نویسنده: کلودیا گلدین
مترجمان: محمدصادق الحسینی، محسن رنجبر
این روزها وقتی اقتصاددانان از «شکاف جنسیتی» (gender gap) حرف می‌زنند معمولا به تفاوت‌های سیستماتیک در موفقیت‌هایی که زنان و مردان در بازار کار به دست می‌آورند، اشاره می‌کنند.

این تفاوت‌ها در‌درصد حضور زنان و مردان در نیروی کار، مشاغلی که انتخاب می‌کنند و درآمدها یا دستمزدهای ساعتی نسبی قابل مشاهده هستند. اختلاف‌ها و شکاف‌های اقتصادی میان دو جنس مخالف که طی جنبش زنان در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به موضوعات مهمی تبدیل شده بودند، حداقل از دهه ۱۸۹۰ به بعد مورد توجه اقتصاددان‌ها قرار گرفته بود.
نمودار یک 1: نرخ حضور زنان و مردان 44-25ساله در نیروی کار، 2000-1890






منابع: 1970-1890: مرکز سرشماری آمریکا، 2000- 1960:سرشماری جمعیت کنونی (CPS).
ارزیابی مرکز سرشماری آمریکا و CPS از تعداد نیروی کار در سال‌های همپوشانی دو دوره زمانی فوق با یکدیگر تفاوت دارد.
شکاف جنسیتی در نیروی کار ایالات‌متحده در 110 سال اخیر به تدریج کاهش یافته است (نمودار یک را ملاحظه کنید). در سال 1980، پانزده‌درصد زنان آمریکایی 25 تا44 ساله (از همه نژادها و بین زنان مجرد و زنان متاهل)، خارج از خانه کار می‌کردند. تا سال 1940 این رقم به 30‌درصد، تا سال 1970 به 47‌درصد و تا سال 2000 به 76‌درصد افزایش یافت. شایان ذکر است که در سال 2000، 93‌درصد مردان خارج از خانه کار می‌کردند. در واقع می‌توان گفت روند مذکور برای زنان شدیدا صعودی و برای مردان نزولی بوده است. در نتیجه این تغییرات، شکاف جنسیتی در مشارکت در نیروی کار به شدت کاهش یافته است. تا سال 2000، 47‌درصد نیروی کار بین 20 تا 64 را زنان تشکیل می‌داده‌اند.
میزان حضور زنان در نیروی کار، در میان گروه‌های جمعیت شناختی مختلف، در دوره‌های مختلفی افزایش یافت. مثلا در دهه‌ ۱۹۴۰ همانطور که در نمودار یک می‌بینید افزایش مشارکت زنان در نیروی کار زیاد نبود، اما مقدار آن برای زنان در گروه‌های سنی بالاتر چشمگیر بود. همچنین نرخ مشارکت زنان جوان (متاهل) در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به میزان قابل توجهی رشد کرد. در دهه ۱۹۸۰ نیز شاهد بودیم که مشارکت تنها گروهی که در مقابل تغییرات دهه قبل مقاومت کرده بود (یعنی زنان دارای کودک) افزایش پیدا کرد.
مورد توجه‌ترین شکاف جنسیتی، تفاوت در درآمد دو جنس مخالف است. نسبت درآمد زنان به مردان در مشاغل دائمی و تمام وقت از دهه 1980 به این سو به شدت افزایش یافته و از 6/0 در آن زمان به بیش از 75/0 در حال حاضر رسیده است (به نمودار 2رجوع کنید). این نکته بدان معناست که درآمد زنان به طور متوسط از حدود 60درصد درآمد مردان به 75درصد ارتقا یافته است؛ اگر چه داده‌های جامعی از دوره پیش از 1950 وجود ندارد، اما اگر شواهد مربوط به بخش‌های عمده اقتصاد را به خوبی با یکدیگر ترکیب کنیم، درمی‌یابیم که تفاوت میان درآمدهای دو جنس طی دو دوره قبلی تاریخ آمریکا به میزان قابل‌ملاحظه‌ای کاهش یافته بود. در سال‌های بین 1820 تا 1850، که به نام دوره انقلاب صنعتی در آمریکا شناخته می‌شود، نسبت درآمد زنان به مردان در مشاغل تمام وقت از حدود 3/0 (در اقتصاد کشاورزی) به حدود 5/0 (در اقتصاد کارخانه‌ای) افزایش یافت. همچنین از سال 1890 تا 1930 که بخش‌های اداری و فروش رشد یافتند، نسبت درآمدهای زنان به مردان از 46/0 به 56/0 افزایش پیدا کرد، اما میزان اشتغال زنان متاهل و بزرگسال طی هیچ یک از این دو دوره افزایش چشم گیری نداشت. نسبت فوق طی سال‌های 1950 تا 1980 که بسیاری از زنان ازدواج کرده به نیروی کار وارد شدند، عملا در مقدار 60درصد ثابت بود.
