درباره اجلاس زیستمحیطی کپنهاگ
واکاوی یک اجلاس شکست خورده
«شرایط چندهزار ساله اخیر جهان به طرز شگفتآوری با انسان سرسازگاری داشته است. ما به لطف این شرایط توانستهایم در اکثر نقاط کره زمین پراکنده شویم و زندگی نسبتا ایمنی برای خود رقم بزنیم.
مجید روئین پرویزی
«شرایط چندهزار ساله اخیر جهان به طرز شگفتآوری با انسان سرسازگاری داشته است. ما به لطف این شرایط توانستهایم در اکثر نقاط کره زمین پراکنده شویم و زندگی نسبتا ایمنی برای خود رقم بزنیم. اندک تغییری در شرایط آب و هوایی کنونی جهان میتواند تعداد مناطق قابل سکونت را به طور قابلملاحظهای کاهش دهد. در آخرین عصر یخبندان که انسانها مجبور به زندگی در مناطق پست شدند متوسط دمای کره زمین تنها ۴ درجه سلسیوس با دمای کنونی فاصله داشت. در شرایط گرم شدن کره زمین که عکس حالت یخبندان و پدیدهای است که ما هم اکنون با آن روبهروایم، انسانها مجبور به پناه بردن به ارتفاعات خواهند شد.
با زیر آب رفتن هر قسمت از خشکیها، زمینهای باقی مانده باید پیوسته بهرهوری بالاتری زیر کشت داشته باشند تا بتوانند کمبود مواد غذایی را جبران کنند؛ امری که تقریبا غیرممکن است. این مساله شاید اکنون تنها برای برخی جزایر کوچک و کشورهایی مانند هلند و دانمارک که در زمینهای پست قرار گرفتهاند، اهمیت داشته باشد؛ اما باید دانست که این روند تنها به سال ۲۰۵۰ یا ۲۱۰۰ محدود نمیشود و همچنان ادامه خواهد داشت. آخرین باری که در حدود ۱۲۵هزار سال پیش سطح زمین را آب فرا گرفته بود دمای آن تنها ۳/۱ درجه سلسیوس با وضعیت کنونی اختلاف داشت. زمانی که مردم به خاطر جاری شدن سیل و بالا آمدن سطح دریاها از خانه و کاشانه شان رانده شوند و خشکیهای قابل سکونت و کشاورزی پیوسته محدودتر و محدودتر گردند فجایع انسانی حاصل به هیچ وجه جزئی یا قابل چشم پوشی نخواهند بود. اینک آیا باز هم زمان آن نشده که سرانجام فکری به حال تغییرات جوی بکنیم؟»
اشتباه نکنید! من نقل قول فوق را از یکی از رمانهای علمی تخیلی استفان کینگ انتخاب نکرده ام. این عین مطلبی است که جورج مونبیوت، یکی از محیطزیست نویسان دو آتشه و مشهور، پس از اجلاس کپنهاگ در روزنامه گاردین نوشته بود. بعد از اجلاسی که دسامبر گذشته برگزار شد و با وجود مقدمه چینیهای فراوان چندساله و تب رسانهای مرعوبکننده تقریبا بیهیچ نتیجه عملی به پایان رسید، بسیاری دست به قلم شدند و هریک به نوبه خود کسی یا کشوری را در این میان مقصر دانستند و از به هدر رفتن چنین فرصت بینظیری اظهار تاسف و نگرانی کردند. کشورهای در حال توسعه ثروتمندها را مقصر دانستند و ثروتمندها کشورهای در حال توسعه را.
چین انگشت اتهام را به سوی آمریکا و اتحادیه اروپا گرفت و آمریکا چین و هند و عربستان سعودی را سرزنش کرد. کشورهای آفریقایی میان خود دچار اختلاف شدند و ملس زناوی، رییسجمهور اتیوپی را متهم به تبانی و دریافت رشوه کردند و ونزوئلا و بولیوی و کوبا کل توافقنامه را دسیسه بزرگ کشورهای سرمایهداری برای ادامه سلطه خود بر جهان خواندند و از امضای آن سرباز زدند.
