علیرضا نادری

اصغر فرهادی اگر دیپلمات یا وزیر خارجه‌ یک کشور ته آفریقا می‌شد، می‌توانست آن کشور را در سازمان ملل دارای حق وتو کند! یا اگر دانشمند می‌شد می‌توانست دستگاهی اختراع کند که لازم نباشد ما با هواپیما سفر کنیم، همین طور ما را به نقاط دور دنیا فکس می‌کرد! اصغر فرهادی حتما داروی ایدز را کشف می‌کرد، اصغر اگر در جنگ ضد تروریسم فرمانده‌ نیروهای ائتلاف بود، می‌توانست چند ثانیه قبل از برخورد محمد عطا با برج‌های دوقلو او را منصرف کند! اصغر فرهادی می‌توانست برج‌های فروریخته را بلافاصله سر پا کند! او اگر مامور دستگیری بن‌لادن می‌شد، الان بن لادن را در قفسی دور جهان می‌چرخاند و از دولت‌های دیگر حق‌الکشف می‌گرفت! اصغر اگر همین حالا بخواهد می‌تواند «رون‌آراد» را پیدا کند و باز اگر بخواهد می‌تواند با زندانیان گوانتانامو در همان زندان، پسیکو درام کار کند! به دو دلیل، لطفا به این دو دلیل دقت کنید!

اول، اینکه اصغر فرهادی توانسته دراین سرزمین با این همه منع و مانع، فیلم‌هایی را که دوست دارد بسازد! موانعی که در شکل و شمایل مردانی با کت و شلوارهای خاکستری و قهوه‌ای کابوس هرنویسنده هنرمندی هستند!

و دلیل دوم که کمی خصوصی است اینکه، توانسته در میان این همه یا آن همه دختر زیبا و با وقار و شخصیت در دانشکده‌ هنرهای بچه‌های زیبا، پریسا راکه بخت‌آور است، به‌عنوان بانوی خود، کشف؟ انتخاب؟ شکار؟ پیدا...نه، اسیرش شود یا به خود علاقه‌مند کند!

غبطه برانگیز نیست؟ به هر صورت ما رفیقیم و هیچ کس نمی‌تواند از دوستانش تعریف کند، مگر اینکه عاشقانه دوستشان داشته باشد! و من هرسه را، دوست دارم...

نگویید کاش اصغر فرهادی دیپلمات یا دانشمند شده بود، سینمای امروزما بدون فرهادی حتما چیز مهمی کم دارد...

به‌عنوان مقاله برمی‌گردم؛ اهمیت اصغر بودن! با این توضیح که اهمیت فرهادی بودن در فیلمساز بودن که عشق فرهادی ا‌ست، نیست! اهمیت اصغر فرهادی در چیست؟

بارها در جمع دوستان یکرنگ گفته‌ام، اصغر فرهادی، قریحه‌ دیپلمات‌ها را در سینما به کارگرفت و از این بازار مکاره‌ شبه جهان اولی، اما در عمق وجود جهان ماقبل کشفی که به آن مناسبات کارگردان و تهیه‌کننده و سانسورچی و ممیز و ...می‌گویند، سرافراز بیرون آمد! به همه‌ کارهای فرهادی نگاه کنید! در هیچ کدام کسی جز خودش، نیست! و این مگر کم هنری است!؟

سال‌ها پیش قبل از موجودیت کافه نادری (مرکز تئاتر تجربی فعلی) کنار شوفاژ چسبیده به بارگاه آقا رشید، (آبدارخانه فعلی) مطلبی برای روزنامه‌ای نوشتم با نام «پیشانی چین خورده‌ هنر» با این مضمون که در این زمانه‌ عجیب، هنرمند یا باید تبلیغات کند یا مبتذل بسازد یا سکوت کند. سه چهارسال بعد دیدم، من که به این تئوری معتقدم کجایم واصغر فرهادی کجا؟

من داشتم شیخ محمد خیابانی می‌نوشتم، فرهادی داستان یک شهرش را می‌ساخت! فهمیدم آن مقاله‌ من اراجیف بوده است!

