گفتوگوی دنیای اقتصاد با فریدون حیدری ملک میان به بهانه انتشار کتاب «روز هزار ساعت دارد»
کمال مطلوب من، نوشتن کتابی اصیل است
فریدون حیدریملکمیان پس از گذشت ۱۵ سال از انتشار اولین کتابش «مرگ بیتوبه بیوصیت» به تازگی رمان «روز هزار ساعت دارد»را به دست مخاطبانش رسانده است. این رمان به سرعت مورد استقبال علاقهمندان قرار گرفت و توجه منتقدان را هم جلب کرد. به همین بهانه با او به گفتوگو نشستیم.
فریدون حیدریملکمیان پس از گذشت ۱۵ سال از انتشار اولین کتابش «مرگ بیتوبه بیوصیت» به تازگی رمان «روز هزار ساعت دارد»را به دست مخاطبانش رسانده است. این رمان به سرعت مورد استقبال علاقهمندان قرار گرفت و توجه منتقدان را هم جلب کرد. به همین بهانه با او به گفتوگو نشستیم.
آقای حیدری ملکمیان! از کتاب قبلیتان «مرگ بیتوبه بیوصیت» تا رمان اخیرتان «روز هزار ساعت دارد» بیش از ۱۵ سال میگذرد. واقعا آیا این قدر فاصله لازم بود؟
به گمان من در لزوم این فاصله زمانی که بدان اشاره میکنید، میتوان تردید داشت؛ اما به هرحال، برای آدمی با وضعیت من، اجتنابناپذیر بود. زیرا این چیزی نبود که مثلا من برای نوشتن کتابم از قبل آن را در نظر گرفته باشم. هرگز هیچگونه برنامهریزی مشخص و از پیش تعیین شدهای در کار نبوده. اما وقتی هم میگویم وضعیت من، دقیقا به سرنوشتی نظر دارم که نه از آن گریزی است نه گزیری. من فکر میکنم حاصل کار نویسندهای که به هر دلیلی مجبور به نوشتن شده باشد و بیش از هر چیز و هر کسی خود هم در طول سالیان به این مساله اندیشیده، بدان پرداخته باشد، شاید همیشه ناامیدکننده نیست. وقتی که دیگر پای تفاخری هم در میان نباشد، قطعا جنون به جدیت رعبانگیزی میرسد و عذاب نوشتن مضاعف میشود. واضح است که این درست خلاف آن قول و رویه معمول و تقریبا رایجی است که نوشتن را نوعی لذت میانگارد، به آن پناه میبرد و با آن زندگی میکند. بهزعم من، نوشتن و به خصوص رمان نوشتن، عذاب هر دم فزایندهای است که نمی دانم چرا بخش قابل ملاحظهای از سرنوشتم شده و بدبختانه تمام زندگیام را هم تحتشعاع خود قرار داده است. شاید از این است که بالاجبار مینویسم؛ گیرم با
فاصلهای پانزده ساله.
فضای هر دو اثرتان در زادگاهتان یا مکانی هم نام آن میگذرد. این مکان در فضای ذهنی شما چه جایگاهی دارد؟ مکانی که در حسرت دوریاش، در وصفش میسرایید یا سرزمینی که از آن میگریزید؟
برخی دیارگرایی را از رسم افتادها حتی مرده میانگارند، اما من شخصا به این امر قائل نیستم، چراکه به نظرم اگر بتوانیم از دستاوردهای آن به نحوی انتزاعی بهره ببریم، به نتایج جالب و درخور اعتنایی دست خواهیم یافت. من فکر میکنم این صرفا وفاداری و پرداختن نویسنده به یک منطقه جغرافیایی خاص نیست که شیوه و شگرد چنین نویسندگانی را کهنه و بیاهمیت جلوه میدهد؛ به اعتقاد من، گذشته از هر چیز، به کارگیری شخصیتهای بیچهره و مهمتر از آن، تاکید بر لهجه محلی ارزش این آثار را زیر سوال میبرد. اما در خصوص پرسشتان باید بگویم که با گذشت زمان و با دور شدن از اشیا و اتفاقات آشنای کودکی، به تدریج دچار نوعی حس گم گشتگی و پریشانی میشویم که نه تنها نمیتوانیم از آن رهایی یابیم، شاید حتی تا پایان عمر به عمد خود را با شعر ناگفتهها با انتزاع قالب نایافته آن تسکین دهیم. فضای آثار من به مثابه یک موقعیت ادبی صرف، برگرفتهها یا بهتر بگویم برساخته از ده زادبومی و روستاهای اطراف، جنگلها، کوهها، رودخانهها و ... است که بیآنکه دیگر مشتاق باشم در حسرت دوری یا در وصفش حتی مصراعی بسرایم، به گمانم اقلیم برزخی است که اگرچه امروز از آن
میگریزم، اما خیلی پیشتر از این، او مرا از خود رانده و مردگانم را برای همیشه به گروگان گرفته است.
