آن چه باید درباره اصول معماری بدانیم
معماری؛ فرآیندی خلاق
پرداختن به معماری به عنوان یک تدبیر، شاید این امکان را فراهم آورد که تا گستره فراگیر از چشمانداز مادی، معنوی و فکری را بهطور وسیع درک کنیم. محیط پیرامون ما اعم از طبیعی یا مصنوعی، مجموعهای محکوم به زوال و نابودی است. راستی نسبت آدمی به آنچه میسازد و میآفریند چگونه نسبتی است ؟ بستر انسان برای زیستن است که میآفریند و آباد میکند پس چه نسبتی است میان آدمی، آفریدههایش... و مرگ؟
پرداختن به معماری به عنوان یک تدبیر، شاید این امکان را فراهم آورد که تا گستره فراگیر از چشمانداز مادی، معنوی و فکری را بهطور وسیع درک کنیم. محیط پیرامون ما اعم از طبیعی یا مصنوعی، مجموعهای محکوم به زوال و نابودی است. راستی نسبت آدمی به آنچه میسازد و میآفریند چگونه نسبتی است ؟ بستر انسان برای زیستن است که میآفریند و آباد میکند پس چه نسبتی است میان آدمی، آفریدههایش... و مرگ؟
شاید اولین قانون خلقت در جابهجایی باشد از گذشته به امروز و برای آینده؛ گذشتهای که در حد هستی یک نطفه آغاز میشود و آیندهای که در حد ساخت دنیایی جدید رقم میخورد. به قولهای دیگر تاریخ انسان، تاریخ فراموشی هستی است و روزمرگی، او را از درنگ در معنای غایی آن غافل کرده است. در آفریدن و هست کردن است که این فراموشی و غفلت به آگاهی بدل میشود: آدمی میآفریند تا از مرگ برهد! مرگ تنیده در تار و پود این آبادی است. آنکه میسازد تا از هراس مهیب نیستی وارهد خبر از حقانیت مرگ میدهد و در نهایت ایمان به مرگ است که ساختن و آفریدن را معنا میدهد و در این میان معماری اشارتی است به آفرینش، و از این روست که معنای زندگانی میدهد معمار!
معماری جستن جاودانگی در خاک میرای زمین است و معمار التهاب هماره خاک در اشتیاق زندگانی.
معماری پاسخی به مرگ است. میآفریند تا نیستی مرگ را گواهی دهد اگر فنا در خاک و گل آدمی است و آدمی را به خاک فرو نشاند، معماری، خاک فناناپذیر آدمی را به جاودانگی پیوند میزند چه سرشت طربناکی است درد جاودانگی!
اما معمار، در میان عشقش گرفتاری دارد دو چندان: برای او درمان فنا در قامت خود فانی او است، در بستر خاک او ققنوس سرنوشت است بر بستر خاکستر دردش! هر چند منابع معمار محدود و نامحدود است محدود در آنچه از بین رفتنی (طبیعت، زمین...) است و نامحدود در قدرت تصور، تجسم و خلاقیت او.
مفهوم فضا در معماری
فضا واژهای است که در زمینههای متعدد و رشتههای گوناگون از قبیل فلسفه، جامعهشناسی، معماری و شهرسازی و... بهطور وسیع کاربرد دارد. البته فضا در مفهوم به تنهایی هیچ ویژگی خاصی را مطرح نمیکند ولی به محض درک شدن توسط شعور انسانی و انجام نوعی فعالیت به مکان تبدیل میشود. به نوعی میتوان آن را گسترههای فراگیر از «چگونگی»های گوناگون که همزاد و همراه با اندیشهها و پندارهای آدمیان، در هر مکانی، رنگ و حال خاص پیدا میکند و دارای توان ارزشی متفاوت است، تعریف کرد.
البته فضا به طور کلی مکان دانسته میشود هرچند ارسطو فضا را جای دهنده یا گنجانه چیزهای مختلف میداند یا مجموعهای از مکانها تعریف میکند و افلاطون از هندسه به عنوان علم فضا یاد میکند که مرلوپونی در تکمیل آن این گونه اظهارنظر میکند: «فضا گستره یا محیطی نیست که اشیا در آن استقرار یابند، اما وسیلهای است که برمبنای ذاتاش ممکن میشود جای گرفتن اشیا در آن تحقق پیدا کند». و نیوتن نیز با نظریه تعریف سه بعدی و مطلق و متشکل از زمان و کالبدهایی که آن را پر میکند نیز به تایید افلاطون پرداخت یا دکارت که بر این عقیده بود که فضا خصوصیتی متافیزیکی دارد.
