انتقاد یک آکادمیسین از ضعف اقتصاد کلان در بحران جاری
بیفایدگی اقتصاد کلان آکادمیک
مترجم: حمید زمانزاده
تئوری استاندارد اقتصاد کلان نه در پیشبینی بحران، نه در درک بحران و نه در حل مشکلات ناشی از بحران به ما کمکی نکرد.
ویلم بویتر
مترجم: حمید زمانزاده
تئوری استاندارد اقتصاد کلان نه در پیشبینی بحران، نه در درک بحران و نه در حل مشکلات ناشی از بحران به ما کمکی نکرد. این مقاله در این مورد بحث میکند که نظریات اقتصاد کلان بازارهای کامل تحت دو رویکرد کلاسیک جدید و کینزی جدید، هیچ کدام نه تنها مجالی برای پاسخگویی به سوالات کلیدی در مورد عدم توانایی در پرداخت دیون و فقدان نقدینگی فراهم نمیآورند، بلکه حتی اجازه طرح چنین سوالاتی نیز نمیدهند. یک پارادایم جدید مورد نیاز است.
کمیته سیاست پولی بانک انگلستان، که من در سالهای ۲۰۰۰-۱۹۹۷ جزو اعضای خارجی آن بودهام، یک نماینده قوی از اقتصاددانان آکادمیک و دیگر پروفسورهای اقتصاد با زمینهها و پرورشهای فنی بسیار قوی میباشد. این به عنوان یک اشکال جدی مطرح شده است که بانک مرکزی مجبور به تغییر موضع خود باشد و از یک بانک مرکزی با هدفگذاری تورمی تحت شرایط بازارهای مالی عادی به یک بانک مرکزی تثبیتکننده مالی تحت شرایط فقدان نقدینگی شدید، تغییر یابد. در واقع، طبقهبندی نوعی اقتصادکلان و آموزههای اقتصاد پولی که در دانشگاههای آمریکایی و انگلیسی طی سی سال گذشته یا بیشتر ایجاد شده است، ممکن است با یک دهه بررسیهای جدی رفتار اقتصاد کلان و مفاهیم مربوط به سیاست اقتصادی، عقبنشینی نماید. این یک اتلاف پرهزینه از زمان و دیگر منابع به لحاظ خصوصی و اجتماعی بود.
اکنون روشن شده است که بیشتر ابداعات نظری جریان اصلی اقتصاد کلان از دهه ۱۹۷۰ (انقلاب انتظارات عقلایی کلاسیکهای جدید همراه با نامهایی چون رابرت لوکاس، ادوارد پرسکات، توماس سارجنت، رابرت بارو و دیگران و نظریهپردازی کینزینهای جدید توسط میشاییل وودفورد و دیگران)، در بهترین حالت یک سردرگمی دروننگرانه که مدام به خود ارجاع میدهد، بوده است. برنامههای تحقیقاتی به این سمت گرایش داشت تا با منطق درونی، ذهنگرایی و معماهای زیباشناختی انگیزش یابد تا اینکه با یک تمایل قوی برای فهم کارکرد واقعی اقتصاد انگیزش یابد؛ برای مثال طی یک دوره فشار و بیثباتی مالی، اقتصاد چگونه کار میکند. بنابراین علم اقتصاد حرفهای، هنگام بروز بحران، اساسا آمادگی مواجهه با آن را نداشت.
بازارهای کامل
بیشتر نظریههای موثر کلاسیکهای جدید و کینزیهای جدید، همه به نحوی طراحی شدهاند که اقتصاددانان تحت عنوان «پارادایم بازارهای کامل» از آن نام میبرند. در جهانی که بازارهایی برای مبادله خواستههای مشروط وجود دارند که همه گزینههای احتمالی طبیعت (همه احتمالهای پیامدهای ممکن) را پوشش میدهند و همچنین تحت آن محدودیتهای بودجهای بیندورهای همیشه طبق فرض پیشینی تامین میگردند، نکول، ورشکستگی و عدم توانایی در پرداخت دیون غیرممکن میباشد. به عنوان یک نتیجه، فقدان نقدینگی نیز غیرممکن است؛ مگر اینکه نظریهپرداز اقتصادی بعضی اصطکاکهای دلبخواهی و غیرطبیعی (تحتساختار مدلهایی که او با آنها کار میکند) را اعمال نماید تا چیزی را که تحت عنوان «پول» از هر چیز دیگری نقدتر است، بدون هیچ دلیل مناسبی ایجاد نماید. طنزی در مدلسازی نقدینگی با وارد کردن پول به عنوان یک محدودیت بر تجارت در کار حرفهای اقتصاد پنهان شده است.
