شده سینمای چشم‌رنگی‌ها و موافشون‌ها!

علیرضا مجمع - یادم نمی‌آید از چه زمانی در سال‌های دور تا این تابستان گرم، این‌جور به خاطر یک سریال تلویزیونی سر ساعت به خانه آمده باشم؛ اما این بار آمدم و نشستم به تماشا؛ تماشای یکی از محکم‌ترین کارهای تلویزیونی این چند سال. بهانه‌اش «زیر هشت» سیروس مقدم بود و همدل شدن با شخصیت‌هایی که هر کدامشان چارچوب خود را تصویر کردند و رفتند. الان که دارم فکر می‌کنم شخصیت ناجوری را در کارسراغ ندارم که در کنار سایر کاراکترها توی ذوق بزند و همپای این ارکستر هماهنگ نباشد. عطا و منیژه که جای خود دارند، در این کار با یک آتیلا پسیانی متفاوت به نقش آقاعیوضی، منصور (با بازی درخشان کامران تفتی)، عادل (یک آرش مجیدی بسیار خوب) و پسر و دختر عیوضی، مادر عادل (مریم امیرجلالی که انصافا جای دیگر این‌جور بازی را از او ندیده‌ام) و همچنین پرویز و آن دو نفر خلافکاران مادر زاد که هر کدام برای خودشان تعریف خاص خود را یافته‌اند. از همه اینها که بگذریم که همه‌اش حسن کار بود، یک سعید نعمت‌الله محشر در این کار هست که نویسنده است و نشان داده که هنوز هم می‌شود با یک تم درست محوری، یک قصه سر راست و بی‌حاشیه را تعریف کرد و البته شعار هم نداد. ممکن است قصه زیر هشت چندان جدید نباشد و همان چیزی را تعریف کند که بارها پیش از این شنیده‌ایم و دیده‌ایم؛ اما زیر هشت چیزی دارد که کارهای دیگر ندارد، اینکه کاملا واضح است کسی که پشت این کار است به دنبال ریاکاری و شعارهای باسمه‌ای نیست. تنها می‌خواهد قصه‌اش را درست تعریف کند و از معدود جاهایی است که منطق در کل اثر روان است، روابط منطقی است، عکس‌العمل‌ها منطقی است و فضایی که قصه در آن تعریف می‌شود هم منطقی است. چیزی از اثر بیرون نمی‌زند که تماشاگر را اذیت کند. شاید تنها موردی که می‌شد دقت بیشتری در آن کرد، حجم زیاد موسیقی کار است که در بسیاری جاها دیگر خارج می‌زند و گوش می‌آزارد. غیر از این نکته دیگری سراغ ندارم که مرا بیازارد.

دیشب قسمت آخر زیر هشت پخش شد و این ضیافت شبانه ما هم پایان یافت. این ضیافت را مدیون سعید نعمت‌الله و سیروس مقدم و البته امیر جعفری هستیم که با «عطا» یک شخصیت و کاراکتر جذاب به دایره شخصیت‌های تلویزیونی اضافه کرد. به بهانه پایان زیر هشت گزیده گفت‌وگویی را که خبرگزاری مهر با امیر جعفری انجام داده، در اینجا گذاشته‌ایم تا بخوانید. انصافا دل پری دارد از دیده نشدن و کارهای بنجل انجام دادن. برای اینکه بتوانیم بیشتر حرف‌های او را بگذاریم، به ناچار سوال‌ها را حذف کرده‌ایم. بخوانید و خودتان قضاوت کنید.

با منتقدانی که روی کارهای طنزم زوم می‌کنند، مشکل دارم. به نظرم وقتی قرار است در مورد یک بازیگر بنویسیم، باید همه کارنامه کاری او را ارزیابی کنیم. بیشترین جوایزی که در تئاتر گرفتم اتفاقا برای نقش‌های جدی‌ام است. من سینما را با «قارچ سمی» رسول ملاقلی‌پور شروع کردم. بعد از آن هم اگر نگاهی به کارنامه‌ام کنید می‌بینید که بیشترین نقش‌هایی که در آن بازی کردم، نقش‌های جدی است. از «پستچی سه بار در نمی‌زند» و «کیفر» گرفته تا «نفوذی» احمد کاوری. همه کارهایم مربوط به نقش‌های جدی است. در میوه ممنوعه حسن فتحی هم به‌رغم طنز پنهانی که در کلامم بود؛ اما باز نمی‌توانیم بگوییم نقش طنز داشتم.

چون طنز در مملکت ما حقیر است، همیشه این اتفاق می‌افتد که کسی این‌گونه کارها را جدی نمی‌گیرد. درآوردن نقش جدی خیلی راحت‌تر از کار طنز است. کاری که من در «چاردیواری» کردم به مراتب سخت‌تر از «زیر هشت» بود. اساسا خنداندن مردم ایران کار سختی است. در بیشتر نقاط این کشور امثال عطا و شخصیت‌هایی که در سریال زیر هشت بازی می‌کنند، دیده می‌شوند. همه ما در زندگیمان با این آدم‌ها برخورد داشتیم و شخصیت‌هایشان برایم ملموس تر است و همذات‌پنداری بیشتری با این شخصیت‌ها می‌توانیم داشته باشیم؛ اما در مورد طنز این اتفاق نمی‌افتد و همه هم می‌دانند کار طنز دشوار است.

