خدا عاقبتش را بخیر کند!

سینمای جنگ ایران که به دلایلی نام سینمای دفاع مقدس به خود گرفته است، در سالی که قرار داریم شایسته نگاهی دلسوزانه است و این «طفلک» بی‌سر‌و‌سامان بد جوری از راه به در شده است و به دام «اعتیاد فرهنگی»غلتیده است و اگر حواس والدینش به او نباشد - که الان نیست- ناگزیر است به مسیر «اخراجی‌ها» برود و صرفا به گیشه نظر داشته باشد. نه اینکه نگاه صرف به گیشه بد باشد، نه؛ اما با ادعای فرهنگ‌سازی دفاع مقدس به دام ابتذال افتادن، باب طبع هیچ کدام از آقایان متولی فرهنگ نیست. در این میان اما دو فیلمساز نسل بعد از انقلاب آبروی سینمای جنگ ما شدند، که در کمال تاسف هر دو از سینمای جنگ رفته‌اند؛ رسول ملاقلی پور و ابراهیم حاتمی‌کیا، که اولی از این دنیا هم کوچ کرده است و تا زمانی که بود یک قدم از آرمانش فاصله نگرفت و تا آخرین لحظه و نفس برای آن جنگید و دومی هم مدت‌ها است با آرمان جنگ و بچه‌هایش فاصله گرفته است، البته ابراهیم حاتمی‌کیا نشان داده هر زمان به این وادی پا گذاشته است توانسته مساله مطرح کند و حرف بزند و آدم‌ها را به جان هم بیاندازد، چه خوب! اگر از من بپرسید حتی راش‌های سوخته «به نام پدر» را که به شدت به آن نقد دارم و اصلا آن را دوست ندارم به کل موجودیت هر دو فیلم اخراجی‌ها با همه اعوان و انصارش ترجیح می‌دهم ؛که در نگاه «ابراهیم » صداقت می‌بینم و در نگاه کارگردان اخراجی‌ها تومن‌های گیشه. به هر حال شاید این هفته بهانه‌ای باشد تا به فیلمسازی بپردازیم که هر وقت فیلم ساخت صداقت داشت و نگاهی دردمندانه در تندیس روحش نمایان بود؛ این فیلمساز نامش ابراهیم حاتمی‌کیا است.

ابراهیم حاتمی‌کیا بزرگ سینمای دفاع مقدس ماست؛ در زمانی که دست‌کم از دوران اوج فیلمسازی‌اش کیلومترها دور است.

اگر به نظرم از خودش هم بپرسید، پاسخش بی‌‌شک تفاوت چندانی با سطور بالا ندارد. هرچند اعتقاد داشته باشد فیلم‌هایش رنگ‌وبوی اجتماع به خود گرفته و البته حرفه‌ای‌تر شده است؛ اما به همین میزان با «ابراهیم» «مهاجر» و «دیده‌بان» و «از کرخه تا راین» و حتی «آژانس شیشه‌ای» تفاوت‌های اساسی کرده است.

«ابراهیم» جدید در پاسخ به سوال مجری یک برنامه تلویزیونی که از او نظرش را درباره محسن مخملباف پرسید، پاسخی کوتاه ولی پرمغز و دقیق داد. گفت: «خدا آخر و عاقبتمان را به خیر کند.» البته هنوز برای قضاوت درباره آثار متاخر حاتمی‌کیا زود است و محک و چکش زمان، هنوز بر آثارش نخورده تا مشخص شود تا چه حد نگاه مخاطب همیشگی آثارش نسبت به او و سینمایش عوض شده و تا چه حد مخاطب جدیدش حاضر است پای او و فیلم‌هایش بایستد؛ اما تا همین حد هم با توجه به دو سریال گردن کلفت تلویزیونی ملال‌آور و چند فیلم سینمایی، این تغییر مخاطب و چالش در مورد پاسخی که او به سوال مجری برنامه تلویزیونی داد، در مورد خودش به موضوعی جدی تبدیل شده است.