نظریات اقتصاد کلان تحت دو رویکرد کلاسیک جدید و کینزی جدید، هیچکدام نه تنها مجالی برای پاسخگویی به سوالات کلیدی در مورد عدم توانایی در پرداخت دیون و فقدان نقدینگی فراهم نمیآورند، بلکه حتی اجازه طرح چنین سوالاتی را نیز نمیدهند. روشن است که هنگام تحقیق برای یک سادهسازی مناسب جهت شناسایی آشفتگی غیرقابل مهار اقتصاد بازار جدید، نقطه شروع «عدم وجود بازار» یا «عدم مبادله»، از نقطه شروع «بازارهای کامل»، مورد مناسبتری است. کالاها و خدماتی که به طور بالقوه قابلمبادله هستند، به وسیله زمان، مکان و منطقه طبیعی یا منطقه جهانی شاخص میشوند. زمان یک متغیر پیوسته تک بعدی و مکان یک متغیر پیوسته
سهبعدی است. با افزودن عدم اطمینان، عدم اهمیت اطلاعات شخصی یا غیرمتقارن و بسیاری از بازارهای بالقوه، نقل قول جالب آمادوس نسبت به امپراتور جوزف دوم به ذهن من خطور میکند. اگر هر بازاری یک مقدار منابع محدودی (هر چه قدر کوچک) را مورد استفاده قرار دهد، بازارهای کامل تمام منابع عالم را تخلیه میکنند.
ورای این گزاره ساده «عدم امکان بازارهای کامل»، یک نکته عمیقتری وجود دارد که فرض بازارهای کامل در اقتصاد کلان کلاسیکهای جدید و کینزیهای جدید، از مساله اجرای قراردادها دوری میگزینند. این مساله مخصوصا در مبادله طی زمان یا مبادله بیندورهای، که ارزش خالص هر طرف مبادله طی زمان تغییر مینماید و میتواند علامت را تغییر دهد، حساس است. در جهانی با خودخواهی، عقلانیت و کارگزاران فرصتطلب که قادرند و تمایل دارند دروغ بگویند و فریب بدهند، تنها یک مجموعه کوچکی از مبادلات داوطلبانه نسبت به کل مبادلات بالقوه ممکن، قابلمشاهده خواهد بود.
اولین مجموعه مبادلات داوطلبانه که ما ممکن است مشاهده نماییم، قراردادهای خود اجرا است - قراردادهایی که بر روابط بلندمدت، برخوردهای تکراری و اعتماد تکیه دارند؛ البته تعداد این قراردادها زیاد نیست. دومین دسته از معاملات داوطلبانه که خوداجرا نیستند (به این دلیل که برخوردهای بین مجموعهای از کارگزاران مشابه به ندرت اتفاق میافتد و طرفهای معاملات در بازار دارای یک درجه از گمنامی هستند که استفاده از اعتبار و خوشنامی را برای مکانیسم معاملات خوداجرا غیر ممکن میکند) اما توسط یک کارگزار بیرونی یا طرف سومی مانند دولت اجرا میگردد. اجرای قرارداد به واسطه طرف سوم نیز عموما پیچیده و پرهزینه است؛ به همین دلیل تعداد قراردادهای نسبتا اندکی را پوشش میدهد. این مورد نیازمند این است که واحدهای شرایط و ضوابط مبادله برای طرف سوم قابلمشاهده و قابلتایید باشد. بنابراین تنها یک مجموعه محدودی از معاملات میتواند به وسیله این روش پشتیبانی گردد.
در نتیجه، مبادلات داوطلبانه بیشتر یک استثنا میباشند تا یک قاعده و بازارها به نحو ذاتی و ناامیدکنندهای غیرکامل هستند. زندگی با چنین شرایطی در جریان است و با این واقعیت آغاز میگردد. برای هر کالا، خدمت یا ابزار مالی که نقشی را در «مدل دنیا» شما بازی میکند، شما باید تشریح کنید که چرا یک بازار برای آن وجود دارد، اساسا چرا آن کالا یا خدمت مبادله میشود. شاید اینبار ما به جای دیگری برسیم.
