کتابی برای همه دوستداران اقتصاد
سرمایهداری چگونه آمریکا را نجات داد
مترجم: سید امیرحسین میرابوطالبی
(سرمایهداری چگونه آمریکا را نجات داد: تاریخ ناگفته کشور ما، از مهاجران تااکنون. نوشته توماس جی. دی لورنزو. سال ۲۰۰۴. ۲۹۵ صفحه.)
دیوید گوردون
مترجم: سید امیرحسین میرابوطالبی
(سرمایهداری چگونه آمریکا را نجات داد: تاریخ ناگفته کشور ما، از مهاجران تااکنون. نوشته توماس جی. دی لورنزو. سال ۲۰۰۴. ۲۹۵ صفحه.) در عنوان مقاله مشهوری که در سال ۱۹۰۶ نوشته شده است، «ورنر سومبارت» میپرسد، چرا در ایالات متحده سوسیالیزم وجود ندارد؟ چه تحلیلهای او را بپذیریم چه نپذیریم، فرضیه او قابل بحث و مجادله نیست: سوسیالیزم به جز در میان برخی از خردگرایان افراطی، هیچ گاه پیروان زیادی در آمریکا نداشته است. توماس دی لورنزو در دفاع ممتاز و قدرتمند خود از سرمایهداری، مختصر و مفید این گروه را «احمقان باهوش» مینامد.
اما هدف اصلی او جای دیگری را نشانه رفته است. بسیاری از مخالفان سرمایهداری ادعای دفاع از آن را دارند. این مخالفان مدعیاند تا زمانی که دست هدایتگر دولت وجود دارد اوضاع بازار مناسب است. دغدغه «دی لورنزو» مبارزه با گونههای مختلف این اشتباه متداول و مخرب است.
در تمام دوران تاریخ آمریکا از زمان تصویب قانون اساسی به بعد، گروههای سیاسی به دنبال اتصال بازار آزاد به برنامه ملیگرایی اقتصادی و رشد دولت محور بودهاند. الکساندر همیلتون، هنری کلی و آبراهام لینکن در زمره چهرههای شاخص این سنت جای دارند و دی لورنزو هم با تیزهوشی فوقالعادهای سیاستهای نشات گرفته از این اندیشه را به بحث میگذارد. (خوانندگان کتاب قبلی او یعنی «لینکن واقعی»، در اینجا هم پس زمینهای از انتقادهای او را به دوست ناباب آزادی- اصطلاحی که او در مورد لینکن به کار برده است- خواهند یافت.)
متاسفانه دیدگاه مرکانتیلیزم ملی گرا (روش فکرى اقتصادى مبنى بر اعتقاد به لزوم افزایش صادرات بر واردات بر مبنای حمایت دولت) با مرگ لینکن از بین نرفت، و دی لورنزو اثر این دیدگاه را بر فرانکلین روزولت نشان میدهد، کسی که سیاستهای اقتصادیاش آشکارا به سمت فاشیزم بود. مخالفان سرمایهداری، هم سوسیالیستها و هم مرکانتیلیستها منکر این حقیقت میشوند که سیاستهای اقتصاد آزاد کاپیتالیزم برای شکوفایی لازمالاجراست.
چرا خردگرایان استثنای اصلی و برجسته تعمیم سومبارت هستند؟ دی لورنزو به تعیین مهمترین دلایل روی آوردن آنها به سوسیالیسم میپردازد:
شاید مهمترین دلیلی که طبقه خردگرایان به طرفداری از سوسیالیزم میپردازند این است که این دیدگاه به تقبیح نابرابری مادی ذاتی میپردازد که به نظر خرد گرایان در سرمایهداری وجود دارد. ایدهآل خردگرایان سوسیالیست برابری و تساوی مادی است- چرا باید عدهای از نظر مالی برتر از دیگران باشند؟ (صفحات ۳۰ و ۳۱)
پاسخ دی لورنزو اما ساده و جامع است. مبادرت به اجرای تساوی برخلاف طبیعت انسان است. «تفاوت در درآمد و استاندارد زندگی در هر اقتصاد، خود بازتاب دهنده طبیعت انسان است. ...هیچ دو نفری از نظر جاهطلبی، استعداد، هوش، مهارت و بسیاری موارد دیگر مانند هم نیستند» (صفحه ۳۱). تمایل طبیعی به نابرابری، که دی لورنزو(به تبع میشلز) آن را «قانون آهنین الیگارشی» مینامد، به هیچ وسیلهای از جوامع سوسیالیست محو نخواهد شد. بلکه برعکس تشدید میشود، همانطور که در کشورهای بلوک شوروی برخی از خواص موفق به رشد مالی فوقالعادهای میشوند در حالی که تودههای مردم در فقر زندگی میکنند.
