ادبیات جدی، خط قرمز رسانه ملی
شاید اگر کسی شبیه عادل فردوسیپور در صداوسیما پیدا میشد و میتوانست برنامهای مخاطبپسند برای ادبیات راه بیندازد، حالا وضعیت شعر و داستان با شرایط کنونی زمین تا آسمان تفاوت داشت. هرچند فوتبال و حاشیههایش از موقعیتی برخوردار است که با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست.
یاسین نمکچیان
شاید اگر کسی شبیه عادل فردوسیپور در صداوسیما پیدا میشد و میتوانست برنامهای مخاطبپسند برای ادبیات راه بیندازد، حالا وضعیت شعر و داستان با شرایط کنونی زمین تا آسمان تفاوت داشت. هرچند فوتبال و حاشیههایش از موقعیتی برخوردار است که با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. شکاف بین شاعران و نویسندگان با رسانه ملی در سالهای پس از انقلاب همواره وجود داشته و کسی نمیتواند منکر این قضیه شود که چهرههای فرهنگی تمایل چندانی به حضور در برنامههای صدا و سیما ندارند. در این میان «دو قدم مانده به صبح» محمد صالح علاء کمی معادلات را بر هم زد و با دعوت از میهمانان نامدارش توانست علاقهمندان فرهنگ و هنر را در ساعتهای پایانی شب، پای تلویزیون بکشاند. تولید این برنامه باعث شد از یک طرف، خیلیها که توجه چندانی به برنامههای فرهنگی تلویزیون نداشتند به خاطر حضور آدمهایی شبیه شمس لنگرودی، احمدرضا احمدی، احمدپوری و…مشتریان ثابت «دو قدم مانده به صبح» شوند و از طرفی دیگر تابوها شکست و پای چهرههای شاخصی که تا آن روز، راه صدا و سیما را نمیدانستند به رسانه ملی بازشد، اما اتفاقات پس از انتخابات همه چیز را به خانه اول برگرداند و دوباره جای خالی خیلیها در همین برنامه که به نوعی پیش از آشتی دادن دو طیف بود، احساس میشود. در یک نگاه کلی بررسی عملکرد رسانه ملی گواه این ادعا است که هیچ گاه اهمیتی برای ادبیات جدی و نامهای آشنایش قائل نبوده است. همواره نامهایی ازاین تریبون تاثیرگذار تبلیغ شد که آنقدرها مهم نبودند یا اگر قرار بود در برنامهای شعری خوانده شود شعر یک شاعر ضعیف از نظر ادبی به میدان آمده و اگر بخشی از داستان یا نثر یک نویسنده انتخاب شد، باز به همان گونه بوده است. وقتی ادبیات در مهمترین رسانه کشور اینگونه غیرجدی و پیشپا افتاده تلقی میشود توقع بیشتری از وضعیت کنونیاش نمیتوان داشت. در واقع رفتارهای غیرمسوولانه باعث شده است تا اهالی ادبیات برعکس نقاط مختلف دنیا حضور در رسانه ملی را کسر شان خود بدانند.
همین بیتفاوتی محسوس نسبت به شاعران و نویسندگان استخوان خرد کرده، در کتابهای درسی هم دیده میشود و آنجا هم حذف درست شبیه صدا و سیما حرف اول را میزند. مرور اسامی آنهایی که آثارشان در کتابهای درسی برای سنین مختلف تبلیغ میشود و مقایسه کارنامه شان با اهالی جدی ادبیات، این نکته را به ذهن میرساند که صداوسیما و آموزش و پرورش دست در دست هم گذاشتهاند تا ادبیات جدی در حاشیه و مهجور بماند.
بیتردید اگر در صدا و سیما فرصتی فراهم میشد تا کودکان این سرزمین به جای وقت تلف کردن پای برنامههای بیهویت و وقتگیر با شاعرانی مثل عباس یمینی شریف و محمود کیانوش و آدمهایی از این دست آشنا میشدند و در گامهای بعدی با روایتهای «هزار و یک شب» انس پیدا میکردند، سرانه مطالعه تا این حد فلاکتبار نبود و تیراژ پایین کتابها به رویایی ترین شکل ممکن میرسید، اما حیف که تمام این حرفها در حد شعار باقی میماند و انتظار افقهای روشنی هم نیست. چرا که وضعیت کنونی نشان میدهد که ادبیات خط قرمز رسانه ملی است و هر روز هم این خط قرمز پررنگتر میشود. تجربه ثابت کرده که برخوردهای سلیقهای همواره بیشتر از همه گریبان اهالی ادبیات را میگیرد و کاری هم نمیتوان کرد.
راستی برای آدمی که اهل کتاب است و ادبیات مهمترین دغدغه جدی زندگیاش به شمار میآید و آنگاه این دغدغه، در لابلای این همه برنامههای رنگارنگ جایی ندارد و اگر هم دارد در حد وقت پر کردن است، چه کاری غیر از حرص خوردن میتواند وجود داشته باشد.؟
ارسال نظر