اما دلیل وجود این اختلاف درآمدی بین زنان و مردان چیست؟ بنا بر ادبیات موجود، عوامل مشهودی (مثل تحصیلات، تجربه شغلی، ساعات کار و...) که بر میزان پرداخت اثر می‌گذارند، در توضیح بیش از ۵۰درصد شکاف دستمزدها ناتوانند. در بررسی صورت گرفته توسط دو اقتصاددان با نام‌های فرانسین بالاو و لورنس کان (۲۰۰۰) گزارش شده است، نشان داده شده که تفاوتی که با این عوامل قابل‌توضیح است حتی از این نیز کمتر و در حدود ۳۳درصد است. در واقع کاهش شکاف درآمدی میان دو جنس عمدتا به خاطر افزایش ویژگی‌های حرفه ای زنان نسبت به مردان بوده است. مابقی این شکاف، بخشی است که نمی‌توان آن را با استفاده از عوامل آشکار و مشهود توضیح داد. این بخش می‌تواند از تصمیمات کارگران ناشی شود یا به خاطر تبعیض‌های اقتصادی رخ دهد. نکته عجیب آن که تفاوت در مشاغلی که دو جنس مذکر و مونث در آنها مشغولند، تنها ۳۳-۱۰درصد از تفاوت‌های درآمد آنها را توضیح می‌دهد. مابقی این تفاوت به اختلاف‌های درون مشاغل بازمی‌گردد و بخشی از آن به خاطر فاکتورهای مشهود است. تقریبا در تمامی سال‌های انتخاب شده نسبت درآمد زنان به مردان با افزایش سن، کاهش می‌یابد و با افزایش میزان تحصیلات زیاد می‌شود: نکته دیگر آن که این نسبت به ویژه در میان کسانی که فرزندی ندارند نسبت به افراد متاهل و به خصوص کسانی که فرزند دارند بیشتر است. به عبارت دیگر، مسوولیت‌های خانوادگی از نقش مهمی در کاهش پیشرفت‌های شغلی زنان در چرخه زندگی آنها برخوردار بوده است. بسیاری از ناظران به این تناقض اشاره کرده‌اند که با ورود فزاینده زنان متاهل به نیروی کار در فاصله‌ سال‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ درآمد و موقعیت شغلی آنها نسبت به مردها بهبود پیدا نکرد. با این حال این پدیده بدان حد که ممکن است به نظر آید تناقض آمیز نیست. در واقع اقتصاددانان انتظار دارند که با ورود زنان به بازار کار، دستمزد آنها (نسبت به مردها) به خاطر افزایش شدید عرضه کاهش پیدا کند. به بیان دیگر به خاطر افزایش نیروی کار زن بود که دستمزد آنها نسبت به مردان ثابت ماند.