متنی مثل متن آقای نعمت‌الله جوری نوشته شده که بازیگر جسارت نمی‌کند چیزی را به آن اضافه کند. اگر هم بازیگری پیدا شود و بخواهد چیزی به آن اضافه کند، کار را خراب می‌کند. متن‌های نعمت‌الله مثل خانه‌ای می‌ماند که همه وسایلش سر جایش است و قرار نیست ما جا به جایی در آن انجام بدهیم. قرار نیست تغییری در شاکله آن به وجود بیاوریم، چون ساختمان کار به هم می‌خورد.

من اعتقادم این بوده همیشه کار خوب کنم. ممکن است کار بد هم در کارنامه‌ام باشد؛ اما نوع رسانه خیلی برایم مهم نبوده است. خیلی از دوستانمان مدام سینما سینما می‌کنند، می‌خواهم بدانم از کدام سینما حرف می‌زنند؟ بیشتر فیلمنامه‌ها در خانه من است. اگر منظور دوستان از سینما همینی است که داریم می‌بینیم، بیشتر ترجیح می‌دهم کارهای تلویزیون و تئاتر انجام دهم. کاری که دلی است.

من یک وقت‌هایی مجبور می‌شوم سریالی مثل «بایرام» را کار کنم که برایم فاجعه بود؛ اما مجبور بودم. مجبور بودم فیلم سینمایی «تردست» را کار کنم. فیلمی که هنوز هم بعد از هفت سال دستمزدم را برای بازی در آن نگرفته‌ام و این واقعا تاسف‌بار است تو کاری کنی که دوست نداری و بعد هم دستمزدی برای آن نگیری. «لج و لجبازی» هم فیلم بدی نبود؛ اما سینمای مورد علاقه من نیست؛ اما یک جایی من مجبور می‌شوم بین بد و بدتر این را انتخاب کنم.

من خیلی دوست داشتم در «درباره الی» بازی کنم. خیلی دوست داشتم در فیلم «چهارشنبه سوری» بازی کنم. خیلی دلم می‌خواست در فیلم «سنتوری» باشم یا «اجاره‌نشین‌ها» را کار کنم؛ اما نشد. بخشی دست من است که فیلمنامه‌های بد را رد کنم؛ اما اینکه کارهای خوب به من پیشنهاد شود دست من نیست. هه این‌ها به شرایط حاکم بر کشور ما برمی‌گردد. دستگاه‌های اجرایی و مسوولان هیچ حمایتی نمی‌کنند. همه مسوولان حرف و درد دل همه اقشار جامعه را می‌شنوند؛ اما زمانی که نوبت به هنرمندان می‌رسد گوش شنوایی وجود ندارد. هنر در مملکت ما زنده نیست.

تا زمانی که سینمای ما سینمای مانکن و چشم رنگی و موهای افشون است، اوضاع بازیگری همین است. قرار است من در مورد خودم حرف بزنم. پس همین جا به شما می‌گویم که اگر آسمان و زمین را به هم ببافم و هر کاری را برای دیده شدن انجام بدهم، با این شرایط در همین سطح می‌مانم و دیده نمی‌شوم. در سینمای ما فقط در مورد چند بازیگر حرف زده می‌شود. ما چهار منتقد که بنشینند و بازی‌های بازیگران را بینند و در موردش حرف بزنند، نداریم. اصلا منتقدی نداریم که واقعا بازی بازیگران را تحلیل کند. چنین کسانی احتمالا یا وجود ندارند یا نمی‌خواهند به معنای واقعی در مورد سینما صحبت کنند. نمی‌دانم اسم این کار را چه می‌شود گذاشت. در یک مصاحبه‌ای در مورد محسن تنابنده گفتم که سال‌ها این آدم کار کرده و خوب هم ظاهر شده است؛ اما یک دفعه بعد از این همه سابقه کاری «هفت دقیقه تا پاییز»ش دیده می‌شود. ممکن است کارهای بهتر از این هم کرده باشد. من نمی‌دانم چه سیاستی پشت این قضیه است.

نه وقتم را برای مهمانی‌های آنچنانی می‌گذارم و نه در جشن‌های مختلفی که بازیگران دیگر شرکت می‌کنند، حاضر می‌شوم. فرش قرمزهایی که پهن می‌شوند برای من چندان اهمیتی ندارد. شاید حرفی که می‌خواهم الان بزنم، بیشتر کلیشه باشد؛ اما بیشتر از هر چیز برایم مهم این است که شما به عنوان یک مخاطب نه به عنوان خبرنگار، کار من را می‌بینید و می‌گویید خوب است. برای من این خیلی ارزشمند است که آقای مقدم بعد از «چاردیواری» نقش عطا خان عمو را در

«زیر هشت» به من می‌دهد. برایم این ارزشمند است که حسن فتحی بعد از «نسخه خطی»، نقشی در «میوه ممنوعه» به من می‌دهد. این‌ها آدم‌هایی‌اند که برای بازی بازیگرها ارزش قائلند نه چیز دیگری.