اکنون که چند ماهی از آن اجلاس گذشته و هیجانات اولیه فروکش کرده است فرصت مناسبی است که نگاه دوبارهای به آن داشته باشیم و برخی حقایق را با روشنی بیشتری ببینیم. چه اگر اوضاع حقیقتا همانطور که مونبیوت توصیف کرده است باشد، بیش از این دست روی دست گذاشتن گناهی است نابخشودنی.
برای این کار اجازه بدهید ابتدا با واقعیات شروع کنیم و ببنیم که اساسا چرا اکثریت قریب به اتفاق مفسران اجلاس کپنهاگ را شکست خورده توصیف کردهاند. سپس طبق آنچه که این روزها مرسوم است به دنبال مقصریابی برویم و در نهایت روشن کنیم که تکلیف ما با افرادی چون مونبیوت چیست؟
در توافقنامه نهایی کپنهاگ چه چیزهایی هست؟
همانطور که میدانید در اجلاس تقریبا دو هفتهای کپنهاگ ابتدا قرار بود تیمهای مذاکرهکننده طی چند روز و با گفتوگوهای طولانی تمام مقدمات کار را فراهم کنند تا وقتی سران کشورها به محل اجلاس گام میگذارند کاری نداشته باشند جز امضا کردن اسناد و گرفتن عکس یادگاری؛ اما روند مذاکرات به گونه کاملا متفاوتی پیش رفت و وقتی که سران وارد کپنهاگ شدند در کمال ناباوری دریافتند که هیچ پیش نویس توافق شدهای در کار نیست و آنها مجبورند خودشان در ساعات آخر با دوندگی از این اتاق به آن اتاق بر سر چارچوبهای کلی به توافق برسند. مهمترین رئوسی که در این توافقنامه دقیقه ۹۰ به آنها پرداخته شده است، عبارتند از:
- به رسمیت شناخته شدن ضرورت حفظ میزان افزایش دمای کره زمین زیر ۲ درجه سلسیوس.
- تاکید بر تعهد کشورهای ثروتمند به کاهش میزان گازهای گلخانهای و همچنین ضرورت تلاش کشورهای در حال توسعه در جهت کنترل رشد آلایندههایشان (بدون آنکه هیچ هدف معینی مشخص شده باشد).
- وعده اعطای سالانه ۱۰میلیارددلار کمک بلاعوض (برای سه سال) به کشورهای فقیر برای مقابله با پیامدهای منفی تغییرات جوی و همچنین ذکر یک طرح بلندمدت برای اعطای مبالغی به میزان ۱۰۰میلیارددلار تا سال ۲۰۲۰.
- تاکید بر ضرورت مقابله با جنگل زدایی و ارائه تکنولوژیهای سازگار با محیطزیست به کشورهای فقیر.
- و همچنین توافق بر سر اینکه کشورهای امضاکننده پیمان اهداف کاهش آلایندهای خود را حداکثر تا یک ماه پس از تاریخ امضا برای درج در ضمیمه این توافقنامه اعلام کنند (بدون آنکه به لحاظ قانونی و اجرایی الزامآور باشند).
اما چه انتظاری از کپنهاگ میرفت؟
در سالهای پس از پیمان کیوتو (تنها پیمان زیستمحیطی الزامآور موجود) هر چه که زمان میگذشت با خروش جنبشهای زیستمحیطی و القائات رسانهای امیدواریها بیشتر میشد که کپنهاگ محلی باشد برای رسیدن به یک توافق همه جانبه و الزامآور بینالمللی برای مقابله با تغییرات جوی. هرچند تجربه نشان میداد که دستیابی به چنین توافقات مستحکمی در چنین نشستهای مقطعی تقریبا غیرممکن است؛ اما همچنان حداقل این امیدواری وجود داشت که کپنهاگ محلی باشد برای شکلگیری یک اراده نیرومند سیاسی که خیلی زود شکل الزام قانونی به خود بگیرد.
این توافقنامه چه کاستیهایی دارد؟
- اولا، در آن هیچ ذکری از اهداف بلندمدت جهانی برای کاهش آلایندهها به میان نمیآید. حتی ۵۰درصد کاهش تا سال ۲۰۵۰ که مدتها مورد بحث بود و حداقل نرخ لازم برای حفظ افزایش دما زیر ۲ درجه سلسیوس به حساب میآید در آخرین دقایق کنار گذاشته شد.