این حقیقت که در همان حین که شکاف اشغال میان دو جنس مخالف رو به کاهش بود، شکاف درآمدی آنها راکد ماند را با عامل دیگری نیز می‌توان توضیح داد. وقتی که زنان بیشتر و بیشتری به بازار کار وارد شدند،‌ بسیاری از آنها بی‌تجربه بودند و مهارت‌های چندانی نداشتند. اگر زنان پس از ورود به بازار نیروی کار در آن باقی بمانند، ورود مداوم زنان جدید به این بازار، متوسط تجربه کاری تمامی زنان به استخدام درآمده را کاهش می‌دهد. می‌توان نشان داد که از سال 1950 تا 1980 که نرخ مشارکت زنان در بازار کار به میزان چشمگیری افزایش پیدا کرد، بهبود چندانی در متوسط تجربه حرفه‌ای زنان شاغل روی نداد. دو اقتصاددان با نام‌های جیمز اسمیت و مایکل وارد (1989) دریافتند که متوسط تجربه کاری در میان زنان شاغل چهل ساله در سال 1989 برابر با 4/14سال بود که در مقایسه با متوسط تجربه زنان در سال 1950 که برابر 14 سال بود چندان افزایش نداشت. از آن جا که درآمد افراد شاغل نشان‌دهنده مهارت و تجربه آنها است، جای تعجب ندارد که نسبت درآمد جنس مونث به جنس مذکر از 1950 تا 1980 زیاد نشد. شکاف درآمدی میان دو جنس مخالف از 1980 به بعد بسیار کاهش یافته است. نسبت فوق‌الذکر در فاصله 1980 تا 1994، از 6/0 به 74/0 افزایش یافته، اما از 1994 به این سو راکد مانده است. بنابراین در فاصله 14ساله میان 1980 تا 1994، 35درصد از تفاوت پرداخت به دو جنس مخالف که قبلا وجود داشت از میان رفت. به‌علاوه در داده‌های مربوط به درآمد سالانه، شکاف جنسیتی بیش از حد واقع بیان می‌شود؛ زیرا ساعات کار زنان عملا حدود 10درصد از مردان کمتر است.
بنا بر مطالعات دو اقتصاددان با نام‌های جون اونیل و سولومن پولاچک (۱۹۹۳) طی دهه ۱۹۸۰ نسبت مبلغ دریافتی زنان به مردان در تمامی سنین، تمامی سطوح تحصیلاتی و همه سطوحِ تجربه کاری، افزایش پیدا کرد. علاوه‌بر آن این افزایش دریافتی در تمامی گروه‌های سنی روی داد. اگر چه زنانی که در دهه سوم عمر خود به سر می‌برند، بیشترین دریافتی را در مقایسه با مردان همسن خود داشتند، میزان پرداخت به زنان مسن‌تر نیز نسبت به مردان مسن‌تر تقریبا به همین مقدار افزایش پیدا کرد.
حرکت به سوی برابری بیشتر بین دو جنس مخالف در دهه 1980 بسیار قابل توجه بود. این تغییر، صرفا بازگو‌کننده افزایش فرصت‌های زنان جوان‌تر یا تحصیلکرده‌تر نسبت به مردان جوان و تحصیلکرده نبود؛ زیرا این تنها استخدام اولیه زنان نبود که افزایش یافت. لذا مایه تعجب نیست که روش‌های معمول برای توضیح کاهش تفاوت درآمدی دو جنس مذکر و مونث (روش‌هایی که بر تغییر ترکیب نیروی کار مونث از نظر میزان تحصیلات، تجربه بالقوه شغلی، مهارت‌های کاری و صنعت متکی هستند) در بهترین حالت می‌تواند 20درصد از این افزایش را توضیح دهد.