دفاع خردگرایان البته تا حدی کتمان حقیقت است. استالین و مائو در بین بدترین مستبدان جهان قرار دارند، حقیقتی که دی لورنزو به ما گوشزد میکند، اما باعث نمیشود که خردگرایان دست از ستایش آنها بکشند.
دو بیوس فکر میکرد استالین مرد محترمی بود که «نه به دنبال شنیدن ستایش دیگران بود و نه کینه و خونخواهی. او معقول و صلح طلب بود.» (صفحه ۳۷)
منتقدان سرمایهداری مانند جان راولز ممکن است به این صورت پاسخ دیلورنزو را بدهند: مسلما پیگیری برابری و تساوی تا حد زیادی امکان پذیر است و ضرورتهای فطرت انسان باید همیشه در ذهن بماند، اما آیا تمام تلاشهای برطرف کردن نابرابری از بازار منجر به شکست میشود؟ چرا سیاستهای تساویگرایی که مشوقها را هم در بر دارد، اجرا نشود؟ چطور ما میتوانیم بحثهای فلسفی که توصیه به تساوی هر چه بیشتر میکند را رد کنیم؟
دی لورنزو مستقیما به این مباحث فلسفی نمیپردازد. این مسائل موضوع بحث او نیستند و در مواردی خیلی ارزش پرداختن ندارند. در مقابل، از نظر من جواب او موضوع اصلیش را تصریح میکند، سرمایهداری بیاندازه سیستم سود بخش و مولدی است: اگر این سیستم به حال خودش گذاشته شود، شکوفایی در پی خواهد داشت و کالاها و خدمات مورد نیاز تودههای مردم هم فراهم میشود.
برتری سرمایهداری در مقابل هر سیستم جایگزین دیگر مسلم است. دیلورنزو در این رابطه به شواهدی از شاخصهای گوناگون آزادی اقتصادی رجوع میکند، مانند آنچه توسط سازمان فارسر در کانادا منتشر شده است. «این شاخصها نشان دهنده وابستگی شدید میزان آزادی اقتصادی و رشد اقتصادی در یک کشور است» (صفحه ۲۴)
البته رابطه بین شکوفایی و سرمایهداری پدیده تازهای نیست. از زمانی که کوششهای انجام گرفته در تولید اشتراکی در توافقهای «جیمزتون» و «پلیماث» به قحطی و مرگ انجامید که دی لورنزو هم یک بخش را به آن اختصاص داده، درستی این تئوری ساده ثابت شد. بازار کار خود را به خوبی انجام میدهد، اما با دخالت نه.
مبتنی بر واقعیتهای بارز تاریخ، دیلورنزو دستاوردهای اتریشی خود را به خاطر یک سری شواهد و «همبستگیهای تجربی» به سبک اقتصاد سنجی رها نکرد. کاملا برعکس، او کوتاه و ماهرانه نکته اساسی تئوری اتریشی را توضیح میدهد. در نگاه مایزز، سرمایهداری نظام «تولید انبوه برای تودههای مردم» تعریف میشود. تقاضای مصرفکننده تعیین میکند چه چیزی برای تولید سودآور است و مدیران هوشیار کسانی هستند که با هزینه کمتر موفق به برآورده کردن نیازهای مصرفکننده شوند.
موفقیت تاریخی سرمایهداری اتفاقی نیست، بلکه به دلیل وجود دنبالهای از مباحث قابل فهم و در عین حال بارز و مسلم است.
در هر حال این مساله گروههای مختلف را از دستکاری بازار به منظور اصلاح آن باز نمیدارد.این افراد در تلاشهای احمقانه خود برای «اصلاح» تنها نظام کارآمد اقتصادی، خودبهخود اوضاع را خراب تر میکنند.