- دوم، هیچ اشارهای به اهداف بلندمدت کشورهای توسعه یافته برای کاهش گازهای گلخانهای نمیشود.
- سوم، هرگونه گفت و گو درباره الزامآور نمودن مفاد این موافقتنامه و همچنین تهیه برخی توافقنامههای جانبی (مثل چگونگی مقابله با جنگل زدایی) به کنفرانسهای آتی موکول شده است.
حال با توجه به آنچه که درباره توافقنامه گفته شد حتی اگر سخنرانی روز پایانی خود باراک اوباما را هم ملاک قرار دهیم که در آن به سه هدف اصلی مذاکرات کپنهاگ اشاره کرده بود باز هم شکی درباره ضعیف بودن نتایج این اجلاس باقی نمیماند. اوباما این سه هدف را چنین برشمرده بود:
۱) اقدامات مشهود و موثر برای کاهش آلودگی توسط اقتصادهای بزرگ
۲) شفافیت درباره اقدامات و برنامه کاری کشورها در این زمینه
۳) کمک مالی به آسیبپذیرترین کشورهای در حال توسعه
لازم به ذکر نیست که به دلیل فقدان هرگونه الزام قانونی و اجرایی و همچنین عدم ذکر هیچگونه تاریخ و هدف مشخص در پیمان تحقق تمامی این اهداف با ابهامهای بزرگ روبهرو است.
اما بازگردیم به بحث ابتدایی خودمان: کپنهاگ شکست خورد. چه کسی حقیقتا در این میان مقصر است؟ چه کسی را باید برای شکست کپنهاگ سرزنش کرد؟
آیا اوباما و اتحادیه اروپا مقصرند که در شرایطی که خودشان با پیامدهای رکود اقتصادی دست به گریبانند و مردمشان در وضعیت معمول خود نیستند چندان مایل نبودهاند پول بیشتری برای کمک به کشورهای عمدتا دیکتاتوری آفریقایی خرج کنند؟ یا مقصر هستند چون وقتی که اقتصادشان بیش از هرچیز دیگری به تولید نیاز داشته است، مایل نبودهاند رکود را با روشهای محدودکننده تولید خودخواسته بر خود تحمیل کنند؟ آیا مقصر چین است که در پاسخ به آمریکا و اتحادیه اروپا آنها را متهم کرده است که خودشان با آلوده کردن محیطزیست رشد اقتصادی داشتهاند، اما اکنون میخواهند با دستمایه قرار دادن محیطزیست سلطه اقتصادی خود را حفظ کنند و مانع رشد اقتصادهایی چون چین و هند بشوند؟ نمیتوان نادیده گرفت که چنین استدلالی نزد مردم چین کاملا معقول و پذیرفتنی مینماید.
آفریقاییها چطور؟ آیا طبیعی نیست که آنها هم به همین شکل در اجلاس کپنهاگ به دنبال کسب منابع حداکثری برای مردمان خودشان بوده باشند؟ آنچه سعی دارم بگویم این است که نکتهای که در این قبیل اتهامزنی کشورها به یکدیگر اغلب نادیده گرفته میشود این است که هرکدام از کشورها منافع و ملت خودشان را دارند و در این قبیل اجلاسها برای پیگیری همان منافع شرکت کردهاند. هرکدام از سرانی که در کپنهاگ حضور دارند پس از اجلاس باید در برابر ملت خود پاسخگو باشند. غیر از این چه انتظار دیگری میتوان از آنها داشت؟
عدهای میگویند آلودگی محیطزیست باعث بدتر شدن شرایط زندگی بسیاری از انسانها خواهد شد. از آنها باید پرسید پس تکلیف آن چندصد میلیون نفری که هم اکنون در چین و هند و برزیل زیر حداقلهای استاندارد زندگی میکنند و تازه به لطف رشد اقتصادی شتابان است که برای اولین بار طعم رفاه را میچشند چه میشود؟ آیا آنها حقی ندارند؟ اساس استدلال مالتوسی کسانی چون مونبیوت که با ارائه یک تصویر آخر زمانی قصد مرعوب کردن مردم را دارند در همین جا میلنگد. آنها چنان غرق دنیای ذهن خویش اند که فراموش میکنند سرگرم پشتیبانی از چه پیشنهاد مضحکی هستند. خواستار هزینه کردن هزارانمیلیارددلار پول میشوند، بیآنکه بدانند این پولها از کجا و به چه بهایی باید تامین شوند. آن هم برای چه؟ برای آنکه بتوانیم صد سال بعد یک درجه سلسیوس از دمای کره زمین بکاهیم، اگر همه چیز مطابق برنامه پیش برود، اگر این وسط پولها به مسیر دیگری کج نشود و اگر مدلهای کامپیوتری درست پیشبینی کرده باشند. به قول دیوید فریدمن سخن مونبیوت مثل آن مقاله است که در ۱۸۰۰ پیشبینی کرده بود تا سال ۲۰۰۰ جای راه رفتن در خیابانهای نیویورک نیست؛ چرا که تا آن موقع خیابانها انباشته از اسب خواهند شد.