فاصله تفکر تا طراحی
انگاره چارگانگی فضا، شکلی نهادینه در نمودهای فرهنگی ایران است. در آئین باستانی زرتشت، گذشته از آتش که جایگاه والای آسمانی داشت همواره بر پاکیزه نگه داشتن زمین، آب و هوا سفارش شده است.
یکی از علتهای استودانها و عدم خاکسپاری مردگان را همین احترام به عناصر چارگانه میتوان دانست. آنچه مسلم است در آیین زرتشت این چهار عنصر را در فضایی احساس میکردند که آنرا تحت نفوذ خداوند ثواشه میدانستند که بعدها همین نوع نگرش را اندیشمندان ایرانی بعد از ورود اسلام به این دین تزریق کرده به نحوی که ثمرات آن را میتوان دید و معماری یکی از چشمگیرترین، گستره آشکارسازی این بنیانها انگارگانگی در زندگی آدمی است.
چلیپا شکلی آغازین از درک مفهومی فضا در معماری و فرهنگ ایرانیان است که با چهار بازوی مساوی و گوی و مرکز آن نشان از عدالت به چهارسو و جهت زمین در شمال، شرق، غرب و جنوب است که تحت وحدانیتی که در مرکز آن است و اشاره به سوی آسمان دارد در واقع نمادی از آسمان است که ترسیمکننده وجود فضایی ذات الهی نیز است؛ ایرانیان براساس و پایه این تفکر روی به سوی چارگانگی در درک و آفرینش فضایی نمودن که چارتاقیها نمودهای بسیار کهن آن است که بعدها با نمودهای چهارباغی چهار ایوانی و میدان دیده شد که در آنها ایجاد چهارجهت تحت عنوانهای ورودی، ایوان، عرصه، مسیر و یا نمایش چهار عمارت اصلی و در مرکز با نمودی از آب یا آتش به تشریح این تفکر و بازنمود آن در معماری پرداختن.
اما تجلی فضا را که به شکل گوهری در مرکز چلیپا عنوان داشته نیز در معماری وارد نمودند که برای این کار برای اولینبار فضای مربع را به دایره تبدیل نموده که نمادی از گنبد آسمان باشد که در اشکالی همچون بناهای چهار ایوانی با احساس این فضا به انسان به طرح آن پرداختهاند همانطور که میدانید میادین ایران تا قبل از دوره معاصر به صورت چهار ضلعی منتظم بودند که کلمه square که امروزه در اروپا تحت عنوان میدان کاربرد دارد همان کلمه مربع است که سیاحان غربی با توجه به میادین ایرانی که بیشتر چارگوش بوده انتخاب کردهاند، اما ارائه این متن نه از هر کاربرد این اشکال در معماری بلکه به دلیل ایجاد تفکری در راستای تولید فضا براساس اندیشههای ایرانی است که بتوان امروزه در معماری کشورمان به کاربرد.
زمان و درک فضا
زمان را مایه ادراک و شناخت فضا میدانند که از دیر باز نزد ایرانیان و فرهنگیان از اهمیت بسیار برخوردار بوده است؛ هرچند که زمان را کلمه عربی میداند که معادل و مترادف آن را در زمان پارسی دمان است. جرجانی درباره زمان میگوید: «... نزد حکما مقدار حرکت فلک اطلس است.» و خواجه نصیر طوسی نیز در باره زمان چنین میگوید: «... زمان نوعی بود از کم و متصل و آن مقدار و متی نسبت متزمن است با زمان.
در واقع زمان را میتوان از اولین ابزارهای شناخت انسان برای درک و فهم او از جهان و پیرامون خود دانست به نحوی که ارسطو زمان را مقیاسی برای حرکت میداند و در نزد ایرانیان زمان به مثابه یکی از خدایان باستانی ظهور میکند و او را زروان مینامند که همراه با خدای ثواشه و اوت (فضا و باد) در بینش کیهان شناختی ایران دیده میشود که چندی پذیر نیست طول، اندازه گیری نمیشود استوار بر استمرار لحظهها است که با انسان میزیید و زندگی او را معنا میبخشد. در واقع زمان ظرف مکان است. به نوعی میتوان زمان را بعد چهارمی دانست که ما از درونش مکان را تجربه میکنیم در واقع زمان تنها در قوامی تخیل انسان با تمامی آمیختگیهایش با مکان تجربه میشود که تجربه را میتوان همزمان ذهنی، شخصی و فردی دانست.