در این بین مجادله بین گروه به اصطلاح «اصلاحگرها» و مخالفانشان باعث شکل گرفتن چیزی شبیه جنگهای داخلی در تاریخ آمریکا شد. الکساندر همیلتون برنامهای را به راهانداخت که متاسفانه نفوذ زیادی هم داشت که دولت فدرالی قدرتمند با توجه به اهداف خودش انتخابهای بازار را تغییر جهت میداد. او «طرفدار تعرفههای حمایت از تولید داخلی سیاستهای مرکانتیلیستی، سوبسیدهای مالیاتی برای شرکتهای خصوصی سازنده جاده و کانال و سیستم پولی دولت محوری بود که بتواند چنین هزینههایی را پشتیبانی کند» (صفحه ۳۷)
همیلتون با مخالفت نیرومندی از سوی توماس جفرسون و طرفداران بسیار او روبهرو شد که به مغالطهها و اشتباهات مرکانتیلیزم همیلتون پی برده بودند. همانطور که دی لورنزو هم اشاره میکند پیروان جفرسون رابطه بین یک دولت ملی نیرومند با مرکانتیلیزم را از اساس رد میکردند. شاید بارزترین نمونه این گونه جفرسونیها جان تیلور بود؛ او معتقد بود که «استقلال ایالتها لاجرم ابزاری در تضاد با سیاستهای مرکانتیلیستی بود.»
همیلتونیها مایل به رهبری اقتصاد توسط دولت بودند اما جفرسونیها نه. حق با کدام بود؟ جواب همان چیزی است که انتظارش میرفت.سیاست اصلاحات داخلی، که توسط هنری کلین و دیگر طرفداران «نظام آمریکایی» او ترویج شده بود، به صورت فاجعه آمیزی شکست خورد.
از اواخر دهه ۱۸۳۰، بسیاری از ایالتها برای ساخت کانالها و راه آهن کمکهای دولتی دریافت کردند - وهمه این کمکهای دولتی بدون استثنا به شکستهای فاجعهآمیزی انجامید. ... شکست اصلاحات داخلی با کمکهای دولتی تا ۱۸۶۰ بسیار کشترده شده بود؛ به طوری که ماساچوست و میسوری تنها ایالتهایی بودند که هنوز قانون منع سوبسیدهای اصلاحی داخلی را تغییر نداده بودند.(صفحات ۸۸ تا ۹۱)
اما آیا بازار آزاد ذاتا توان تولید چنین کانالهای عمومی مانند بزرگراهها را ندارد؟ دی لورنزو به صورت ماهرانهای مدلهای رفاهی که به «شکست بازار» میپردازند را کنار میزند. در موارد بیشماری جادهها و کانالها به صورت خصوصی احداث شدهاند. بحث درباره شکست بازار همانند برهان ارائه شده توسط سیمون نوکامب مبنی بر غیرممکن بودن پرواز بود، آن هم درست کمی قبل از پرواز برادران رایت!
اشکالات آشکار سیستم آمریکایی باعث نشد که آبراهام لینکن از پشتیبانی شدید از تعرفهها و حتی «اصلاحات» بیشتر حذر کند. دی لورنزو این مساله را نکته کلیدی دوران لینکن میداند. در عین قهرمان آزادیهای انسانی بودن، لبنکن قصد داشت ایالتها را تابع برنامه ملیسازی اقتصادی خود کند.
انتخاب آبراهام لینکن، با وجود دیگر نکات، پیروزی مرکانتیلیزم در آمریکا بود. آن زمان اقتصاد آمریکا نوعی از مرکانتیلیزم را ارائه داد که شاید از آن به بعد به مرکانتیلیزم خزنده معروف شد.
فرانکلین روزولت شاگرد خلف لینکن و همیلتون از آب درآمد، و در مورد او، ملیسازی اقتصاد شباهتهای زیادی به راه و روش فاشیزم داشت. دی لورنزو گوشزد میکند که «قانون ترمیم ملی» روزولت ذاتا بر طبق سیستم فاشیست ایتالیایی شکل داده شده بود» (صفحه ۱۹۱). روزولت همانند موسولینی هیاتهایی را تعیین کرد که به تعیین قیمت در بخشهای عمده اقتصادی میپرداختند. یک بار دیگر، یک سیاستمدار برجسته ثابت کرد نمیتواند یا نمیخواهد قبول کند که سرمایهداری بازار آزاد موثر خواهد بود.
