گشتی در بازار عتیقه فروشان تهران
از شیرمرغ تا جان آدمیزاد
خیابان جمهوری، روبهروی ساختمان پلاسکو، مجتمع پروانه، جمعه بازار کهنهفروشان تهران.
ملیحه ساداتحسینی
خیابان جمهوری، روبهروی ساختمان پلاسکو، مجتمع پروانه، جمعه بازار کهنهفروشان تهران.
محیطی پر رفت و آمد، جمعیتی در هم پیچیده، صداهایی نامفهوم، بساطهایی فشرده از اشیای کهنه و نو، فروشندگانی زیرک با چشمانی نظارهگر و مشتریانی که دقایقی بر سر بساطی تامل میکنند و گاهی نیز چیزی که توجهشان را به خود جلب کرده، خریداری میکنند و سپس به راه خود ادامه داده و به سوی دیگری میروند.
محل تشکیل جمعه بازار که پارکینگ طبقه دوم و سوم ساختمانی زیبا، با نمایی پوشیده از شیشههای سبز رنگ، ستونهای بلند و مغازههای مجلل است، بیشتر به یک انبار شبیه است.
این مکان جایی است با سقف کوتاه، تعداد زیادی ستون سیمانی، پنجرههایی که با میلههای آهنی پوشیده شده، دیوارهایی تیره و دلگیر و هوایی نامطلوب.
در این بازار اشیایی همچون گرامافون، تلفنهای قدیمی، یک جفت کفش کهنه که از پوست مار دوخته شده، بشقابهایی که مینیاتورهای ایرانی بر روی آن نقش بسته، مهرهها و سنگهای قدیمیو قیمتی، سازهای ایرانی، گلیمهای کهنه، تابلوهای نقاشی، روسری ابریشمیترکمن و حتی مهره مار یا هر چیزی که دارای قدمتی باشد یا اینطور به نظر برسد، وجود دارد.
امروز سومین باری است که پا در این مکان پرهیاهو میگذارم و مشغول تماشای جعبه کوچک زرد رنگی هستم که با سنگ یاقوت طراحی شده است و به قول فروشنده، ۱۲۰هزار تومان ارزش دارد. ناگهان صدای زن جوانی توجه مرا به خود جلب میکند. کمیدقیق میشوم و جلو میروم. او را در حال صحبت کردن با یکی از نگهبانان میبینم که به طور مداوم در حال گشتزنی در بازار هستند.
زن جوان میگوید: «چند ساعت پیش کاسهای قدیمی را به قیمت ۲۵۰هزار تومان از فروشندهای خریدم. اما کاسه از وسط شکسته است و دو بخش آن را خیلی ماهرانه به هم چسبانیدهاند و هر چقدر به دنبال فروشنده میگردم، او را پیدا نمیکنم».
بار دیگر به راه خود ادامه میدهم. اما با نگاهی متفاوت از گذشته و با خود به این موضوع فکر میکنم که در چنین جایی اگر حواست جمع نباشد، ممکن است مانند این زن جوان، فروشندهای ماهر فریبت دهد. در این حالوهوا هستم که چهره خسته و فرسوده پیرمردی مرا متوجه خود میکند.
به سویش میروم و به تماشای بساط او میایستم. انواع شمعدانهای مفرغی، گردسوزهای چوبی و آلومینیومی و چند تسبیح قدیمیو تعدادی سنگ قیمتی، با تردید به تمام اینها نگاه میکنم و از پیرمرد درباره قدمت شمعدانها میپرسم؟
پیرمرد، خیلی مطمئن آنها را به دوره رضاشاه نسبت میدهد و زمانی که از او میپرسم از کجا اینقدر مطمئن است؟ میگوید: «من از جوانی کارم این بوده، با یک نگاه میتوانم بفهمم که این اشیاء به چه دورهای تعلق دارد».
دوباره به راه میافتم و با خود به حرفهای پیرمرد فکر میکنم، که خود را در مقابل بساط فروشندهای دیگر مییابم.
مرد جوانی است که گرامافون و تلفنهای قدیمیمیفروشد، از او درباره گرامافون زیبایی سوال میکنم که چه طور چنین گرامافون قدیمیاین قدر سالم و تمیز مانده است. او که میفهمد من خریدار نیستم، در پاسخ به سوال من میگوید: «این گرامافون و حدود ۸۰درصد از تمام وسایل این بازار، اصل نیست».
