نگاه- سیاستهای تسهیل مقداری ؛ راهحل بحران
طرح محرک، بیکاری و تئوری اقتصادی
مترجم: محمد مظفرینژاد
منبع: وال استریت ژورنال
در نه ماه اخیر من در چندین کنفرانس دانشگاهی در مورد بحران مالی جاری شرکت کردم. در این کنفرانسها در بوستون، مونترال، آمستردام، لندن، کلیولند، سیدنی، آتلانتا و دیگر نقاط برگزار شدند؛ اما در اصل هیچ فرقی با هم نداشتند.
راجر فارمر
مترجم: محمد مظفرینژاد
منبع: وال استریت ژورنال
در نه ماه اخیر من در چندین کنفرانس دانشگاهی در مورد بحران مالی جاری شرکت کردم. در این کنفرانسها در بوستون، مونترال، آمستردام، لندن، کلیولند، سیدنی، آتلانتا و دیگر نقاط برگزار شدند؛ اما در اصل هیچ فرقی با هم نداشتند. افراد حاضر در کنفرانسها همه یک چیز میگفتند و مقالههای ارائه شده بسیار شبیه به هم بودند.
نیمی از مطالعات ارائه شده در مورد کمی کردن تاثیر سیاست مالی بود. قرار بود در این بررسیها به این سوال پاسخ داده شود که اگر مخارج دولت یک دلار افزایش یابد درآمد ملی چقدر افزایش مییابد. پاسخ بسته به فرضی که اقتصاددانان برای تفکیک علت و معلول در نظر گرفته بودند از صفر تا سه دلار متفاوت بود. شایان ذکر است اقتصاددانانی که به دولت مشاوره میدهند ادعا میکنند که ضریب تکاثری مخارج دولت ۵/۱ است. حداقل میتوانیم خوشحال باشیم که این رقم با متوسط ارقام اعلام شده برابر است!
این مساله من را به یاد لطیفه دو آماردان میاندازد. دو آماردان به شکار گوزن میروند. یکی از آنها تیری میاندازد که ۱۰ فوت به سمت چپ انحراف دارد. دومی تیری میاندازد که ۱۰ فوت به سمت راست انحراف دارد. هر دو با هیجان فریاد میزنند: موفق شدیم!
فرض کنید که یک مقام دولتی پلی بسازد. او میداند که اگر در تخمین الاستیسیته فولاد بیست درصد یا بیشتر خطا کند پل فرو میریزد. بنابراین الاستیسیته فولاد را از دو مهندس سوال میکند: یکی ادعا میکند که رقم مربوط به الاستیسیته فولاد برابر بیست است و دیگری معتقد است این رقم برابر با ۴۰ است. حال فکر کنید که مقام مذکور بگوید عیبی ندارد؛ میانگین میگیریم. نخندید. در حال حاضر امور مربوط به سیاست مالی همین طور اداره میشود.
نیمی دیگر از مطالعات ارائه شده در این کنفرانسها تئوریک بودند. هر کنفرانسی که من شرکت کرده بودم این ویژگی نامطلوب را داشت که اغلب شرکتکنندگان از یک تئوری بیاعتبار شده (یعنی تئوری کینزی) برای تحلیل مشکلات مربوط به بیکاری بالا استفاده میکنند. این در حالی است که میدانیم این تئوری برای توضیح مسائل مربوط به بیکاری کافی نیست. سی سال است که اقتصاددانان کلان به دو دسته کینزیهای نئوکلاسیک و نیو کینزیها تقسیم شدهاند؛ اما هیچ کدام از این دو دسته برای توضیح بحران فعلی حرفی برای گفتن ندارند. در اقتصاد نیوکلاسیک و نیوکینزی این طور فرض میشود که بیکاری موقت است و کارگران بیکار به سرعت کار پیدا میکنند. این در حالی است که مطابق با تئوری عمومی کینز بیکاری بالا میتواند برای همیشه باقی بماند. از دهه ۱۹۵۰ در محیطهای آکادمیک، هیچ کس ایدههای کینزی را جدی نمیگیرد؛ اما با توجه به بهبود فعلی که با ایجاد شغل همراه نشده به این نتیجه میرسیم که باید نسبت به اهمیت تئوری کینزی تجدید نظر کنیم.
اقتصاد کینزی به آن شکلی که ما امروزه میشناسیم آن نسخهای از تئوری عمومی کینز است که اقتصاددانان کینزی نظیر پاول ساموئلسون ارائه دادند. ساموئلسون اقتصاد کینزی را به مجموعهای از بخشهای قابل درک تبدیل کرد. در واقع میتوان گفت تفسیر ساموئلسون از تئوری عمومی کینز به یک نسخه جدیدتر که همان نوکینزینیسم باشد، تبدیل شد.