اگر بپذیریم که هر نویسندهای چیزی جز تجربیات خود نمی نویسد، فریدون حیدری ملک میان در کجای «روز هزار ساعت دارد» قرار دارد؟
در اثری از این دست، نویسنده مسلما نقشی کاملا محوری پیدا میکند و به عنوان مرکز ثقل رمان، بار همه چیز را به دوش میکشد. هرچند او باید همه زیرکی و توانش را به کار گیرد تا جایی آن پشت پسلهها در ورای هر چیزی پنهان شود و مصرانه تنها جنبههای ادبی و شایسته شخصیت و افعالش را بروز دهد. علاوه بر این در «روز هزار ساعت دارد» تجربه صرف گذشته به خدمت ساختاری درمیآید که به اکنون و آینده نقب میزند و حسرتها و آرزوها توامان بازگفته میشود. در این رمان، راوی آنقدر به نویسنده نزدیک میشود و تا آن حد حالات و عادات او را وام میگیرد که ممکن است حتی به توهم خاطره نویسی و غلتیدن در این دام هم دامن بزند.
برخی معتقدند زبان رمانتان کمی دشوار است و همین امر گاه لذت درک قصه را در پس پشت زبانتان پنهان میکند. اصرار به برگزیدن چنین نثری از کجا نشات میگیرد؟
این درحقیقت فضای کلی رمان است که به کارگیری چنین زبانی را موجب میشود. از قبل نه تعمدی درکار است نه تاکیدی. آنچه مهم مینماید بیان آن شکل خاص زندگی است که بایستی در این رمان برجسته شود. اتفاقا من کوشیدهام تا جایی که ممکن است سادهترین شکل روایت را برگزینم و به شرح نوعی پیچیدگی بپردازم که به گمان من عملا با کلمات و اصطلاحات و عبارات فرسوده و مستعمل رایج ممکن نبود. این چیزی است که با آگاهی کامل و دقت نظر قبلی به آن پرداختهام؛ به عنوان مثال، وقتی برای اولین بار با زبان معیار و معمول امروزی میخواستم که رمان را بیاغازم، متوجه عدم سنخیت آن با تمامی عوامل و عناصری شدم که قرار بود فضای مورد نظرم را بسازند. از این گذشته، بسیار اشتباه خواهد بود اگر فکر کنیم که مثلا ویلیام فاکنر میتوانست «خشم و هیاهو» را به شکل سادهتری هم بنویسد یا چرا جیمزجویس «اولیس» و به خصوص «شب زنده داری فینگانها» را بهگونه قابل فهم تری روایت نکرد!
در طول رمان میبینیم که هر چه به آخر میرسیم نثر آن انگار حالتی روانتر به خود میگیرد؛ آیا این امر به خاطر فضای شهری است؟
جالب است. خود من به این موضوع توجه نکرده بودم؛ اما اگر به راستی چنین اتفاقی افتاده، قطعا به دلیل عاملی است که شما آن را فضای شهری میخوانید. من البته ترجیح میدهم از آن با عنوان فضای مالوف یاد کنم؛ فضای آشنایی که با زندگی معمول و روزمره ما مشابهتهایی نسبی دارد. ممکن است حتی کاملا شهری هم نباشد؛ اما میتوان از آن به فضایی نیمه روستایی نیمه شهری تعبیر کرد. ظاهرا در بخش سوم رمان است که این مساله رخ میدهد؛ یعنی جایی که راوی برای نخستین بار در مرکز توجه قرار میگیرد. راوی خود هیچ چیز پیچیدهای ندارد و فراموش نکنیم که نثر میتواند تابع وقایعی باشد که قرار است روایت شود. در بخشهای پیشین «روز هزار ساعت دارد» ما با حیرت کردنها و شگفتزدگیهای راوی رو به رو هستیم.
به نظر میرسد نسبت به رمان قبلی از نظر زبانی انعطاف بیشتری از خود نشان دادهاید. آیا این به خود اثر مربوط میشد یا نتیجه بازتابهای کتاب پیشین بود؟
تردیدی نیست که من نسبت به بازتابهای رمان اولم«مرگ بیتوبه بیوصیت» حساس بودهام. به هر حال همچنان که ویلیام فاکنر میگفت باید از اشتباهاتم درس میگرفتم. با وجود این، معتقدم که انعطاف زبانی من در «روز هزار ساعت دارد» به اقتضای خود اثر صورت گرفته است.
آیا ممکن است در آینده در رمان بعدی خود، نثر ساده تری برای اثرتان انتخاب کنید؟
البته من اصراری بر پیچیده نویسی و استفاده از نثری غامض و پرتکلف ندارم؛ اما به هرحال هر کتابی نثر و زبانی ویژه و منحصر به ساختار خود را میطلبد. کمال مطلوب من، نوشتن کتابی اصیل است؛ حال ممکن است برای خلق آن از نثری ساده و قابل فهم بهره ببرم یا نثری پیچیده و دشوار را به کار بگیرم.
ارسال نظر