کاش به کوچه نمیرسیدم
نخستین مجموعه داستان محمدهاشم اکبریانی با عنوان «کاش به کوچه نمیرسیدم» در مدت کوتاهی از زمان انتشارش توانست توجه علاقهمندان را جلب کند.
اکبریانی در این مجموعه که با داستان «قصه گریه تمام نمیشود» شروع میشود و با داستان «همه مثل هم میشویم» به پایان می رسد به موقعیت و مسائل مبتلا به انسان امروز میپردازد. مرگ، تنهایی انسانها، شادمانی کودکانه و اندوه از مهمترین مضامین محوری این کتاب است.
این اثر که اولین مجموعه داستان اکبریانی به شمار میرود زبانی ساده و روان دارد و شیوه روایت نیز در داستانهای کتاب چندان دشوار نیست و به نظر میرسد که نویسنده کوشیده است به جای تبعیت از برخی پیچیدهنماییهای باب روز روایتی خوشخوان و قابل فهم به مخاطبان خود ارائه کند.
اکبریانی درباره شکلگیری «کاش به کوچه نمیرسیدم» میگوید: «این مجموعه داستان که شامل ۱۳ داستان کوتاه است و نوشتن آنها ۶ سال به طول انجامید به سه مفهوم عشق، مرگ و سرگردانی میپردازد، اما بررسی هیچکدام از این مفاهیم نتیجه مشخصی بهبار نمیآورد و تنها ذهن مخاطب و شخصیتهای داستان را به کنکاش پیرامون این سه پدیده وامیدارد.
من به عشق نگاهی فلسفی داشتم و تلاش کردم نشان دهم انسان در مواجهه با عشق چه وضعیتی پیدا می کند و چه سرنوشتی برایش رقم میخورد.»
گرایش شخصیتها که در اکثر داستانهای این مجموعه محدود هستند به جز داستان «زلزله» که حتی خود زلزله، سنگ و آوار تبدیل به شخصیت میشوند و به زبان در میآیند؛ به سمت بیهودگی و سرگردانی است.
محمدهاشم اکبریانی در مجموعه «کاش به کوچه نمیرسیدم» چند ویژگی خاص دارد که در وهله اول خواندن چند سوال پیش میآید.
اولین نکته حضور پررنگ مرگ در داستانها است و دغدغهای که راویان داستانها نسبت به این موضوع دارند. چیزی که از لحاظ استراتژی متنی خیلی محوری است و برای نویسنده اهمیت دارد که بتواند به آن برسد؛ استفاده از یک طرح که براساس تصادف و جبرگرایی به وجود آمده است. مجموعه از این جهت تلخ است، نه چون درباره مرگ است، یک نوع جبرگرایی در سرنوشت آدمهای اکبریانی دیده می شود. راوی او در فضای دورتری ایستاده و قصههایی را روایت میکند که اتفاق افتادهاند. گویا از اول برگشته و اینها را به صورت حکایت وار روایت میکند و چیزی که برایش مهم است خود داستان است.
ارسال نظر