داستان مهاجران هندی

نویسنده: جول استین

مترجم: یاسر میرزایی

من شدیدا طرفدار مهاجرت به هر جای ایالات متحده جز شهر ادیسون نیوجرسی هستم. شهری که وقتی توماس آلوا ادیسون کارش را آن‌جا آغاز کرد، منلوپارک خوانده می‌شد، اما بعدها به افتخار او ادیسون نامیده شد. شهری در حومه که وقتی من در سال ۱۹۸۹ از دبیرستان فارغ‌التحصیل شدم، بیشترین جمعیت سفیدپوست را داشت و اکنون به یکی از بزرگ‌ترین جوامع هندی در ایالات متحده تبدیل شده است؛ جمعیتی که آنقدر انبوه است که آمریکایی‌های احمق را به بازاندیشی درباره خودشان وادارد.

شهر من کاملا برایم ناشناخته است. کلبه‌‌پیتزایی که دوستان پیشخدمتم از آن برای مهمانی‌های خصوصی‌مان کلوچه می‌دزدیدند به فروشگاه هندی تمیزی با سقف‌هایی نامناسب تبدیل شده‌ است. فروشگاه‌ I&P که از آن دزدکی چیزهایی را کش می‌رفتم، اکنون به یک خواروبارفروشی هندی تبدیل شده است. سینمایی که ما دزدکی در آن فیلم‌های خاص می‌دیدیم اکنون تنها فیلم‌های بالیوود نمایش می‌دهد و سمبوسه سرو می‌کند. رستوران ایتالیایی که دوستانم در آن به عنوان پیشخدمت پول می‌دزدیدند اکنون به مغول، یکی از مشهورترین رستوران‌های هندی در کشور تبدیل شده است. در ادیسون امروز نسلی از کودکان اصیل سفیدپوست هستند که هیچ‌جایی برای یادگیری خلاف‌کاری ندارند.

من هیچ وقت نفهمیدم چه طور گروهی از مردم از یک نیم‌کره آن سوتر، شهری تصادفی را انتخاب کردند تا در آن ساکن شوند. آیا آنها از شهرهایی هندی‌ آمده‌اند که توسط اهالی بقیه شهر‌های هندی مسخره می‌شدند و نمی‌خواستند آن احساس را از دست بدهند؟ آیا تفرج‌گاه‌های هند این قدر بد بوده است؟ آیا ما ناگهان خروجی‌ همه بزرگراه‌ها را به سمت بمبئی تابلو زده‌ایم؟

من با جیمز دبلیو‌هاگز، رییس مدرسه سیاسی دانشگاه راتگرز صحبت کردم. او گفت قانون مهاجرت لیندون جانسون (سی‌وششمین رییس‌جمهور آمریکا) در سال ۱۹۶۵ درهای مهاجرت را به روی کشورهای غیراروپایی گشود. لیندون جانسون ظاهرا روابط عجیبی با آسیایی‌ها شروع کرده بود، از یک طرف آنها را به کشور دعوت می‌کرد و از طرف دیگر به آسیا می‌رفت تا بکشدشان. پس از تصویب قانون، وقتی هنوز بچه بودم، تعداد کمی‌مهندس و دکتر از شهر جارات به ادیسون نقل مکان کردند، چون به شرکت پست و تلگراف آمریکا نزدیک بود، مدارس خوبی داشت و قیمت‌ خانه، اگرچه پس از جنگ جهانی دوم اندکی بالا رفته بود، همچنان معقول بود. برای مدتی ما فکر می‌کردیم همه هندی‌ها نابغه‌اند. بعدها وقتی در دهه ۱۹۸۰ دکترها و مهندسین، پسرعموهای تاجرشان را آوردند، دیگر چندان راجع به نبوغشان مطمئن نبودیم. در دهه ۱۹۹۰، بازرگانان نه چندان نابغه هندی، پسرعموهای حتی بدترشان را آوردند و ما کم‌کم درک کردیم که چرا هندی‌ها اینچنین فقیر هستند.

