کتاب
کنسول در شرق
ترجمه دکتر رجبعلی کاوانی
بخش نخست
آلبرت چارلز راتیسلاو (۱۹۳۸-۱۸۶۲) از ماموران کنسولی دیرپای بریتانیا بود که از سال ۱۸۸۳ که در انتخابات ورودی وزارت خارجه آن کشور پذیرفته شد.
خاطرات آلبرت چارلز راتیسلاو
ترجمه دکتر رجبعلی کاوانی
بخش نخست
آلبرت چارلز راتیسلاو (۱۹۳۸-۱۸۶۲) از ماموران کنسولی دیرپای بریتانیا بود که از سال ۱۸۸۳ که در انتخابات ورودی وزارت خارجه آن کشور پذیرفته شد. تا زمان بازنشستگیاش در آوریل دهه ۱۹۲۰ یکسره در مأموریتهای کنسولی و سیاسی انجام وظیفه کرد.
در این مدت طولانی که از چهل سال متجاوز بود، راتیسلاو عمدتا در شرق (عثمانی/ ترکیه، عراق پیش از استقلال، و ایران) ماموریت داشت. مدت ماموریتهای او در مناطق غیرشرقی (سالونیک، بلغارستان، وجزیره کرت در زمان جنگ جهانی اول) مجموعا از ده پانزده سال بیشتر نبود.
بنابراین، به خاطر طول مدت خدمت در شرق، ماموری بود که قاعدتا به زیروبمهای سیاست بریتانیا در شرق آشنایی داشته و گاه از بازیگران آن محسوب میشده است.
«مطالب این کتاب، که فاصله زمانی بین ۱۸۸۱ تا ۱۹۲۰ را در بر میگیرد، انتقالدهنده روح یک زمانه است. زمانهای که در آن شاهد اتفاقات بزرگ بینالمللی در صحنه اروپا، خاورمیانه و جهان هستیم.... این کتاب روایت آخرین دهههای دوره ویکتوریا در انگلستان است.... آخرین روزهای امپراتوری عثمانی .... جنبش ترکان جوان، جنبش مشروطه در ایران.... و سرانجام جنگ جهانی اول» (سخنی از مترجم، ص ۹).
بدیهی است از چنین خاطراتی نمیتوان انتظار داشت که بازگوکننده همه مسائل و ترفندهای سیاسی، آن هم در مورد امپراتوری گسترده و با نفوذی چون بریتانیا باشد. این کتاب، در واقع، عمدتا نوعی سفرنامه است. بهراستی هم شاید نمیتوان متوقع بود که ماموری سیاسی، حتی اگر از کنه تمام ماجراها و رقابتها و زودوبندها نیز آگاه باشد، همه آنچه را میداند فاش کند، یا اساسا مجاز به چنینکاری باشد. از همینرو، از مجموع این کتاب (خاطرات زندگی روزمره و تفریحات ورزشی و شکار و رفت و آمدها و توصیفهایی مختصر از شهرها و وضع زندگی مردم) فقط مواردی نسبتا اندک درباره جریانات سیاسی بالفعل میتوان استخراج کرد: که البته بهخصوص آنچه درباره روزهای نهضت مشروطیت در تبریز و آذربایجان میگوید غنیمت است.
از این «استخراج » آنچه نصیب من شد، آشنایی کم و بیش با وضع « کلنیهای» امپراتوری عثمانی، تا حدودی سیاستهای قومی آن امپراتوری، نمونههایی از برخورد و کشمکش مسلمانان با اقلیتهای مسیحی یونانی و بلغاری و نیز یهودیان، و مقولاتی از این دست است؛ جملگی خلاصه و شاید ناقص. اما، همان طور که اشاره کردم، بازگویی وضع تبریز و آذربایجان در آغاز انقلاب مشروطیت، دستکم برای ما ایرانیان، از مهمترین بخشهای کتاب است. در این مقاله نیز، به خاطر محدودیت جا، سخن را به همین موضوع منحصر میکنیم.
تبریز در سر آغاز انقلاب مشروطیت
به نظر میرسد که حساسترین مرحله از خدمات کنسولی- سیاسی دراز مدت نویسنده کتاب، دوران ماموریت او در تبریز و ارومیه باشد. فصلهای دهم و یازدهم کتاب را نیز به همین دوره اختصاص داده است. در این دو فصل، بدوا بعضی موضوعها جلب توجه میکند.