علاوه بر همه اینها اگر هم خطری، به این شکل که هم اکنون مطرح میشود، وجود داشته باشد چه کسی نشان داده است که بهترین راه مقابله با آن صرف هزینههای هنگفت دولتی و برنامههای عریض و طویل است؟ تنها محض نمونه یک مطالعهای را که همین اواخر خواندهام مطرح میکنم. در مرداد ماه گذشته یک بنیاد بررسی جمعیتی در آمریکا گزارشی را منتشر کرد که با تحلیل هزینه فایده نشان میداد هر یک کودک ناخواسته که در کشورهای فقیر متولد میشود چه میزان بر حجم آلایندههای کربنی موجود در جو میافزاید.
این موسسه برآورد کرده بود که با اعطای کمک به زنان کشورهای فقیر علاوه بر کنترل باروری و بهبود وضعیت زندگی شان میتوان به ازای هرکودک مقدار قابلتوجهی از میزان آلایندههای کربنی موجود در جو کاست. منظور این است که اگر واقعا بخواهیم اقدامی در این زمینه انجام بدهیم حتی سرمایهگذاری در تنظیم خانواده هم میتواند راه ارزانتر و سریعتری برای مقابله با آلایندههای زیستمحیطی باشد و لازم نیست حتما فکرمان به سراغ استفاده از تکنولوژیهای جدید و بسیار هزینه بری برود که معلوم نیست با چند تحقیق دیگر مضر بودن آنها هم برملا میشود.
سخن را بیش از این طولانی نمیکنم و با ذکر یک نکته دیگر پاسخ خودم را به شیفتگان دو آتشه محیطزیست به پایان میرسانم. این نکته پایانی درباره نقش خود مردم است. باید توجه داشت صرف همین مساله که موضوع دغدغههای زیستمحیطی عمدتا تنها در رسانهها بازتاب دارد و در زندگی رومزه کمتر کسی به آنها بها میدهد باید حقایقی برای آموختن به ما داشته باشد. اگر افراد واقعا از تهدیدهای زیستمحیطی موجود نگران بودند و آن را خطری برای آینده فرزندان شان میدانستند طبیعی بود که دست روی دست نگذارند و بیآنکه منتظر تدبیر دولتها و پول و برنامه آنها بمانند خودشان مستقیما وارد عمل بشوند. هرکس اگر بخواهد میتواند دراین زمینه مسوولانه عمل کند.
میتواند از کالاهای آلودهکننده استفاده نکند. به مصرف افراطی روی نیاورد. به کالاهای قابل بازیافت توجه بیشتری نشان بدهد. از دوچرخه یا حداقل وسایل حمل و نقل عمومی بیشتر استفاده کند و....هزاران اقدام دیگر هست که هرکس بدون نیاز به هیچ مرجع قانونگذاری و برنامه ریزی میتواند در صورت احساس ضرورت انجام شان دهد. از همینها میتوان پی برد که کل مساله باید روشنتر از این هیجانات باشد: مردم مشغول زندگیشان هستند و به این راحتیها برای هرچیزی نگران نمیشوند.
ارسال نظر