از لابهلای حرفهای نویسندهایکه مصاحبه نمیکرد
معیار نهایی یک کار خوب زمان است
• هنگام نوشتن، آنچه در ضمیر ناآگاه میگذرد برای خود نویسنده هم روشن نیست.
• مفهوم واژه فلسفه داستاننویسی برای من روشن نیست. کسی که خواننده جبری باشد ممکن است نویسنده جبری هم بشود.
• ساختارِ دیگر دادن به زندگی کودکی و جوانی و هستی - عقدهها- در ایام نوجوانی با نوشتن «خاطرات» طبیعی است ... اما پس از ایام جوانی جدی میشود، گرفتاری ناآگاهانه روحی میشود و اگر پس از سی سالگی هم ادامه پیدا کند، متاسفانه به قیمت از دست رفتن صفات عادی زندگی روزمره میشود و نشو و نمای بدی پیدا میکند. من فکر میکنم از سیسالگی به صورت مزمن و لاعلاج این «جنون نوشتن» را داشتهام.
• برای نوشتن روال بر این است که اولین کاری که میکنم باید نام، تز و یک خلاصه طرح یا Abstract داشته باشم. به نظر من حتی برای داستان کوتاه هم باید همین مسیر را طی کرد. شعر البته فرق دارد. دنیای شعر دنیای احساس و عشق است، ولی برای نوشتن یک داستان کوتاه یا رمان باید حتما با تز و طرح و نام و نقش کاراکترها پیش رفت. من اسم و خلاصه طرح را مینویسم و میزنم به دیوار.
• اصولا صبحها مینویسم. هیچوقت نشده بعدازظهرها بنویسم. برای ترجمه یا ویراستاری بعدازظهرها شده اما برای نوشتن تا آنجا که یادم است از ۱۴، ۱۵ سالگی از ساعت ۵، ۶ بیدار بودهام، یا میخواندهام یا مینوشتهام.
• بعضی کارها هست که خیلی سریع پیش میرود. یک روز مثلا ممکن است ۳۰ صفحه بنویسید و یک روز هم ممکن است به خاطر یک واژه بلند شوید بروید یزد. چرا؟ چون اگر شما دارید اثری خلق میکنید و مینویسید، باید بهترین و صحیحترین ماتریال را داشته باشید و بهترین پژوهشها را هم انجام بدهید. خواننده کافی است فقط یک غلط را در اثرتان ببیند؛ این در کل برداشت او از اثر تاثیر میگذارد.
• اکثر نوشتههای من با اتفاقاتی که برای من رخ داده و کسانی که من را تکان دادهاند، به نحوی بستگی داشته است. مرگ و جنگ و انقلابها، به خصوص انگیزههای شدیدی بوده اند.
• سمبلها یا نشانه و تمثیلها میتوانند آشکار باشند یا میتوانند ناآگاهانه به ذهن نویسنده و خواننده پیامهایی بدهند.
• در حالی که شبه روشنفکران ایرانی در پاریس نشستهاند و برای ایران غصه میخورند و شعر میخوانند، بچههای کارگرشان در آبادان تکه تکه میشوند.
• وقتی بچه بودم «شاهنامه» را تقریبا میپرستیدم. شبها یواشکی میرفتیم پشت در قهوهخانه ته بازارچه درخونگاه مینشستیم - داخل راه مان نمی دادند چون تریاک میکشیدند ما بیرون مینشستیم - و به این نقالی گوش میکردیم و میرفتیم توی هپروت رستم و سهراب دنیای کیانی ... حالا شاید خود حکیم ابوالقاسم فردوسی هم یک هم چنین چیزی توی ذهنش داشته یا از سالهای بچگی آن احساس را داشته ...
• شب و روز گاهی سه چهار تا کتاب را در آن واحد میخواندم. یکیش فرض کنید «آگاتا کریستی» یا «ریموند چندلر» بود که توی رختخواب میخواندم. یکیش ممکن بود «ویلیام فاکنر» باشد که بیرون میخواندم و یکی «جوکهای ایرلندی» که برای بچهها میخواندم.
• در سال ۱۳۱۹ یا ۱۳۲۰ که پنج شش سالم بود و خواهرم توی زیرزمین قصهها را برایم بلند بلند میخواند، چه شعر، چه نثر؛ مثلا نظامی یا نویسندگان ایرانی ای مثل آقای «مشفق کاظمی» داشتیم «تهران مخوف» که خوب، چقدر میشود اینها را خواند؛ یا آقای «محمدعلی جمالزاده» و آقای «حجازی» را. آقای «صادق هدایت» هنوز آن طور که باید در جامعه برای ما مطرح نبودند حال آن که - از ۲۰ سالگی - ایشان من را خیلی تکان داد. «بوف کور» را مثلا سالی دو - سه بار میخواندم. ولی خواندن ترجمهها، قسمت مهمتر دنیای خواندن من بودند. چون از دنیای بزرگتری صحبت میکردند. وقتی هم که رفتم آمریکا که اقیانوسی بود؛ دو سه تا کتاب را در آن واحد میخواندم.
• چیز دیگری که در زندگی و خیالپردازی من تاثیر داشت، فیلم است.
• درباره کتاب باید گفت که از میان چندین وسیله هنری که داریم حالا از موسیقی بگیریم، نقاشی، شعر، رمان، فیلم و چیزهای دیگر، من فکر میکنم کتاب به طور کلی، داستان، به فرد خیلی خیلی نزدیکتر است تا حتی فیلم در ویدئو و در تنهایی. چرا؟ چون وقتی شما رمان میخوانید، شما هستید و کلمات و مرکب و کاغذ ... بدون تصویر، بدون موسیقی و بدون حس و احساس شعر. بنابراین شما بیشتر داخل آن میروید و بخشی از آن میشوید. فیلم کمتر میتواند آن اثر را داشته باشد، حتی بهترین فیلمها هم که از روی کتابهای بزرگ ساخته شده اند باز اثر کتاب را ندارند. چون شما وقتی در رختخواب هستید یا روی صندلی نشستهاید دیگر کاملا جذب کلمات شدهاید.
• یکی از بهترین علایق من علاوه بر شاهنامه، کارهای «عبید زاکانی» است. حافظ که دیگر بخشی از زندگی من بود.
• «معیار نهایی» یک کار خوب «زمان» است نه فروش زمان تالیف آن ... اگر یک اثر هنری پنجاه سال بعد از مرگ مولف یا ناشر یا نقاش یا فیلمساز هنوز مورد توجه اجتماع بود، آن کار خوب است.
• الان چرا کارهای اصیل آقای صادق هدایت و بعضی دیگر به صورت مخفی جلوی دانشگاه وجود دارد؟ ۵۰ سال دیگر هم باز وجود خواهند داشت. موش و گربه عبید الان ممنوع است ولی من فکر میکنم بیش از ۲۰ ترجمه از آن در جهان هست و هر ساله بیرون میآید. پس این «معیار نهایی» است.
• ما فانی هستیم و میرویم، اما کار ما و اثر ما خوب باشد ماندگار خواهد بود.
** از کتاب «گفتوگوها» علی دهباشی/ صدای معاصر/ تهران ۱۳۷۹/ صص ۱۶۷ تا ۲۱۰/ زمان گفتوگو با اسماعیل فصیح: ۱۳۷۳
ارسال نظر