حراجگر در انتهای زمان
هر دو رویکرد کلاسیکهای جدید و کینزینهای جدید به نظریه پولی (و به اقتصاد کلان به طور عمومی)، قویترین صورت از فرضیه بازارهای کار (EMH) باقی مانده است. این فرضیهای است که قیمتهای دارایی به طور کامل و عمومی به همه اطلاعات بنیادی مرتبط واکنش نشان میدهند و بنابراین سیگنالهای مقتضی برای تخصیص منابع را فراهم مینمایند. حتی طی دهه هفتاد، هشتاد، نود و تا پیش از سال ۲۰۰۷، مانیفست شکست فرضیه بازارهای کارآ در تعداد زیادی از بازارهای دارایی برای همه آنهایی که تواناییهای شناختیشان توسط آموزههای جدید آمریکایی - انگلیسی منحرف نشده بود، قابلمشاهده بود، اما بیشتر اقتصاددانان حرفهای به افتادن در دام رویکرد فرضیه بازارهای کارآ ادامه دادند، اگرچه هواداران موثر سراسر عقل، شامل جیمز توبین، رابرت شیلر، جورج آکرلف، هایمن مینسکی، جوزف استیگلیتز و رویکرد رفتاری به اقتصاد مالی وجود داشتند. تاثیر رویکردهای مخالف در داخل اقتصاد کلان و دیگر زمینههای اقتصادی بر جریان اصلی اقتصاد کلان - کلاسیکهای جدید و کینزیهای جدید -به هر حال کاملا محدود بود.
در بازارهای دارایی اعم از واقعی و مالی، به طور کلی، قیمتهای دارایی امروز به نگرش فعالین بازار در مورد رفتار احتمالی قیمتهای دارایی در آینده بستگی دارد. اگر قیمتهای جاری دارایی به پیشبینی جاری از قیمتهای فردا بستگی دارد و قیمتهای فردا به همین ترتیب به انتظارات فردا در مورد قیمتهای روز بعد از آن بستگی داشته باشد، روشن است که قیمتهای امروز دارایی، به پیشبینیهای امروز از قیمتهای دارایی در آینده بستگی دارد. بنابراین از آنجا که هیچ نقطه انتهایی قابلمشاهدهای در مورد عالم وجود ندارد (تعداد کمی از اقتصاددانان به مطالعه کیهانشناسی میپردازند)، بیشتر مدلهای اقتصادی با قیمتگذاری عقلایی داراییها، بر این امر دلالت دارند که بخشی از قیمتهای امروز به پیشبینیهای قیمت دارایی در آینده نامحدود و غیرقابل دسترس بستگی دارد.
ما در مورد رفتار انتظارات قیمت دارایی معطوف به زمان انتهایی، چه میتوانیم بگوییم؟ ابزارها و تکنیکهای بهینهیابی ریاضی پویا، بر این امر دلالت مینماید که هنگامی که یک برنامهریز ریاضی یک برنامه بهینه برای برخی مسائل بهینهیابی مقید محاسبه مینماید، این یک نیاز جدی برای بهینهیابی است که تاثیر آینده دور از دسترس بر روی تابع سنجش امروز برنامهریز، صفر باشد.
بنابراین یک معجزه کوچک اتفاق میافتد. یک سنجش بهینه از یک رویکرد بهینهیابی پویای ریاضی، به رفتار انتظارات قیمتی بلندمدت در یک اقتصاد بازار تمرکز زدایی شده، پیوند میخورد. در اعمال برنامهریزی ریاضی، این امر روشن است که شرط مرز انتهایی مورد سوال قرار میگیرد. شرط مرز انتهایی که آینده غیرقابل دسترس قیمت دارایی را محو مینماید، یک شرط مبتنیبر سنجش جدیدی است که جزء ضروری و شرط کافی برای یک بهینهیابی است، اما در یک اقتصاد بازار تمرکززدایی شده، هیچ برنامهریز ریاضی تامینکننده شرط مرز انتهایی که اطمینان دهد همه چیز خوب خواهد بود، وجود ندارد.