در نهایت آن قدر هندی در ادیسون ساکن شدند که بتوانند فرهنگ را تغییر دهند. در آن هنگام همشهریان ما شروع کردند به اینکه ادیسونی‌های جدید را «خال پیشانی‌ها» بخوانند. یک نفر که او را در دبیرستان می‌شناختم در خیابانی که هندی‌ها سکونت داشتند رانندگی می‌کرد و بر سر ساکنانش فریاد می‌کشید «به خانه‌تان در هند برگردید». با نگاهی به گذشته برای من سوال است که مدارس ما چه قدر خوب بود اگر «خال پیشانی» بهترین فحش نژادی بود که می‌توانستیم به مردمی ‌بدهیم که الهه‌ای با چندین دست و دماغی چون فیل را می‌پرستند.

برخلاف بعضی از دوستانم در دهه ۱۹۸۰، من بسیاری چیزها را قبل از تغییر شهرم دوست داشتم: رستوران‌های خیلی بهتر، دوستانی آن قدر راحت که با من سیاه‌چاله و اژدها بازی کنند، صاحب‌رستوران‌هایی که از ما کارت عضویت نمی‌خواستند، چون همه مردم سفیدپوست پیر به نظر می‌رسیدند. اما اندکی پس از آنکه من آنجا را ترک کردم، شهر به شلوغ‌آبادی از بازارچه‌های نامانوس و طویل هندی و خانه‌های چیده شده کنار هم تبدیل شد. هر وقت به شهرم برمی‌گشتم، آن‌چه را مردم آریزونا از آن حرف می‌زدند، حس می‌کردم: حس خرابی و هرج و مرج و ناباوری به این که کسی بتواند غذایی آن قدر تند بخورد.

برای کشف این که چرا این مساله این قدر مرا نگران کرده بود، با یکی از دوستان دبیرستانم، جان‌هو، که مدتی شهردار ادیسون بود، صحبت کردم. هو گفت: آنچه من در ادیسون جدید دوست ندارم، کاهش ثروت است، که احتمالا بدون حضور بسیاری از هندی‌ها بدتر هم می‌شد. هندی‌هایی که بسیاری از آنان مهندسین و مخترعانی بودند که نامتناسب با شهری چون ادیسون هم نبودند. هیچ جایی مصون از تغییر نیست. در طول ۱۱ سالی که من در منطقه چلسی منهتن زندگی می‌کردم، آنجا از مکانی برای جنایتکاران و خلافکاران به مکانی برای خلافکاران پیشرفته‌تر تغییر شکل داد. و بعد هم از پاتوقی برای هنرمندان و غیرخلافکاران به جایی برای خانواده‌های ثروتمند و کسانی که فکر می‌کنم در خفا خلاف می‌کنند، تبدیل شد. آنچنان که هو اشاره کرد من لااقل در یکی از این تغییرات شریکم. کسانی که ادیسون را به حال خود رها کرده‌اند.

برخلاف اولین گروه‌های مهاجران که نمی‌‌توانستند به سرزمینشان برگردند یا با نزدیکانشان چت کنند، اولین نسل هندی‌های مهاجر سریعا جذب شرایط جدید نشدند (و نام‌های غربی بر فرزندانشان نگذاشتند). اما اگر شما به عکس‌های کنونی دانش‌آموزان دبیرستان قدیمی‌من، جی‌پی‌استیونس، در فیس‌بوک نگاه کنید، می‌بینید که در حالی که نصف آنها را هندی‌ها تشکیل می‌دهند، بسیاری‌شان شبیه به ایتالیایی هستند که من در دهه ۱۹۸۰ با آنها بزرگ شدم. زنجیرهای طلا، موهای ژل‌زده، لباس‌های بدون دکمه. در حقیقت آنها را باید گندی‌ها (بر وزن هندی‌ها) نامید. ادغام آنها در فرهنگ آمریکایی آنقدر شگفت‌انگیز است که اگر مجسمه آزادی می‌توانست بگرید، به این خاطر می‌گریست. به خاطر شدت ادکلنی که آنها استفاده می‌کنند.