برای او دو‌بار در جشنواره فجر بزرگداشت گرفته اند و به قاطعیت او را تایید کرده‌اند. نخست در سال ۷۶ و مصادف با جشنواره شانزدهم فیلم فجر و بار دوم در جشنواره ۲۷. یکبار در نخستین سال ریاست‌جمهوری سیدمحمد خاتمی که با فیلم آژانس شیشه‌ای در آنجا حضور داشت و بار دوم در سال آخر ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد در حالی که زیر بغلش هیچ فیلمی برای جشن ۲۷ فجر نداشت. آن بار آژانس شیشه‌ای‌اش را به سبب لحن تند همراهی و همدلی‌اش با حاج کاظم زیربار انتقاد گرفتند که فیلم ضدسیاست‌های خاتمی است و او پاسخ داد خود را فرزند خاتمی می‌داند و اینها از باب یادآوری تاریخ است و صرفا برای بازگفت یک دوره تاریخی است. وگرنه در همان دوره فیلم «موج مرده‌»اش را زیر تیغ توقیف بردند و البته در این دوره برادرخوانده‌اش، «به رنگ ارغوان» را البته هیچ کدام را ساختار عریض و طویل اداره نظارت توقیف نکرد. اولی را تهیه‌کننده؛ یعنی موسسه روایت فتح جلویش را گرفت و بعدی را یک ارگان غیرمرتبط با سینما. هرچه هست این دو بزرگداشت به فاصله ۹ سال از هم می‌تواند معانی بسیاری بدهد که در این مجال نمی‌گنجد.

فیلمساز کهنه کار ما که چند روز قبل؛ یعنی دوم مهر ماه ۴۸ ساله شد، فیلمسازی را از سال‌های جنگ و حضور در جبهه‌ها به عنوان فیلمبردار آغاز کرد. نخستین فیلمش هویت را در ۲۵ سالگی و در سال ۱۳۶۵ ساخت و پس از آن تاکنون دوران پرفراز و نشیبی را طی کرد. در هر کدام از این دوره‌ها ذره‌ذره بلوغ و شعور فیلمسازی‌اش افزوده شد تا حدی که در بعضی فیلم‌های اواسط دوران فیلمسازی‌اش مثل روبان قرمز اصلا ادعا کند تجربه‌اش را برای روکم‌کنی تکنیکی انجام داده است؛ فیلمی با سه شخصیت در یک بیابان برهوت و با یک قصه کم‌کش و قوس اما با قدرت تکنیکی. ابراهیم حاتمی‌کیا خیلی زود در فیلم دومش نشان داد که می‌شود روی او حساب کرد. دیده‌بان (۱۳۶۷) چهار ساعت آخر زندگی شهید عارفی را تصویر می‌کرد که در مواجهه با نیروهای بعثی، گرای خود را به توپخانه خودی می‌دهد برای اینکه هم‌رزمانش جان سالم به در ببرند. تدوینگر فیلم، محسن مخملباف (بعد از این همه سال از اینکه حس می‌کنم تدوین فیلم را مخملباف انجام داده، هم تعجب می‌کنم، هم حسرت می‌خورم از اینکه مخملباف قدر خودش را ندانست. همان حرف حاتمی‌کیا در موردش بسیار درست است) وقتی راش‌های فیلم را دستش می‌دهند به حاتمی‌کیا نهیب می‌زند و او را ناامید می‌کند و می‌گوید: از فیلم در نهایت یک فیلم کوتاه درمی‌آید؛ اما هرچه در تدوین جلو می‌رود به ارزش کار ابراهیم ۲۷ ساله پی می‌برد. مهاجر اما حکایت دیگری دارد؛ حکایت عقل است و دل. قصه پرواز هواپیماهای بدون سرنشین برای شناسایی مناطق دشمن یکی از شاهکارهای سینمای جنگ ایران. بعد از مهاجر او با تم جنگ سراغ وصل نیکان را گرفت و البته تجربه موفقی نبود. بعد از آن در زمانه‌ای که جنگ دو سال و اندی پیش تمام شده بود، در از کرخه تا راین «سعید» نابینا از جنگ را به دل تمدن غرب در آلمان برد. او بینایی‌اش را آنجا به دست آورد و با خواهرش بر سر چرایی و چگونگی جنگ بحث کرد. تم عشق در فیلم‌هایش از «خاکستر سبز» آغاز شد، جایی که یک عکاس ایرانی عاشق یک دختر مسلمان بوسنیایی در دل جنگ بوسنیایی‌ها و صرب‌ها می‌شود.