رویه معمول حل یک مدل تعادل عمومی پویا از یک اقتصاد بازار رقابتی به واسطه حل یک مساله برنامهریزی مربوط که عبارت از یک مساله بهینهیابی است، گواهی بر یک سردرگمی کشنده در ذهن بیشتر اقتصاددانان حرفهای میان قیمتهای سایه و قیمتهای بازار و نیز میان شرط مبتنی بر سنجش جدید که بخشی از راهحل یک مساله برنامهریزی است و انتظارات بلندمدت که رفتار تمرکززدایی شده بازارهای دارایی را توصیف میکند، میباشد.
فرضیه بازارهای کارآ، فرض میکند که یک حراجگر در انتهای زمان وجود دارد که او اطمینان میدهد که هیچ اتفاق بدی در انتظارات بلندمدت قیمتی یا در ارزش حال تنزیلشده ذخیره دارایی یا ثروت مالی انتهایی، نخواهد افتاد.
چیزی که این امر البته نه در وهله اول، نشان میدهد این است که مدلهای اقتصادی که بر مبنای فرضیه بازارهای کامل شکل میگیرد - و این مدلها شامل هسته بازارهای کامل اقتصاد کلان کلاسیکهای جدید و کینزینهای جدید میباشد - مدلهایی از اقتصاد بازارهای تمرکززداییشده نیستند، بلکه مدلهایی از یک اقتصاد برنامههای متمرکز میباشند.
حراجگر نقطه انتهایی، کسی که اطمینان میدهد شرایط مرز انتهایی درست برای جلوگیری از مثلا حبابهای سفتهبازی عقلایی اعمال گردد، کسی غیر از یک برنامهریز مرکزی همهچیزدان، قادر مطلق و خیرخواه نیست. جای شگفتی نیست که اقتصادکلان جدید به چنین شکل بدی درآمده است. فرضیه بازارهای کارآ، مطمئنا قابلذکرترین تلفات تجربی بحران مالی است. تلویحا، بازارهای کامل اقتصاد کلان لوکاس، وودفورد و دیگران برجستهترین تلفات نظری است. آینده مطمئنا متعلق به رویکرد رفتاری است که بر مطالعات تجربی در مورد نحوه یادگیری فعالین بازار از نگرش در مورد آینده و تغییر این نگرشها در واکنش به تغییرات محیطی، اثرات گروههای همتا و مانند آن تکیه دارد. آشفتگی تعادل یک اقتصاد بازار تمرکززداییشده، با پیامد اعمال یک برنامهریزی ریاضی، بیش از این قابلپذیرش نیست. بنابراین هیچ گلدانی از طلا در انتهای رنگینکمان وجود ندارد و هیچ حراجگری در انتهای زمان وجود ندارد.
خطی نمودن و جزئی نمودن
اگر کسی موافق باشد که بسته سفارشی مدل بازارهای کامل کلاسیکهای جدید و کینزیهای جدید را به کار گیرد، خیلی زود روشن میشود که هر نوع مدل سیاستگذاری بالقوه، به شدت غیرخطی خواهد بود و واکنش متقابل این روابط غیرخطی و عدم اطمینان، مسائل فنی و مفهومی عمیقی را ایجاد میکند. اقتصادکلاندانان این مدلهای تعادل عمومی پویای تصادفی غیرخطی را مبنا قرار میدهند و با ایجاد تغییرات مورد نیاز، آنها را به سوی رفتار مناسب سوق میدهند. این رفتار مناسب با رفع روابط غیرخطی مدل و با تبدیل رفتار پیچیده متغیرهای تصادفی و روابط غیرخطی به یک جزء اخلال تصادفی خوش رفتار به دست میآید.
با چنین روشهایی در مدلسازی، اثرات حدآستانهای، موارد بحرانی، نقاط ابهام، شتابدهندههای غیرخطی، همگی خارج از حوزه این مدلها قرار میگیرند. آنهایی از ما که در مورد عدماطمینان درونزایی که از واکنش متقابل فعالین دارای عقلانیت محدود در بازار برمیخیزد، نگران هستند که نمیتوانند پایداری مدلهایی را که همه نااطمینانی در آنها به صورت برونزا میباشد از سر به در کنند.