همان طور که ثبات شکاف درآمدی در فاصله ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ احتمالا به دلیل هجوم زنان فاقد تجربه به بازار نیروی کار اتفاق افتاد، کاهش این تفاوت از دهه ۱۹۸۰ تا اواسط دهه ۱۹۹۰ نیز به این واقعیت مرتبط بود که نرخ مشارکت زنان در این بازار بسیار زیاد شده بود. از آن جا که بخش عمده‌ای از زنانی که در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ استخدام شده بودند قبلا جزء نیروی کار بودند، مهارت‌ها و تجربه آنها طی زمان افزایش یافته بود و با افزایش زنان تازه وارد به این بازار متوسط تجربه کاری زنان چندان کاهش نیافت. مهارت‌هایی که بسیاری از این زنان در دوره جوانی خود به دست آوردند، آنها را قادر ساخت که در مراتب شغلی بالاتر پیشرفت کنند و باعث شد که زنان بیشتری بتوانند نه تنها شغل، بلکه «سابقه حرفه‌ای» داشته باشند. تغییرات دیگری نیز در کاهش شکاف درآمدی دخیل بود. پیشرفت‌های آموزشی به ویژه در میان افراد تحصیلکرده در دانشگاه‌ها باعث شد که زنان بیشتری هم طراز با مردان قرار گیرند؛ در حالی که در سال ۱۹۶۰ نسبت مردان فارغ‌التحصیل دانشگاه‌ها به زنان فارغ‌التحصیل برابر پنج به سه بود، در سال ۱۹۸۰ تعداد فارغ‌التحصیلان مرد و زن دانشگاه‌ها برابر شد و امروزه زنان ۵۷درصد از کل مدارک لیسانس دانشگاه‌ها را از آن خود می‌کنند. افزون بر آن امروزه زنان فارغ‌التحصیل دانشگاه‌ها در رشته‌ها و موضوعاتی بسیار شبیه به مردان تخصص پیدا می‌کنند و تعداد آنها در مقاطع تحصیلی بالاتر نیز تقریبا برابر است. در دهه ۱۹۶۰ به ازای هر صد مردی که مدارک حرفه‌ای (در پزشکی، دندانپزشکی و حقوق) دریافت می‌کردند، کمتر از ۵ زن وجود داشت. در سال ۲۰۰۱ زنان ۴۶درصد از تمامی مدارک حرفه‌ای را از آن خود کردند. این رقم بدان معناست که به ازای هر صد نفر مرد، بیش از ۸۰زن قادر به دریافت مدارک حرفه‌ای ‌شدند. در حال حاضر زنان جوان انتظارت واقع بینانه‌تری را نسبت به سی‌وپنج سال پیش درباره آینده خود شکل می‌دهند. در ۱۹۶۸ تنها ۳۰درصد از زنان پانزده تا نوزده ساله می‌گفتند که در سن سی‌و‌پنج سالگی جزء نیروی کار خواهند بود. این مقدار در اواسط دهه ۱۹۸۰ بیش از ۸۰درصد بود. از آنجا که زنان در سال ۱۹۶۸ نرخ مشارکت آتی خود را بسیار کمتر از واقع برآورد کرده بودند، احتمالا واحدهای دانشگاهی‌ای را که آمادگی آنها برای رقابت در بازار کار چندان افزایش نمی‌داد بیشتر انتخاب می‌کردند و به عبارت دیگر برای کسب مهارت، کمتر از حد نیاز سرمایه‌گذاری کرده بودند. اما قانونگذاری تا چه حد در کاهش تفاوت‌های میان دو جنس مذکر و مونث تاثیرگذار بوده است؟ یکی از قوانین موثر در این حیطه قانون حقوق مدنی مصوب ۱۹۶۴ است که اعمال تبعیض در استخدام، ارتقا و سایر شرایط اشتغال بر مبنای جنسیت را ممنوع می‌کند. مورد دیگر تبعیض مثبت است. شواهد چندانی وجود ندارد که نشان دهد این قانون اثری بر شکاف درآمدی یا شغلی میان دو جنس مخالف گذاشته باشد، اگر چه تحقیقات کافی نیز برای تایید یا رد آن صورت نگرفته است.
به نظر می‌رسد که در قرن بیستم و به خصوص در دهه 1980 شکاف جنسیتی در استخدام، درآمد و مشاغل به طرق گوناگونی کاهش پیدا کرد. ظاهرا کاهش این شکاف جنسیتی در سال‌های پایانی دهه 1990 متوقف شده و از آن زمان تا به حال ثابت مانده است. این که آیا کم شدن این شکاف همچنان ادامه پیدا کند و شکاف مورد اشاره نهایتا از بین می‌رود یا خیر مشخص نیست و احتمالا به تفاوت‌ زمان صرف شده در مراقبت از کودکان یا زمان ماندن در خانه در میان دوجنس بستگی خواهد داشت.

نمودار 2: نسبت درآمد (متوسط) زنان به مردان در مشاغل تمام وقت و همیشگی