اول، نابسامانی وضع ایران و جادههای آن، در برابر انتظام نسبی تشکیلات اداری و مملکتی امپراتوریهای عثمانی و روسیه.« وقتی در پاییز ۱۹۰۳ .... من حکم انتصاب خودم را به عنوان جنرال کنسول بریتانیا در تبریز مرکز ایالت آذربایجان، یعنی جایی که ولیعهد ایران در آنجا دربار خود را داشت، گرفتم، یک مسافرت طولانی ومشکل در جلوی روی من قرارگرفت».
وی بعد از ماموریتهای خود در سالونیک (مرکز کنونی ایالت مقدونیه یونان، که مترجم اصرار دارد در همهجا نام قدیمی و دشوار آن تسالونیکی را بیاورد)، ارزروم، بلغارستان؛ و بصره (جملگی از «کلنی»های امپراتوری عثمانی)، با سمت قونسول ارشد مامور تبریز میشود. ظاهرا در همه جا سرویس قطار و راه آهن برقرار است، بجز در ایران و آذربایجان که حتی جادهها نیز افتضاح و ناامن است.
دوم، مقوله دیرین فساد، از محمدعلی میرزا ولیعهد و دربار و اطرافیان او گرفته تا «ساتورخان» ارمنی که مامور میشود «برطبق سنت مرسوم.... کنسول تازه از راه رسیده را از مرز ایالت ولیعهد[جلفای ایران] به مرکز [ایالت] راهنمایی کند.» وی که «یک ارمنی جاافتاده کوچک اندام بود که هر چند که به وضوح غیرنظامی بود، درجه سرداری در ارتش ایران داشت»، خلاصه و فیالمجلس، معادل نیمی از ۲۵۰تومان (حدود ۵۰ پاوند) هزینه سفر ۸۰ مایلی از جلفا تا تبریز را «که در واقع یک مبلغ معقول بود» به جیب میزند.
سوم، هیات ظاهر و رفتار نامطبوع ولیعهد. «ولیعهد شخصیت گیرایی نداشت.... خلاص شدن از دست او [در جلسه معارفه اولیه] مایه آرامش بود.» به علاوه، تا آن موقع هیچ موقعیتی.... پیش نیامده بود تا واقعا ظرفیتهای وی را به عنوان یک حاکم به محک بزند. اما موفق شده بود که شهرت سنگدلی و آزمندی را برای خود کسب کند و به وضوح درمیان اتباع خویش غیر محبوب بود»
چهارم، فقدان آمار و اطلاعات پایهای. «از آن رو که هیچ وقت آماری گرفته نشده بود، هیچکس تصور ثابتی نسبت به جمعیت تبریز نداشت. ایرانیهای وطنپرست.... آن را تا نیم میلیون ارزیابی میکردند [یعنی تخمین میزنند] .... اما در یک ارزیابی کلی جمعیت چیزی بیشتر از ۲۰۰۰۰۰نفر بود» و «هرچند که تبریز از نظر جمعیت دومین شهر و از نظر بازرگانی اولین شهر ایران است و زبان فارسی در آنجا صحبت نمیشود.... فارسی تنها زبانی است که به آن نوشته میشود؛ اما .... هرکسی که به مدرسه میرود- یک اقلیت محدود- فارسی را یاد میگیرد ولی آن را به عنوان یک زبان بیگانه فرا میگیرد».
پنجم، ناآرامیو ناامنی مزمن منطقه. «اگر تبریز خودش در آن زمان به قدر کافی آرام بود، اما به زودی حواشی منطقه من تا اندازهای ناآرام شد. در مارس ۱۹۰۴ .... آقای لاباری عضو هیات تبلیغی [یعنی هیات مبلغان مذهبی] آمریکا در ارومیه.... به نحو بیرحمانهای کشته شد.» کردها و «همچنین دلایلی وجود داشت که باور کرد که مجتهد بزرگ ارومیه.... نیز در این واقعه شریک [بودند]».
«ارومیه شهرکی بود که ۲۰ تا ۳۰هزار سکنه داشت که در مرکز پرجمعیتترین و حاصلخیزترین منطقه ایران واقع شده و گذشته از کردها و ترکها میتوانست به نیکویی مکانی برای سکونت اقلیتهای دیگر باشد».
ششم «قاعده» بستنشینی.» به طور کلی در کشورهایی که رژیم آنها استبدادی است یعنی.... هیچ حقوق قانونی برای مردم عادی نیست..... قاعده بست [نشینی] تنها وسیلهای بود که به آن طریق مظلومین میتوانستند کاری برای احقاق حق خود انجام دهند.... گاهی .... بست در منزل خود ظالم انجام میگرفت..... اگر میتوانستی به یک کنسولگری خارجی و یا خانه هر خارجی وارد شوی، یک مکان فوقالعاده برای بست نشینی بود.....».
ارسال نظر