ماهی‌ها را در آکواریوم تماشا می‌کنم

عکس: ابراهیم حیدری

استاد امینی فعلا تنها کسی هستند که هفته‌ای یک بار من از هم صحبتی با ایشون استفاده می‌کنم و لذت می‌برم. دلم می‌خواست قصیده ایشان و بعد شعر نیمایی و بعد اخیرا شعر سپید سخن را اگر اتمامی‌داشت با آقای امینی آغاز کنم؛ مردی که الان در هشتاد و سه سالگی‌اش به سر می‌برد و امیدواریم که صدوهشتاد سالگی‌اش را هم ببینیم. عرض کنم آقای امینی کسی است که در سال‌های سی (بلکه پیش از سی) قصیده و غزل را شروع کرد و بعد از دوستان نزدیک زنده‌یاد شهریار شد و یواش یواش از شهریار کناره کشید. غزل‌های بسیار خوبی دارد، غزل‌هایی که شیوه‌مند است. سبک درش هست. بعد ایشان غزل را رها کرد و رفت به طرف شعر نیمایی. به قول زنده‌یاد منوچهر آتشی می‌گفت نعره‌ای که اسب مجنون کشید هرگز اسب سفید وحشی نکشید. این یک حقیقتی است، اگر شعر توسن مفتون یا این سه چهار شعری که من از دهه چهل تا پنجاه داشتم (بخوانید حتما شعرهای استثنایی است).

هیچ‌کس فکر نمی‌کند شاعری که اون نوع قصیده سرایی و غزل سرا هست، چون در ایران معمولا قصیده‌سرا غزل‌سرا نیست یا غزل‌سرا قصیده‌سرا نیست، خیلی استثنا است کسی بتواند هر دو را در حداقلش بگوید. هستند؛ ولی مثلا حافظ قصیده ندارد، حتی قصیده‌هایی را که می‌گوید به چند غزل تقسیم کرده، سعدی قصیده دارد، ولی قصیده‌هایش قصیده‌های خاص است. می‌خواهم بگویم کاری که الان فرض کنید آقای امینی کرد، در حوزه کار خودش و با توجه به مسائل جغرافیایی و تاریخی خودش همان کاری را باید می‌کرد که کرد؛ یعنی آدمی‌در سن بعد بفهمد که تازه کاری که امینی دارد می‌کند آتشی از او بهتر می‌کند؛ یعنی آتشی زمینه ذهنی‌اش مناسب‌تر است نه اینکه بهتر می‌کند؛ چون گاهی امینی تسلطش، با اینکه خودش آذری زبان است، تسلطش به زبان فارسی فوق‌العاده است روی این رشته و این را تا مثال نزنیم متوجه نمی‌شویم. حتی آتشی که به نظر من در جوهر شعری بزرگ‌ترین شاعر ایران است و این قدرت و ذات شعری است، امینی کاری کرد که این فطرت را حفظ کرد نه اینکه به صورت آتشی انتخاب کند، بلکه به صورت اینکه همیشه حفاظ بگذارد دور شعرش. به هر حال آقای امینی راهی را تا اینجا آمده که جلویش کجا است؟ شعر سپید، ولی شعر سپید آن شعری نیست که امروز جوانان ما می‌گویند، تمام اشتباه ‌شان در همین جا است. آقای دهباشی وقتی من آمدم خواهش کرد که چون شاعر جوان در جلسه خیلی داریم راجع به اینها حرف بزن. من گفتم باشه؛ ولی بعد دیدم جوان اونجوری هم ما نداریم ماشاا... همه همسن من هستند اینجا، من چه بگویم، یک وقتی که جوانان هستند، چشم. این مسائل ادبی را هم اگر خدا خواست حل می‌کنیم، از جمله پست‌مدرن که از هر کی می‌پرسید چه می‌گویی، می‌گوید پست مدرن. می‌گویم، پست مدرن چیست؟ تعریف کن ببینم. می‌گوید، والاتر از مدرن، من یک جایی رفتم که دست مدرن به آن نمی‌رسد. بنابراین پست‌مدرن را بگذار کنار، پست‌مدرن جدید بگو، یک چیزی بگو که عقل‌مان به آن برسد. ببخشید از پست‌مدرنیست‌هایی که اینجا هستند و الان ناراحتند، من با این لهجه شوخی گفتم وگرنه حرف‌های خیلی جدی‌تر دارم. به هر حال معیاری است که کفایت نمی‌کند.

کتابی که آقای رییس‌دانا لطف کرده و درآورده سالشمار زندگی من است. در آخرین سالش خانومم به من می‌گوید که حالا برویم سر آکواریوم. همه نمی‌دانند آکواریوم چی که خانوم من به من می‌گوید. گفتم هر کی پرسید، بگویم همین طور به زبانم رفت، خوب دوست دارم ماهی‌ها را در آکواریوم تماشا کنم. ولی دلیلش این نیست؛ من شعری به نام آکواریوم نوشته‌ام و حوادث زندگی که برایم پیش آمده را این شعر تعریف کرده، و حقیقتش چهار سال است که می‌ترسم بروم سراغش. مثل آدمی‌که صد سالش شده و بهش می‌گویند تو دوباره باید تخت‌جمشید را بسازی، آدم چه حالی بهش دست می‌دهد، الان من همان حالم. می‌گویم آکواریوم را ولش کن اصلا ، بزنیم بشکنیمش، خیال خودمان را راحت کنیم. شاید این حرف‌ها را نباید می‌زدم. اقتضای جمعیت و حرف‌هایی که اینجا زده شد مجبورم کرد که این حرف‌ها را بگویم، وگرنه حرف‌های دیگری در ذهنم بود که بزنم. اینها را در فرصت دیگری خواهیم گفت.