به صورت تکنیکی، مدلهای تصادفی پویای غیرخطی، در یک مرحله پایدار تعیینشده، خطی میگردد. تحلیل به واسطه ملاحظه شکلهای تصادفیبودن که در نزدیکی مرحله پایدار به مقدار ناچیزی میگراید، محدود میگردد. مدلهای خطی با شوکهای تصادفی، مدلهایی است که ما میتوانیم عموما به کار بریم!
همانطور که پیش از این روشن شد، مدلهایی با انتظارات عقلایی در مورد قیمتهای دارایی، نه تنها با فرآیندهای پویای نوع مهندسیشده متعارف که روند گذشته، زمان حال و آینده را به پیش میبرند، بلکه همچنین با پیشبینیهای گذشته و حال از آینده، پیش میرود. زمانی که شما یک مدل را خطی مینمایید و یک جزء اخلال تصادفی را به عنوان شوک به آن اضافه مینمایید، یک نتیجه فرعی حاصل از آن این است که مدل خطیشده به دست آمده یا به صورت یک فرآیند مانای قوی رفتار میکند یا به صورت یک فرآیند انفجاری. یک بیثباتی محدود در چنین مدلهایی وجود ندارد. تعادل عمومی تصادفی پویا مشاهده میکند که اقتصاد بدون هیچ محدودیتی در گذشته مسیری انفجاری را طی نکرده است و از این امر نتیجه میشود که ضرورت دارد تا در مدلهای خطیشده، جلوی یک خط سیر انفجاری گرفته شود. آنچه که آنها به آن دست یافتهاند، پیگیری یک جزء اخلال تصادفی است که به زیرکی به مرحله پایدار تعیینشده باز میگردد، نه رکودهای L شکل، نه فرآیندهای علی تجمعی و محدود شده، اما با یک روند پایدار کاهشی یا افزایشی؛ تنها رکودهای V شکل. واقعا رویکردهایی به اقتصاد وجود دارد که به طور جدی فرآیندهای غیرخطی را به کار میبرند. بخش اعظم این نوع کار، کمی هست - نتایج تحلیلی یک سیاستگذاری در آنها کمتر پیدا میشود - اما حداقل این نوع کار تلاش میکند تا مسائل را همانگونه که هستند، شناسایی کند. تلاش برای رفع نمودن همه روابط غیرخطی و بیشتر جوانب جالب عدم اطمینان از مدلهایی که به تحلیل سیاست کمی واقعی میپردازند، یک گام بزرگ به عقب است. من مطمئن هستم که این امر در بانکهای مرکزی مهم، به زبالهدان تاریخ ریخته میشود.
جمعبندی
کارلوس گودهارت - کسی که به اندازه کافی خوششانس بود تا در دوره تاثیرپذیری خود با اقتصاد کلان و اقتصاد پولی بازارهای کامل مواجه نشود، بلکه در دورانی با این رویکرد مواجه شد که مصونیت فکری لازم را کسب کرده بود - یک بار در مورد رویکرد تعادل عمومی تصادفی پویا که برای مدت زمانی رویکرد اصلی مدلسازی بانک مرکزی است، میگوید: «این رویکرد هر چیزی را که من به آن علاقهمندم، کنار میگذارد». حق با او بود؛ این رویکرد هر چیزی را که به جستوجوی ثبات مالی مربوط است، کنار میگذارد.
بانک انگلیس در ۲۰۰۷ در حالی با آغاز سقوط مالی مواجه شد که رابرت لوکاس، وودفورد و رابرت مرتون را در اختیار داشت. یک بازآموزی موثر اما بدون نظمی رخ داد و ادامه یافت. من معتقد هستم که بانک انگلیس، اکنون معرفت مرسوم اقتصاد کلان در چند دهه گذشته را رها کرده است. اکنون به جای آن مجموعهای روشنگرانه از واقعیات پذیرفته شده، نظریههای جزئی، قواعد تجربی بدون بنیادهای نظری منسجم، الهامات، شهود و بینش نیمه توسعهیافته قرار گرفته است. این خیلی زیاد نیست، اما دانستن اینکه ما هیچ چیز نمیدانیم، آغاز کسب معرفت است.
منبع:vox
ارسال نظر