ما نگرانیم

یاسین نمکچیان

تولدت مبارک آقای دکتر. اگرچه دلمان می‌خواست همین جا، در همین خیابان‌های شلوغ پایتخت، کنار دلشوره همیشه آدمی‌ همراهمان بودی و در دانشگاه تهران هفتادمین پاییز زندگی ات را جشن می‌گرفتیم، اگرچه دلمان می‌خواست تمام آنهایی که رفتن را به ماندن ترجیح داده‌اند، همه راه‌های رفته را برمی‌گشتند و دست در دست هم می‌گذاشتیم و شادمانی هرازگاه زندگی را آواز می‌خواندیم. امروز بیستم مهر ماه است و سه روز از تولد هفتاد سالگی‌تان می‌گذرد، اما شناسنامه‌ها همیشه هم راست نمی‌گویند. اصلا چه فرقی می‌کند راست یا دروغ. هفتاد ساله یا هفتاد و چندساله. مهم این است که حالا شما پرواز را بهانه کرده‌اید و جایی آن طرف آب‌ها فرود آمدید. حتما روزهایی که روزنامه‌ها و خبرگزاری‌ها و وبلاگ‌ها از سفری تلخ می‌نوشتند یادتان مانده است. شاید هم شبیه همه سال‌هایی که بی‌اعتنا از کنارشان رد شده‌اید، این بار هم بی‌لحظه‌ای درنگ، راه را ادامه داده‌اید، اما آقای دکتر اینجا هنوز خیلی‌ها نگرانند و دلشان می‌خواهد در یکی از همین روزها، روزنامه‌ها بنویسند دکتر شفیعی کدکنی به ایران برگشت.دلشان می‌خواهد بر پیشخوان کتابفروشی‌ها کتاب‌های تازه‌تان را ببینند و با لبخند فصل‌هایشان را ورق بزنند. آقای دکتر بر عکس تصور خیلی‌ها که معتقدند کتاب در ایران مخاطبانش را از دست داده هنوز کسانی در کوچه پس‌کوچه‌های همین شهر پیدا می‌شوند که ادبیات و موسیقی و سینما برایشان از نان شب واجب‌تر است. همان‌هایی که بارها «موسیقی شعر» را به خاطر سپردند و با «صور خیال» به دورترین رویاها فکرکرده‌اند. همان‌هایی که نگران برنامه‌ریزی‌های مسوولان وزارتخانه بهارستانند تا وضعیت صدور مجوزها از اوضاع فعلی وخیم تر نشود. هیچ کس نداند شما خوب می‌دانید تعداد آدم‌هایی که کتاب‌هایتان را دست به دست چرخانده‌اند نه تنها کم نیست، بلکه گاهی شگفت‌انگیز است. مگر کسی پیدا می‌شود که تنها در حد خواندن و نوشتن بداند و سطری از اولین شعر کتاب «در کوچه باغ‌های نیشابور» به گوش‌هایش نرسیده باشد. کافی است برای یکبار هم که شده به آرشیو وبلاگ‌ها و روزنامه‌های یک ماه پیش سری بزنید تا مطمئن شوید که سفر ناگهانی شما خیلی‌ها را نگران کرده است. نگران کتاب‌هایی که نیمه کاره رهایشان کنید. نگران صندلی خالی کلاسی که سال‌ها در آن از حافظ و عطار و مولوی روایت کرده‌اید. به هر حال امروز سه روز از تولد هفتاد سالگی‌تان گذشته است. اگر دیر یادمان آمد که باید خودکارمان را در دست بگیریم و حداقل به پاس همه کتاب‌هایی که برای ما یادگار گذاشته‌اید چیزی بنویسیم بر ما حرجی نیست، چرا که زندگی این روزهای ما آنقدر آغشته اندوه است که جایی برای شادمانی باقی نمی‌گذارد. با این همه تولدتان مبارک آقای دکتر شفیعی کدکنی، اگرچه کمی ‌دیر شده است.