جوایز نوبل در سال 1998

مهدی محمدی

بخش پایانی

تحلیل‌های آمارتیاسن از فرمول‌بندی شاخص رفاهی که بتواند در مقایسه‌های بین اشخاص به‌کار رود، توجه زیادی را به خود جلب نمود. نیاز برای این نوع از شاخص به ویژه در زمینه عدالت واضح است. اگر مقایسه‌های بین اشخاص از مطلوبیت بتواند صورت گیرد، قضیه عدم امکان آرو حل می‌شود. در کتاب «کالاها و قابلیت‌‌ها» آمارتیاسن تاکید نموده که آنچه رفاه را ایجاد می‌کند کالا نیست، بلکه فعالیت برای آن چیزی است که آنها را به دست می‌آوریم.

این ایده یادآور رویکرد معروف لانکاستر است که کالاها را به‌عنوان اجسام چند بعدی بر اساس ویژگی‌هایشان تعریف می‌کند. طبق نظر آمارتیاسن، کالاها فرصت‌های کارکردی را برای افراد ایجاد می‌کنند که مجموعه این فرصت‌‌های کارکردی می‌تواند برای تعریف فرصت‌های واقعی افراد یا قابلیت‌ها به‌کار رود. بر اساس این دیدگاه، درآمد به دلیل قابلیت‌هایی که ایجاد می‌کند، مهم است. اما فرصت‌هایی واقعی به تعدادی عوامل دیگر از قبیل سلامتی بستگی دارد که این عوامل هم باید در اندازه‌گیری رفاه به حساب آیند. شاخص‌های رفاه مانند شاخص توسعه انسانی سازمان ملل (HDI) دقیقا برگرفته از این اصل هستند.

مفهوم آمارتیاسن از انصاف با این فرض است که فرصت‌های واقعی باید برای تمامی افراد برابر باشد و منابع بیشتر باید به افرادی تخصیص یابند که آن منابع را برای کسب همان قابلیت نیاز دارند. این مانند دیدگاه رولز است که می‌خواست رفاه بدترین شخص را حداکثر کند. آشکار است چنین ملاکی نمی‌تواند در عمل بدون شاخص رفاه قابل مقایسه بین اشخاص به کار گرفته شود. رولز(۱۹۷۱) شاخص کالاهای اولیه را بدون هیچ پیشنهادی برای حل مساله شاخص ارائه نمود، اما آمارتیاسن رهنمودی را برای مواجهه با این مسائل فراهم کرد.

اقتصاد توسعه

تحقیقات کاربردی آمارتیاسن به اقتصاد توسعه نیز مربوط می‌شود. در واقع، تقریبا تمامی کارهای آمارتیاسن به اقتصاد توسعه تعلق دارند، چراکه اغلب با رفاه فقیرترین افراد در جامعه سرو کار دارد. او در اولین مقاله‌های خود در اواخر دهه ۱۹۵۰ به تحلیل انتخاب فن‌آوری مناسب تولید در کشورهای در حال توسعه پرداخت. بعدها او بر مبنای نتایج نظری خود درباره انتخاب اجتماعی و اندازه‌گیری رفاه به مطالعات کاربردی پرداخت. شاید بهترین کار کاربردی او فقر و قحطی در سال ۱۹۸۱ است. در این کتاب، هدف اصلی او درک سابقه و علل قحطی بود. این کتاب با بحث‌هایی درباره ممانعت از قحطی یا محدود نمودن آثار آن ادامه یافته است.

آمارتیاسن دیدگاه متداولی را که کاهش در عرضه غذا الزما مهم‌ترین توضیح برای قحطی است، به چالش کشید. اما او نه مدعی این است که اولین نفری است که تاثیر بسیاری عوامل دیگر بر قحطی را در گروه‌های بزرگ جمعیتی پیدا کرده و نه بر این باور است که کمبود غذا نمی‌تواند منجر به قحطی گردد.

طبق نظر آمارتیاسن، مفهوم کاهش موجودیت غذا نمی‌تواند پدیده‌های مشاهده شده در بسیاری از قحطی‌ها را توضیح دهد، برای مثال: الف) قحطی در سال‌هایی رخ داده که عرضه غذای سرانه از سال‌های قبل بدون قحطی پایین‌تر نبوده است. ب) قیمت‌های غذا به‌طور قابل ملاحظه‌ای در برخی سال‌ها در حالی افزایش یافته که عرضه غذا نسبت به سال‌های قبل کاهش نیافته است. ج) در همه موارد قحطی، گروه‌های بزرگ از گرسنگی رنج نبرده‌اند. د) در برخی موارد، غذا از نواحی قحطی‌زده صادر شده است.

آمارتیاسن نشان داد که درک عمیق از قحطی بایستی مبتنی بر عواملی باشد که فرصت‌های واقعی گروه‌های مختلف در جامعه را تحت تاثیر قرار ‌دهد. گرسنگی در زمانی رخ می‌دهد که فرصت‌های واقعی دسترسی کافی به غذا برای گروه‌هایی از افراد فراهم نمی شود و عوامل اقتصادی و اجتماعی زیادی وجود دارد که چنین فرصت‌هایی را محدود می‌کند. برای مثال، بخشی از توضیحات او برای قحطی بنگلادش در سال ۱۹۷۴ این است که سیلاب در سراسر کشور قیمت غذا را به‌طور برجسته‌ای افزایش داد، در حالی‌که فرصت‌های شغلی برای کارگران بخش کشاورزی به‌طور چشمگیری کاهش یافت، چراکه یکی از محصولات نمی‌توانست برداشت شود. به دلیل چنین عواملی، درآمدهای واقعی کارگران کشاورزی به حدی کاهش یافت که این گروه به میزان نامتناسبی

تحت‌تاثیر گرسنگی قرار گرفت.

آمارتیاسن در کتاب قحطی و فقر خود رویکرد جدیدی را به مساله گرسنگی و قحطی مطرح کرد. با وجود بحث درباره بخشی از جزیئات این کتاب، توافق عمومی‌ درباره اهمیت آن وجود دارد.

منبع

http://nobelprize.org/nobel_prizes/economics/laureates /۱۹۹۸ - Amartya Sen