مدافعان روزولت به این صورت جواب دی لورنزو را میدهند که رکود بزرگ (رکود وحشتناک جهانی که از سال ۱۹۲۸ با سقوط بازار سهام آمریکا آغاز شد) روزولت را مجبور به این اقدامات کرد. چگونه کسی میتواند ادعا کند که بازار آزاد بدون مشکل عمل خواهد کرد در حالی که خود در ۱۹۲۹ و سالهای بعد از آن باعث بروز فاجعه شده است؟
دی لورنزو به راحتی این افسانهها را رد میکند. طبق کتاب مرجع موری راثبارد به نام «رکود بزرگ آمریکا»، دخالت «هربرت هوور» در بازار باعث جلوگیری از همسازی و تعدیل طبیعی در مقابل فروریختن رونق مصنوعی اعتبارات در دهه ۱۹۲۰ شد. تلاش هوور برای بالا نگاه داشتن دستمزدها باعث ادامه بیکاری شدید شد و روزولت هم سیاستهای اشتباه پیشین خود را تکرار کرد. بعد از اینکه دیوان عالی کشور اعلام کرد که «قانون ترمیم ملی» بر خلاف قانون اساسی است، رییسجمهور به هر ریسمانی چنگ میزد و یکی پس از دیگری شروع به اجرای برنامههای جاهلانه کرد که هیچ کدام برای نجات اقتصاد از بحران ایجاد شده توسط دولت موثر نبود.
در حالی که از دهه ۱۸۹۰ اصلیترین انتقاد وارد بر بازار آزاد، کنترل اقتصاد توسط انحصارگر و سیاستهای قیمت گذاری بر ضد مصرفکننده بود، تلاشی که تحت برنامه «قانون ترمیم ملی» برای کارتلی کردن اقتصاد انجام شد دارای پارادوکس و تناقض آشکاری بود. تنها کسب و کارهای کوچک میتوانستند مصرفکنندگان را از سوءاستفادههای جان راکفلر و شرکت استاندارد اویل و همچنین دیگر «تبهکاران ثروتمند» نجات دهند.
دی لورنزودر آثار قبلیش توجه بسیاری را صرف قوانین ضد تراست کرده بود، و اینجا هم بحث در مورد این مساله یکی از بهترین ویژگیهای این کتاب است. همانطور که از یک قهرمان اقتصاد آزاد انتظار میرود او با «انحصارگرها» مخالفت میکند، اما در عین حال معتقد است که اگر این انحصار برخواسته از بازار آزاد باشد وجودش به نفع مصرفکننده خواهد بود.
او مدعی است که تعداد زیادی از طرفداران نظارت دولت کاملا تصدیق میکنند که بسیاری از کسبوکارهایی که آنها در پی متوقف یا محو کردنشان هستند، بهتر از هر جایگزین دیگری تقاضای بازار را برآورده میکنند. دی لورنزو برای توضیح این مساله به حکم قاضی «لرند هند»(Learned Hand) درباره شرکت Alcoa (کمپانی آلومینیوم آمریکا) اشاره میکند.
پی بردن به اینکه کمپانی آلومینیوم آمریکا به صورت غیر مجاز شمشهای خام آلومینیوم را انحصار کرده است، باعث شد قاضی هند این کمپانی را به خاطر «مهارت برتر، آیندهنگری و ابتکار» محکوم کند. به گفته او این امر به این خاطر بود که همه دیگر کمپانیهای حاضر در این صنعت از این مهارت و آینده نگری بهرهمند نبودند. بدتر از همه اینها، این گفته اوست که این کمپانی به درستی افزایش تقاضای مصرفکننده را پیشبینی کرده بود و به همین خاطر ظرفیت خود را «دو برابر و باز هم دو برابر» کرد تا جوابگوی این تقاضا باشد.
هند به سبک و سیاقی که بین آنها که به دنبال اصلاح بازار بودند مرسوم بود، یک کسب و کار را به خاطر مزیتهایش محکوم کرد.
هر کس « سرمایهداری چگونه آمریکا را نجات داد» را بخواند، درک خوبی از نکات اولیه تاریخ اقتصادی آمریکا پیدا میکند. من امیدوارم که این کتاب به صورت گسترده بین دانشجویان مورد استفاده قرار گیرد. کسانی که بتوانند بر درسهای این کتاب تسلط پیدا کنند، در مقابل روشهای ایدئولوژیک بی منطقی که توسط استادانشان بیانمیشود واکسینه خواهند شد.
ارسال نظر