از نظر نیوکینزیها، رکود به این دلیل رخ میدهد که برخی از بنگاهها حتی زمانی که با کاهش تقاضا مواجه میشوند حاضر نیستند قیمتهایشان را کاهش دهند. کارگران نیز شغل خود را ترک میکنند و ترجیح میدهند که به یک تعطیلات طولانی بروند. اما این چیزی نیست که شما در تئوری عمومی کینز با آن مواجه شوید. به هر حال این ایده که برخی از بنگاهها قیمتهایشان را به کندی تغییر میدهند در اقتصاد نیوکینزی از اهمیت اساسی برخوردار است. برای توضیح اینکه چرا بنگاهها قیمتهای خود را تغییر نمیدهند، نیوکینزیها فرض میکنند که بنگاه باید صبر کند تا به طور اتفاقی زمانی برسد که از موقعیت تغییر قیمت برخوردار شود. این تئوری را اولین بار گیلرمو کالوو به اقتصاد کلان وارد کرد. به نظر من این تئوری به هیچ وجه قانعکننده نیست؛. اما تئوری کالوو تنها نقطه ضعف رویکرد نیوکینزی نیست.
در اقتصاد نیوکینزی ادعا میشود تمام انواع بیکاری زمانی رخ میدهد که خانوارهایی که به نحوی عقلایی مطلوبیت خود را ماکزیمم میکنند تصمیم میگیرند تا در واکنش به دستمزدهای حقیقی ساعات کار خود را تغییر دهند؛ اما نمیتوان برای توضیح رکود بزرگ یا بحران مالی فعلی این توضیح را جدی گرفت.
متاسفانه با تمام این حرفها این رویکرد هنوز در کنفرانسهای آکادمیک تسلط دارد. من به جرات میگویم دلیل محبوب بودن نیوکینزینیسم این است که تا به حال هیچ جایگزینی که از نظر تئوریک مناسب باشد معرفی نشده است. به نظر من از همیشه مهمتر است که سیاستگذاران ما و افکار عمومی بدانند که چطور باورهای اقتصاددانان بر سیاستهایی که در حال حاضر این گونه بر زندگی ما موثرند تاثیر میگذارند.
بسیاری از اقتصاددانان این نکته را میدانند که زمان آن رسیده که اقتصاد تغییر کند. اما هنوز هم اقتصاددانان تئوریک همان راهحلهایی را ارائه میدهند که قبلا ارائه میدادند. اقتصاددانان تجربی نیز همچنان روی اندازه ضرایب فزاینده توافق ندارند. باید امیدوار باشیم که قبل از اینکه بحران دیگری اتفاق بیفتد اوضاع عوض شود.
سیاستهایی که اقتصاددانان نیوکینزی به کار میگیرند از تئوریای ریشه میگیرد که پایههای درستی ندارد. قبل از آنکه اقتصاددانان بخواهند نسخههای سیاستی بپیچند، نیاز به یک تئوری دارند که از لحاظ درونی هماهنگی داشته باشد و بتواند شواهدی را که از رکود بزرگ، رکود تورمی دهه ۷۰ و بحران اقتصادی جاری در دست داریم توضیح دهد. کینز در تئوری عمومی در مورد مشکل نظر درستی داشت؛ اما راهحل مناسبی ارائه نداد.
بیکاری بالا میتواند تا ابد باقی بماند مگر این که کاری برای حل آن صورت دهیم؛ اما سیاست مالی راه خوبی برای حفظ اشتغال کامل نیست.
اما اگر اقتصاد نئوکلاسیک و نئوکینزی هر دو بیفایده باشند، پس اقتصاد چه حرفی برای گفتن دارد؟ اقتصاددانان کلاسیک میگویند که اقتصاد خود را تصحیح خواهد کرد. نیوکینزیها هم میگویند که محرکهای مالی باید به کار گرفته شوند. من در اینکه بیکاری بالا در صورتی که دست روی دست بگذاریم میتواند باقی بماند با کینزیها موافقم؛ اما معتقد نیستم که کسریهای مالی بزرگی که فرزندان ما باید تامین مالی کنند راهحل خوبی باشند.
بحران فعلی به خاطر کاهش اطمینانی که در کاهش قیمت مسکن و سقوط بازار سهام بازتاب یافت اتفاق افتاد. اما آیا ما باید همچنان شاهد این باشیم که رشد اقتصادی بهبود مییابد؛ اما بیکاری همچنان بالا باقی میماند؟ این سوال برای من پیش میآید که چرا با اینکه نرخ بیکاری همچنان بالا است، رکود رسما پایان یافته تلقی میشود.
من به این سوالها با توجه به دیدی که در دو کتاب «انتظارات، اشتغال و قیمتها» (که برای دانشگاهیان نوشته شده) و «اقتصاد چه طور کار میکند: از بین رفتن اطمینان و پیشبینیهایی که خود به خود محقق میشوند» (که برای خوانندگان معمولی نوشته شده) پاسخ دادهام. من به این نکته اشاره کردهام که راهحل این مشکلات این نیست که تقاضای خصوصی را از طریق برنامههای محرک مالی با تقاضای عمومی جایگزین کنیم. راهحل سیاستی موثرتر آن است که برنامههای تسهیل مقداری را که بانکهای مرکزی سراسر جهان به کار میگیرند، حفظ کرده و گسترش دهیم.
*پروفسور فارمر دو کتاب به نامهای «انتظارات، اشتغال و قیمتها» و«اقتصاد چه طور کار میکند: از بین رفتن اطمینان و پیشبینیهایی که خود به خود محقق میشوند» به چاپ رسانده است. این دو کتاب برای توضیح بحران مالی فعلی منتشر شدهاند.
ارسال نظر