مضمون این پاراگراف اهمیت اصغر فرهادی بودن است! ... وقتی فیلمت، به علت که نه، به دلیل هم نه، به خاطر...باز هم نه، به بهانه‌ اینکه، بازیگر فیلم او در یک فیلم دیگری بازی کرده، بعد آن فیلم که این بازیگر در آن بازی کرده و اکران شده، موجب شده که این فیلم به خاطر بازی آن بازیگر در آن فیلم اکران شده در جای دیگر در اینجا....توقیف بشود! باید فرهادی باشی و سوار ماشینت شده به بیابان‌های اطراف تهران بروی و در بیابان نعره بزنی و بعد به دستیارت فرمان بدهی، فردا صبح تقاضای پروانه ساخت بکند تا «درباره‌ الی» را بار دیگر بدون آن بازیگر بسازی! و وقتی آن کس که باید همه‌ تلاشش جلوگیری از جنگ سوم جهانی باشد، دستور می‌دهد این مشکل بزرگ بشری را که اصغر و بازیگرش پدید آورده‌اند، حل شود باز باید اصغر فرهادی باشی، تا بتوانی از هیچ‌کس تشکر نکنی، به هیچ‌کس اعتراض نکنی و بگویی، چی؟ کی؟ کجا؟ فیلم؟ مگه توقیفه؟ برای چی؟

شاه ‌امشب این مجلس، اصغر فرهادی ما دارای چنین منش و روش باشکوهی است!

این مسیر و راه نیست، روش است و خوب است دانسته شود، روش راه رفته است و شخصی است! خوب است این روش توسط فرهادی تدریس بشود، نه تنها برای دانشجویان هنر، چطور می‌شود مبتذل نبود، تبلیغات نکرد، ساکت هم نماند؟...

من اطمینان دارم، نگاه پاتولوژیک و آسیب شناسانه‌ فرهادی را کمتر کسی در ایران دارد، چشمان مسلح فرهادی به بزرگنماترین دستگاه‌ها و قدرت او در رنگ‌آمیزی اجزای مختلف سلول‌های بیماری‌زا و مخرب و کشف منابع تغذیه‌ میکروب‌ها فوق‌العاده است!

کمتر کسی اولین سکانس چهارشنبه سوری را درک کرده است! مردی که سیگارش را با شعله‌ گاز روشن می‌گرداند!

اصغر فرهادی اجتماع پیرامونش را نه چون یک آرمانگرا، نه یک سوسیالیست دوآتشه! نه یک مذهبی، همین و دیگر هیچ! نه نهیلیست به تباهی‌اندیش! نه، جامعه‌شناس مدل دوهزار و ده... بلکه مثل خود اصغر فرهادی می‌بیند! و باز این اهمیت اصغر فرهادی بودن است!

اینها راز نیست که اگر بود هلاک راز به افشای آن است و راز افشا شده به دو پول سیاه نمی‌ارزد، اینها روش است! به کار بسته می‌شود، روشی که با غریزه دریافته شده و با تعلیمات در آکادمی، یعنی در همین دانشکده، آموخته شده است! دریافته شده، آخرین مردان زمین یا ماشین‌نشین‌ها و دیگر آثار او در آزمون «تدریج و تفکر» به چهارشنبه‌سوری و این یکی آخری درباره‌ الی رسیده‌اند! درباره اهمیت اصغر بودن حرف‌ها فراوان است! متانت، مهربانی! درک عمیقانه‌ دوستی... خانواده دوستی... و تواضع بی‌نظیرش از اصغر فرهادی، یک پشتوانه برای همه‌ ما ساخته است!

وقتی اصغر در برلین موفقیت بزرگی برای خودش به دست آورد، پیامی برای چند نفر نوشتم، اما نفرستادم و خودداری کردم! نوشتم «اصغر فرهادی جون! جشنواره‌ برلین پله‌ اول نردبانی است که به اورست آرزوهای همه‌ ما بچه‌های دیروز و امروز هنرهای زیبا راه می‌برد، جای اونا که نیستند خالی...»

* این نامه برای مراسم نکوداشت اصغر فرهادی که چندی پیش برگزار شد، نوشته شده بود.