باید واقعا از آقای مجابی و آقای دولت‌آبادی تشکر بکنم. اینها خودشان آدم‌های بزرگی هستند و آدم خوشحال می‌شود می‌آیند اینجا حرف می‌زنند، آدم خوشحال می‌شود دو سه یا چهار نفر فرهیخته کارش را خوانده‌اند. نه اینکه نظری که من می‌دهم نظر صد در صد درستی است، خودم دلم می‌خواهد درست باشد؛ ولی فکر نمی‌کنم خیلی‌ها با این نظرها موافق باشند. کسی مثل خانم بهبهانی که من همین الان دیدمشان، مثل اینکه گفتند در جلسه هستند، ایشان اینجا حرفی نزدند، ولی اگر حرف می‌زدند هم من می‌دانستم حرفشان چیست و مرا شرمنده می‌کردند. ایشان از یک لحاظ‌هایی زن بی‌نظیری هستند و باید حسابشان را از بقیه جدا کرد و در یک محدوده دیگر دیده شوند، نه در مقایسه با شعرهایی که ما می‌گوییم. نه اینکه شعر کم ارزشی است، نه. هر شعری در هر قالبی می‌تواند ارزش خودش را داشته باشد. یک نکته بگویم و حرف را تمام کنم و اینکه آقای دهباشی گفتند مساله سنت یعنی چه؟ چرا وقتی می‌گویند سنتی یعنی؛ هجوش کرده‌اند. چرا، مگر سنت چه اشکالی دارد. سنتی که ما به کار می‌بریم یعنی انجمن های ادبی. یعنی مرحوم فرات. اینها سنت بودند، یعنی می‌رفتند شعر سعدی و حافظ را جلویشان می‌گذاشتند و تقلید می‌کردند یا حتی می‌گفتند برای هفته آینده مثلا این غزل حافظ را بسازیم و بیاوریم: دوش دیدم که در میخانه زدند، بعد هر کس می‌گفت دوش دیدم... . نمی‌فهمیدند قضیه از چه قرار است. می‌گفتند اینها استنفاد می‌کنند از شاعران بزرگ که ورزیده بشوند. می‌گفتیم شما رویتان به جلو است، ولی نمی‌فهمید که دارید یواش‌یواش عقب می‌روید و آخرش از آن طرف پشت‌بام پرت می‌شوید. آن سنتی که شما شنیده‌اید، سنتی است که الیوت از آن حرف می‌زند، این زمین تا آسمان فرق می‌کند با این خودتان را مقایسه نکنید. شاعرانی مثل خود الیوت مثل ازرا پوند فرق می‌کنند. اگر از خود انگلیس‌ها از شاعران سنتی بپرسند، آنها نمی‌شناسند. کسانی مثل میلتون کار ارزشمند کرده‌اند، اینها را انگلیسی‌ها نمی‌شناسند؛ اهمیتی اساسا برایشان قائل نیستند. در دیگر کشورها هم همین طور.

الان شاعران بسیاری هستند که شکست خورده‌اند برای اینکه نفهمیدند سنت یعنی چه، نفهمیدند چرا الیوت درباره دفاع از سنت می‌نویسد. این فرق می‌کند که آدمی‌که اسمش را نمی‌برم بنشیند در انجمن ادبی در دفاع از سنت بنویسد. اینها نمی‌توانستند بفهمند و تقصیر هم نداشتند؛ چون این راهی است که باید طی شود. عملی است، نظری نیست. اینکه کسی بگوید اهل سنت است، اهل سنت یعنی چه، می‌گوید سنت پیشرفته. می‌گویم نه، این سنتی که شما می‌گویید رو به عقب می‌برد؛ خیلی خیلی کار کنی، الگویی طراز اول برای خودت پیدا کنی، مثلاً غزل‌سرایی بشوی مثل خاقانی، غزل‌سرایی مثل سعدی نمی‌توانی، مثل خواجه نمی‌توانی، مثل مولانا نمی‌توانی. هیچ‌کدام را نمی‌توانی بگویی و این مسلم است. نمی‌توانی دو بیت مثنوی بگی. فقط کلمه‌اش را عرض می‌کنم، نه محتوای ادیبانه‌اش را. /چماننده دیزه هنگام گرد/ چراننده کرکس اندر نبرد/؛ فردوسی می‌گوید وقتی رستم می‌آمد وسط چنان همه را می‌زد ـ نمی‌گوید همه را می‌کشت و زانوی آدم در خون می‌رفت ـ می‌گوید چراننده کرکس اندر نبرد، یعنی وقتی او می‌آمد کرکس‌ها خوشحال می‌شدند، در آسمان پرواز می‌کردند؛ که نان‌آور ما آمد. رخش طوری می‌آمد و به رقص می‌آمد در هنگام جنگ که کرکس‌ها شروع می‌کردند به چریدن. تمام شاعران ما مساله خلقت را گفته‌اند، در خارج هم گفته‌اند، اما سعدی در دو بیت: حکیم نکوکار نیکو پسند/ به کلک قضا در ره نقش‌بند/ یکی دهد نطفه را صورتی چون پری/ که کرده است بر آب صورت‌گری؛ که با قطره آب کامل‌ترین موجود را بکشد.