فرم در آفرینش فضایی
فرم را میتوان زبان فضا دانست؛ چرا که آنچه را معماران در فضا میخواهند بیان کنند را با توجه به فرم بیان میکنند به همین دلیل فرم دارای اهمیت ویژهای در آفرینش فضا است. اهمیت فرم را میتوان در دوره معاصر جستوجو کرد یا به نوعی از زمان جدایی دو هنر نقاشی و مجسمهسازی از معماری، معماران برای ایجاد نوعی استقلال، به فرم اهمیت دادند، اما این مطلب گویای این نیست که فرم در معماری گذشته دارای اهمیت نبوده در واقع دنیای درونی و خاص هر فرد تا ابراز نگردیده از طرف مخاطبان مورد نقد قرار نمیگیرد که این ابراز را میتوان در معماری، تحت عنوان فرم بیان داشت که اتصالی درونی را بین ناظر و فضا به وجود میآورد در واقع میتوان فرم را زبانی یا واسطی برای انتقال مفهوم فضا به انسان بیان نمود که به عنوان ابزاری کارآمد در اختیار طراحان و معماران قرار دارد.
خصیصه اصلی هر معماری را میتوان تولید فضا برای زندگی تعریف نمود و مسلما درک هرفضا با توجه به تفکرات فرهنگی و اعتقادی هر منطقه، متفاوت است که در واقع این فضاها را فرمهایی تشکیل میدهند که بتوان آنها را مکان نامید تا از طریق مکان به درک فضا نائل آیند. در واقع پیدایش فرم در معماری را میتوان در رابطه مستقیم فرهنگ و اعتقاد مردم دانست که تحت اشکال، جهت، رنگ و جنسیت خاصی تعریف میگردد که با کمک این چهار عامل، موفق به نمود فضا در بعد فیزیکی و کلید ورود به فرهنگی است که این فضا را تولید میکنند. در واقع فرم را میتوان نمود فیزیکی تفکرات و سنت انسانهایی دانست که به تولید فضا اقدام نمودهاند پس با درک درست از فرم تولید شده میتوان به درک صحیح فضا نزدیک شد.
مکان در معماری
افلاطون مکان را بعدی میداند مجرد ممتد در جمیع جهات که جسم در آن نفوذ میکند و اگر نفوذ نکند خالی است و ارسطو مکان را سطح باطن جسم حاوی که مماس سطح ظاهر محویاست، میداند و جرجانی تعریفی دیگر و مشابه ارائه داده است که مکان را در نزد حکما سطح باطن و جسم حاوی مماس باشد؛ به سطح ظاهر جسم محوی و در پیش متکلمین آن را فضایی متوهم که حجم آن را اشغال میکند و ابعادش در آن نفوذ نماید؛ میداند آنچه را که از مکان با توجه به سطور بالا میتوان درک کرد این است که مکان، یا سطحی واحد است و یا از چندین سطح واحد تشکیل میگردد.برای تعریف هر شی و هر کاری جا و محلی باید وجود داشته باشد که میتوان آن را در مکان یافت؛ اما نه اینکه مکان مفهوم مجرد و خاص جا را ارائه دهد؛ بلکه منظور از مکان از نظر ما میتواند درکی از فضا باشد که شی یا کاری در آن اتفاق میافتد و در واقع مکان را تصور انسان از درک موقعیتی شی و کار انجام شده در فضا میتوان دانست. که به نحوی در نزد فرهنگ ایرانیان میتواند جایگاهی برای ظهور و تبلور فضا هنر قدسی و وجود ذات الهی باشد.
شکل در معماری
شکل را میتوان جزو دسته مواردی دانست که در معماری توسط علم ریاضیات و علم معنا تعریف میگردد در واقع آغاز هر شکل را از نقطه میدانند که با تبدیل آن به دو نقطه میتوان به خط دست یافت و در گسترش خط به اشکال اقلیدسی و با دوران آن به دایره و کره رسید که نمادی از عالم میباشد. اشکال از لحاظ ریاضیات دارای تناسباتی در اضلاع هستند که بهترین این تناسبات را تناسبات طلایی میدانند، اما تنها این اعداد طلایی در مقیاس و تناسبات دخیل نبودند؛ بلکه مهمترین عامل تاثیرپذیر در مقیاس را میتوان به انسان نسبت داد، چرا که اشکالی که در معماری استفاده میگردید خود برای کاربری انسانی تعریف میگردید که براساس معماری گذشته مقیاسهای همچون وجب، پا، قدم و... به وجود آمد که بعدها بر اساس این مقیاسها تعریفی در اشکال نیز به دست آمد مثلا قد انسان یا شش وجب یا هشت وجب بوده و... که در طراحی اشکال کاربردی بس فراوان دارد که باعث اهمیت اعداد خاص نیز در معماری میشود، اما مسلما شکل را با هندسه در ریاضیات میتوان تعریف کرد هندسه اشکالی که خود با عالم عرفان و معنا درگیر است به نوعی از گسترش خطوط با 3 خط مثلث و 4 مربع ایستا و از گسترش مربع به
اطراف با 5 مربع چلیپا مهمترین انگاره ایرانی و مکعب 6 خطی که بیجنبشترین اشکال است، به دست میآید.