از خاکستر سبز تا بوی پیراهن یوسف و برج مینو فاصله دو سال بود. در برج مینو به احترام سیدمرتضی آوینی که به گفته خودش روزگاری مثل جوجه‌ای که به بال‌های مادرش تکیه می‌دهد، به او تکیه کرده بود، شخصیتی را خلق کرد که پیر و مراد «موسی» (با بازی علی مصفا) به اسم منصور بود تا با کمک او «دکل ققنوس» آخرین دکل بازمانده از دسته ققنوس زمان جنگ را سرپا نگه دارند. تدوین برج مینو را بهرام بیضایی برعهده گرفت که به گفته حاتمی‌کیا چندان با فضای فیلم همراه نبود؛ اما تنها خواسته‌های کارگردان را اجرا کرده اما آژانس شیشه‌ای حکایتی دیگر دارد؛ حکایت «حاج کاظم» با بازی پرستویی و «سلحشور» با بازی کیانیان، حکایت دو جبهه از اجتماع خشمگین بعد از جنگ است که عباس، رزمنده محجوب زمان جنگ که برای مداوا به تهران آمده در میان کشمکش این دو قربانی می‌شود. آژانس شیشه‌ای قطعا یکی از ماندگارترین فیلم‌های بعد از انقلاب است که تکنیک و محتوا را توامان دارد. اصلا ابراهیم حاتمی‌کیا را نمی‌توان بدون آژانس شیشه‌ای تصور کرد، بدون آژانس شیشه‌ای انگار او چیزی کم دارد.

جلوتر که می‌آییم پس از روبان قرمز به موج مرده می‌رسیم و حکایت سرداری که وقتی می‌شنود ناو «وینسنز» در خلیج‌فارس پهلو گرفته، شبانه با همرزمانش به پای ناو می‌رود و مشت‌های محکمی به آن می‌زند بلکه ذره‌ای از انتقام شهدای ایرباس را گرفته باشد. موج مرده با یک جمله به یاد ماندنی شد: «قرار گذاشته بودیم، بجنگیم، شما مواظب بچه‌هامون باشید انصاف بدید، کی کم‌فروشی کرد؟!» این جمله را سردار به کسانی می‌گوید که آمده‌اند او را توبیخ کنند.

در سال‌های اخیر؛ یعنی در این هفت سال دهه هشتاد، ابراهیم حاتمی‌کیا دو سریال تلویزیونی ساخت و سه فیلم سینمایی که یکی‌اش، به رنگ ارغوان به محاق توقیف رفته است و دو فیلم دیگرش «به نام پدر» و «دعوت» دو فضای متفاوت دارند.

در به نام پدر او به نوعی یک سوال جدی را مطرح می‌کند در قالب بحث دختری با پدر سابقا رزمنده‌اش. دختر این جمله کلیدی را خطاب به پدر می‌گوید:« تا کی می‌خوای به جای من امضا کنی؟ »و این امضا؛ یعنی زمانی که برای دفاع از این مملکت به جبهه رفته‌ای و جنگیده‌ای به جای «من» امضا کرده‌ای؛ در حالی که خودم شاید چیز دیگری می‌خواستم. نفس این سوال درست است یا نه، پاسخش با نگارنده نیست. تنها اینکه چرخش به شدت محافظه‌کارانه فیلمساز را که در آن زمان دیگر به سن ۴۵سالگی رسیده بود، می‌توان به عینه مشاهده کرد. ضمن اینکه به نام پدر نخستین فیلم حاتمی‌کیا در مقام تهیه‌کننده است.

«دعوت» فیلم آخر او، فیلمی پنج اپیزودی است درباره سقط جنین و کسانی که با این ماجرا دست به گریبانند. فیلمی کاملا اجتماعی که البته نگاه تند و تیزی ندارد و صرفا هدفش گزارشی است.

پس از این همه سال فیلمسازی، ابراهیم حاتمی‌کیا هنوز هم یکی از اتفاقات سینمای پس از انقلاب است. حضورش در هر محفلی، همه نگاه‌ها را به خود جلب می‌کند. او برخلاف بسیاری دیگر از همکارانش، هنوز برای مردم ایران فیلم می‌سازد و دغدغه‌اش مخاطب ایرانی است، نه مخاطب اندک و بی‌بضاعت جشنواره‌های فرنگی و این به خودی خود سوای اینکه چقدر با نگاهش همراه باشیم یا آن را قبول نداشته باشیم، ارزشمند است.