تشییع استاد در تالار وحدت... آخرین اجرای استاد تمثیل تصنیف او بود: «ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک، خون دلها خوردهایم».
ارسال نظر