با کنجکاوی از او میپرسم: «اصل نیست»؟
میگوید: «نه». «این گرام ساخت هند و تقلیدی ماهرانه از اصل آن است».
از او درباره تلفنها میپرسم، در جواب میگوید: «از هشت تلفن این بساط، فقط دوتای آن اصل است، که هیچکدام کار نمیکند و باقی ساخت کشورهای مختلف است».
با خودم به این موضوع فکر میکنم که یک تلفن قدیمی که کار نمیکند چه استفادهای دارد؟ نه تنها یک تلفن، بلکه بسیاری از این اشیاء.
در بساط فروشندهای دیگر، دو گردنبند زیبا مرا متوجه خود میکند. در آن لحظه یک نفر قیمت آنها را از فروشنده میپرسد و فروشنده با خوشرویی میگوید: «هر کدام دو هزار تومان، قیمت خرید خودم».
این معامله به نظرم عجیب آمد. گردنبند به این زیبایی بدون شک بیشتر میارزد و من هم گردنبند دیگر را برداشتم و به فروشنده به اندازه آن مرد پول دادم، که ناگهان با عصبانیت گفت: «فقط دوهزار تومان».
من هم با لبخند گفتم: «یکدفعه گران شد». فروشنده که فهمید من معامله قبلی آنها را دیده بودم، گفت: «خانم! مشتری با مشتری فرق میکند. اولا این آقا آشنای من بود و او خود مغازه عتیقه فروشی دارد و هر جمعه، خریدار بسیاری از اجناس من است».
زمانی که کمیدقیق تر به روابط موجود بین فروشندگان و بعضی خریداران نگاه کنید، متوجه روابط دوستانهای در بین آنها میشوید.
مثلا ممکن است خریداری را ببینید که خیلی راحت و عامیانه با فروشنده صحبت میکند، طوری که به نظر میرسد آنقدر یکدیگر را میشناسند که به راحتی بتوانند با اسم کوچک، دیگری را مورد خطاب قرار دهند.
در جست و جوی محل خلوتی هستم، تا کمی خود را از این هیاهو دور کنم و راحتتر به مشاهده بازار بپردازم. کمی دورتر در گوشهای بهنسبت خلوت، مردی روی یک صندلی کوچک نشسته و چند جعبه چوبی را مقابل خود قرار داده است، به طرفش میروم، سکههای نقره، آلبومهای تمبر و اسکناسهای قدیمیدارد. پسری سرگرم تماشای آنها بود و با فروشنده در مورد قیمت یک اسکناس چانه میزد، اسکناس ده ریالی مربوط به زمان محمد رضا شاه پهلوی.
فروشنده به پسر گفت: «حدود سی سال پیش ارزش این اسکناس ده ریال بود، اما الان ارزش زیادی دارد».
من خود را وارد صحبت آنها کردم و پرسیدم: «آقا ارزش زیاد ؟ اینها که الان کارایی ندارد؟»
فروشنده گفت: «وقتی علاقه داشته باشی، برات کارایی هم دارد.»
بار دیگر غرق در افکار خودم میشوم، به فروشندگانی خبره فکر میکنم که در کار خود بسیار ورزیده هستند و تبحر خاصی در قدیمی و اصلی تر جلوه دادن اجناس خود دارند و مشتریانی که بیشتر آنها از قشر به نسبت مرفه جامعه هستند و به وضوح میتوان با توجه به پوشش ظاهر و رفتارشان دریافت، برای خرید یک بشقاب یا کاسه بزرگ، برای تکمیل شدن ویترینهای اشیا زینتی خود، بدون هیچ دغدغهای، بهای گزافی را میپردازند ؛ حتی اگر آن کاسه یا بشقاب، ظرفی شکسته باشد که آن را به طور ماهرانه ترمیم کردهاند. ظروفی که زمانی مورد استفاده عموم بوده است و امروزه به این بازار آمده تا به اسم عتیقه به فروش برسد.
اشیایی که وجود آنها در ویترینهای یک خانه میتواند نشاندهنده منزلت و اعتبار بیشتر صاحبخانه باشد.
اشیایی که رهگذر را دقایقی میخکوب میکند و گهگاه به بهای گزافی توسط مشتری مرفه خریداری میشوند.
ارسال نظر