یاسین نمکچیان

روزگار عجیبی است. خیلی ساده قدر آنهایی را که باید نمی‌دانیم و بعد که کار از کار می‌گذرد، افسوس می‌خوریم. روزگار عجیبی است، اینکه مثلا نمی‌دانیم در همسایگی دیوار به دیوار ما آدم‌هایی نفس می‌کشند که یک تنه در انزوای خود ساخته‌شان قله‌های بلندی را فتح کردند و به روی کسی هم نیاوردند. استاد عبدالرحمان عمادی نمونه روشنی از همان‌هاست. پژوهشگر برجسته‌ای که سال‌ها در حوزه مردم‌شناسی و فرهنگ عامه تلاش کرد و حالا مجبور است اولین کتابش را در آستانه هشتاد و دوسالگی به دست علاقه‌مندان برساند. تازه اگر در این دوره و زمانه علاقه‌مند جدی هم پیدا بشود. دنیای وارونه‌ای است. هرسال هزار و یک عنوان کتابی که بود و نبودشان دردی از کسی دوا نمی‌کند با حمایت هزار نهاد مستقل و غیرمستقل منتشر می‌شود، اما عبدالرحمان عمادی باید برای چاپ مقاله‌هایی که عمرش را بر سر آنها گذاشته، خانه‌اش را بفروشد. آیا کسی در این میان می‌پرسد که چند نفر شبیه عمادی در این مملکت عاشقانه تلاش کرده‌اند و صادقانه نوشته‌اند، اما خانه‌ای ندارند بفروشند تا کتاب‌هایشان منتشر شود؟ ‌کسی به این نکته فکر می‌کند چطور با دست‌های خودمان فرهنگ اصیل این سرزمین را به نابودی می‌کشانیم؟ استاد عمادی در این سن و سال شانس آورد که نویسنده و محقق آگاهی مثل یوسف علیخانی پیگیر چاپ و نشر کتاب‌هایش شده است و صادقانه از هیچ کوششی دریغ نمی‌ورزد. از سر و کله زدن با مسوولان فرهنگی و رسانه‌هایی که بویی از فرهنگ نبرده‌اند گرفته تا پخش جلد به جلد کتاب‌ها در کتابفروشی‌هایی که همه چیز را مادی می‌نگرند، کار این روزهای نویسنده جوان است. او مجبور است به هزار آدم نامربوط رو بیندازد تا مثلا قبول کنند در ستون‌های هرروزه فلان نشریه جایی هم برای این کتاب‌های باز کنند یا مثلا فلان کتابفروش توجیه شود که باید این کتاب‌ها را برای چند روز هم که شده پشت ویترین کتابفروشی قرار دهد. این عین واقعیت‌های موجود در فضای فرهنگی است و هیچ وقت خودم را نمی‌بخشم اگر زمانی حقیقت را فدای رفاقت کنم. تمام ساعت‌هایی که برای گفت‌وگوی این صفحه رودروی استاد گذرانده‌ایم، به این نکته فکر می‌کردم که چطور می‌شود آدم‌هایی از این دست و آن همه دانش را نادیده می‌گیریم. حالا به همان خاطر مضطربم برای کسانی که حرف‌های زیادی برای گفتن دارند، اما دست‌هایشان به جایی نمی‌رسد. نگرانم برای آثار ارزشمندی که مرده به دنیا آمدند و زیرتلی از گرد و غبار برای همیشه به فراموشی سپرده شدند. ما که مدعی ترویج فرهنگیم، کافی است نگاهی به اطرافمان بیندازیم و به یاد بیاوریم که استعدادهای درخشانی را از دست داده‌ایم و هرگز هم کاری برایشان نکرده‌ایم.