با حمید جانیپور به مناسبت برگزاری اولین نمایشگاه عکس:
با جیب خالی نمیشود موفق بود
عکس: ابراهیم حیدری
در میان روزنامهنگاران اسم شناختهشدهای است و از آن بیشتر در جمع اهالی ادبیات، که از وقتی به تهران آمده کمتر نویسنده، مترجم و شاعری است که روبهروی دوربین او ننشسته باشد.
بهروز صمدبیگی
عکس: ابراهیم حیدری
در میان روزنامهنگاران اسم شناختهشدهای است و از آن بیشتر در جمع اهالی ادبیات، که از وقتی به تهران آمده کمتر نویسنده، مترجم و شاعری است که روبهروی دوربین او ننشسته باشد. حمید جانیپور، عکاس ۲۷ ساله اهوازی اما نخستین نمایشگاه عکسش را در ژانری دیگر و با مجموعهای از عکسهای دبل اکسپوز حمام قدیمی فردوسی تبریز برپا کرد که با استقبال خوبی مواجه شد و ۷ قطعه از ۱۳ عکس به نمایش گذاشته شده در نمایشگاه «لطفا با لباس وارد نشوید» به فروش رفت. با او گپ کوتاهی زدهایم که شرحش را میخوانید:
چرا حمام؟ فکر میکنی انتخاب خوبی برای اولین نمایشگاه یک عکاس باشد؟
همیشه اعتقاد داشتم که هر کسی در کار هنر، اگر اولین کارش قوی و اثرگذار باشد، میتواند ماندگار شود؛ اما از طرفی برای اولین نمایشگاه هم به وسواس عجیبی دچار شده بودم. من ۵ سال است که روی مجموعه عکاسی چهره از نویسندگان، مترجمان و شاعران کار میکنم و خیلی دوستش دارم؛ اما باز میخواهم که پختهتر شود. مجموعه دوم هم موضوعش پرش است و از مجموعه آدمهایی گرفته شده که در حال پرش هستند. یک مجموعه دیگر هم از سینهزنی در حسینیه گلوبندک داشتم که با سرعت پایین عکاسی شده و شبیه نقاشیهای امپرسیونیستی شده؛ اما آن را هم انتخاب نکردم. این حمامی را که در عکسها دیدید، حمام فردوسی تبریز است و در جریان یک جشنواره عکس پیدایش کردم. صاحبش ادعا میکرد ۵۰۰ سال قدمت دارد که به نظرم اغراقآمیز است؛ اما بازسازیاش مربوط به ۵۰ سال پیش بود. عکسهای زیادی گرفتم که به نظرم عکسهای مستند خوبی بود؛ ولی دلم نیامد مستند کارشان کنم. دغدغههای زیادی توی ذهنم داشتم که با عکس مستند جواب نمیداد، تصمیم گرفتم دبل اکسپوز (تلفیق عکس) کار کنم و بعد دیدم که دارم بیشتر و بیشتر با این مجموعه ارتباط پیدا میکنم و این شد که برای اولین نمایشگاه انتخابش کردم.
اما تو را بیشتر به عنوان یک عکاس مطبوعاتی و عکاس چهره میشناسیم. فکر نکردی دبل اکسپوز یک ریسک است؟
من از اول با عکاسی مطبوعاتی شروع کردم و روند کارهایم هم مستند بود؛ اما معمولا عکاسها، عکاسی حرفهشان است و از این راه ارتزاق میکنند. من با روزنامه «همسایهها» در اهواز شروع کردم که خیلی دوستش داشتم. در شهرستانها عکاسی مطبوعاتی خیلی جدی نیست؛ ولی منبع درآمد است وگرنه باید به سمت عکاسی صنعتی، عکاسی تبلیغاتی و در پایینترین سطحش عکاسی عروسی رفت. من هیچ کدام از اینها را دوست نداشتم. با ایدهآلهایی سراغ عکاسی خبری آمدم که البته محقق نشد؛ چون در ایران اصلا عکاسی ژورنالیستی معنا ندارد. چند صباحی که در مطبوعات کار کنی از تب و تاب میافتی و ترجیح میدهی به عکاسی روتین از مصاحبهها و کنفرانسها و... اکتفاکنی؛ چون عکاس قرار نیست در رسانههای ما جریانساز باشد، یک عکاس سفارشی است که براساس خواستههای خبرنگار یا سردبیر کار میکند؛ اما خوب کار در روزنامه مزیت حقوق سرماه را دارد! اما باز دنبال دغدغههایم در عکاسی بودم.پرترههای اهالی ادبیات دغدغهام بود، عشقم بود، منطبق با جنس عکاسی من بود؛ اما همه این دغدغهها و فعالیتها در کار خبری هم تاثیرگذار بودند و باعث شدند در قالببندی عکسهای خبری هم خیلی معمولی رفتار نکنم؛ چون معتقدم عکاسهای خبری موفق ما مثل حسن سربخشیان و حسین فاطمی هم به واسطه نگاه غیرخبری و هنریشان موفقاند.
حالا که توانستی اولین نمایشگاه عکست را در آن ژانری که دوست داشتی برگزار کنی و استقبال خوبی از آن شد، باید منتظر چه تغییراتی در زندگی حرفهای حمید جانیپور باشیم؟
قرار نیست تغییری بکنم. صرفا احساس میکنم به یک ثباتی رسیدهام هم در کار عکاسی خبری و هم غیرخبری. عکاسی خبری را برای کسب درآمد دنبال میکنم و بقیه کارهایم آماتوری است. البته وقتی به ما میگویند آمارتوری عکاسی میکنی، معمولا گارد میگیریم در حالی که عکاسی آماتوری یعنی وقتی که برای عکاسی پولی دریافت نمیکنی. نمایشگاه برای من یک شارژ روحی بود. حتی اگر درآمدزا نمیشد؛ همین!