«کعبه رمزی برونی در این عالم مادی از آن حضوری که به چشم نمیآید که در عالم الهی ماورا دارد، همچنان که جسم رمزی است برونی در این عالم، مشهود است از دل که به چشم نمیآید چرا که از عالم غیب است و اسن عالم مرئی مادی است وسیلهای است برای عروج بدان عالم نامرئی معنوی به زعم آنکه خداوند بر او فتح باب کرد»
شکل در معماری ما حرکتی است از نقطه به خطوط و اشکال اقلیدسی و نهایت دایره و کره میشود که در آن مربع برگرفته از عالم چهارگانه طبایع که بر اثر نفس و عقل به ذات الهی میرسد که حرکت است از مربع با واسطههایی چون مثلث و خطوط که به دایره رسد و نهایت دایره که به کره که خود نقطهای در این جهان بیش نیست، تبدیلمیگردد که نقطه همان ذات الهی است.
نتیجهگیری
از سطور بالا چنین میتوان نتیجه گرفت که شکل در معماری ایرانی حرکتی است از عالم ماده به ذات الهی که با استفاده از مفاهیم و تفکرات در کنار هم به فرم تعالی مییابد و به نوعی اشکال در معماری ایرانی را میتوان براساس الهام تفکر گسترش ذات الهی تبدیل آن به عالم و هستی دانست که کنار هم قرار میگیرند و به وجود میآیند.
آنچه که در معماری ایرانی مخصوصا در شناخت مباین نظری آن مهم است اعتقاداتی است که مردم زمان داشته و با توجه به اینکه ایرانیان و بهتر است بگوییم که شرقیها بیشتر براساس فلسفه و عرفان رو به برنامهریزی و تدوین زندگی خویش میکردند مسلما معماری نیز براساس همین اعتقادات پای گرفته که خود برگرفته از اعتقادات بوده و به نحوی دیگر میتوان گفت معماری ایران را در شکل و فرم نمیتوان یافت و تجزیه کرد، بلکه آن را در درک و نوع آفرینش فضایی باید دستهبندی کرد به نوعی معماری دوران کلاسیک ایران را میتوان معماری برگرفته از فلسفه و عرفان دانست و به بیان دیگر معماری اشعار است.
اما امروزه آنچه را که ما معماری میدانیم براساس از دست دادن عنصری به عنوان عرفان و گم گشتن این واحد از معماری، باعث گردیده که هویت خود را از دست داده و شاید حلقه گمگشته در معماری این کشور را در پیوند معماری معاصر و گذشته را بتوان همان نبود مفاهیم عرفانی در معماری امروز دانست که باعث عدمعنوان معماری ایرانی بر معماری امروز است. آنچه در معماری ایرانی مرسوم است تجلی و شکوه معماری را بیشتر بر دوش فضاهای داخلی نهاده است که به نوعی همین مساله باعث گردیده که محققان غربی معماری این مرز بوم را معماری درونگرا نامند، اما مسالهای که همه از آن به نوعی غافل بودهاند و باعث ذکر این عنوان گشته عدمتوجه به سلسله مراتب شخصیتپردازی معماری در فضاها است که باعث گشته معماری ایرانی را با پیوستگی خاص و حرکتی از کل و کلان فضا به جزء و خرد فضا رساند و آنچه را که در بالا ذکر کردیم نه از هر بیان روش و راهی جهت طراحی فضاهای داخلی است؛ بلکه بیانی ساده از معماری فضا ایرانی میباشد که شاید بتواند بیانگر راهی برای محققان و اندیشمندانی باشد که در این زمینه سعی بر عنوان مبانی طراحی فضاهای داخلی بر اساس معماری ایرانی دارند.
ارسال نظر