خب این دغدغه مالی تو را از آن چیزی که میخواهی دور نمیکند؟ دوست نداری مثلا مثل نیکول فریدنی خودت را وقف عکاسی کنی و اصلا دنبال این نباشی که عکسهایت را کی و کجا قرار است بخرند؟
ما عکاسها عموما دخلمان با خرجمان نمیخواند. تجهیزات مثل بازوی یک عکاس است. اگر خوب و قوی باشد، کمک حالت میشود، البته خیلیها میگویند این چیزها مهم نیست. بله ولی همیشه با نگاه هنرمندانه که نمیشود کار کرد، گاهی به یک تله ۸۰۰ (نوعی لنز جانبی دوربین) نیاز داری که ۱۱میلیون قیمتش است. هنوز هم جنگ است بین این که بالاخره عکاسی هنر است یا صنعت. من فکر میکنم که باید تجهیزات باشد و برای داشتن تجهیزات باید نیازهای مالیات را برآورده کنی. من و همسرم روزی ۱۳ساعت کار میکنیم تا به عشقمان برسیم. حالا یکی کار میکند تا وقت فراغت جدول حل کند و یکی عکس میگیرد. اما این خیلی مسخره است که پول توی جیبم نباشد و بعد بگویم میخواهم عکاسی کنم. تعارف که نداریم همه عکاسهایی که به نوعی مشهور و معروف شدهاند، به یک سطحی از ثبات مالی رسیدهاند. وگرنه من هم دوست دارم که فردا بلند شوم بروم سیستان و از بلوچها عکس بگیرم. نمیشود اصلا بحث دغدغه مالی را حذف کرد. من هم دوست داشتم کارهایم را در نمایشگاه یکمیلیون قیمت بگذارم، ولی باید به واکنش مخاطب هم فکر میکردم. اینکه مخاطب وقتی مقابل عکسهای من قرار میگیرد و از قیمت باخبر میشود توی ذهنش میگوید: این حمید جانیپور کی هست که در نمایشگاه اول قیمت یکمیلیونی روی کارش میگذارد؟ من ۴۰۰هزار تومان قیمت گذاشتم تا هم کارم دیده شود و توی ذهن مخاطب جا بیفتم و هم اینکه راحتتر به فروش برود.
راستی مخاطبان نمایشگاهت از چه قشری بودند؟ با توجه به اینکه عکسهایت مستند نبود، عامه مردم هم با آن ارتباط برقرار میکردند؟ آخر ما هنوز عاشق عکس کارت پستالی هستیم و این که عکس واقعی باشد!
هم برای من که نمایشگاه اولم بود و هم برای سایرین، استقبال مخاطبان بیش از حد انتظار بود. به غیر از اهالی ادبیات، دوستان مطبوعاتی، آشنایان و آرتیستها خیلیها به نمایشگاه آمدند که سوای تعارفات مرسوم، بازخورد خوبی دریافت کردم. بخشی زوم نگاهشان روی حمام بود و این نکته که عریانی در حمام، این جا آزاردهنده نیست. بخشی هم که تخصصیتر نگاه میکردند روی اکسپوزها حرف داشتند و نظر میدادند. من همیشه از این سوال که «میشود راجع به این عکس توضیح بدهید» بدم میآید. ولی مجبورم جواب بدهم، چون یا فکر میکنند که کلاس میگذارم و یا اینکه چون چیزی نمیدانم چیزی نمیگویم.
یعنی همه توانسته بودند با عکسها ارتباط برقرار کنند؟
تقریبا. حتی آنها که عکسهای رئال دوست دارند. به نظرم عکس هر چه قدر هم سوررئال باشد باید بتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند نه خیلی دم دستی و پیش پا افتاده و نه خیلی قلمبه سلمبه و پیچیده. نمیخواهم به کسی توهین کنم اما من خودم خیلی از کارهای همکارانم را نمیفهمم. در حالی که هنر باید با مخاطب ارتباط برقرار کند و اگر این طور نباشد ماندگار نیست. مثل شعر حافظ یا صدای شجریان هیچ کس نمیگوید که اینها سخیف است اما مورد علاقه هم است.
شاید باید این را اول میپرسیدم. اما اصلا چه شد که آمدی سراغ عکاسی؟
من از دوم دبستان موسیقی کار میکردم و از ۵،۶ سالگی به دلیل علاقه وافر مادرم که خودش شاگرد هانیبالالخاص بود، نقاشی را پیگیری کردم. در دبیرستان تجربی خواندم و از دانشگاه علمی کاربردی اهواز مدرک عکاسی گرفتم. من توی خانواده برای انتخاب راهم زور نشنیدم. پدرم وکیل بود و مادرم مدرس زبان، من عکاسی خواندم و خواهرم مهندسی برق. اما چون آدم پر شر و شوری بودم و یک جا نمیتوانستم آرام بنشینم، دوربین را انتخاب کردم. چون فقط دوربین است که میتواند من را ارضا کند و همیشه همراهم هست. تارم را که نمیشود همیشه همهجا با خودم ببرم اما دوربینم همیشه با من است.
ارسال نظر