آشنایی با اقتصاد سیاسی در مصاحبه با آلبرتو آلسینا
نگاه حزبی به اقتصاد
بخش نخست
آلبرتو آلسینا در سال ۱۹۵۷ در ایتالیا به دنیا آمد. لیسانس خود را از دانشگاه باکونی و دکترای خود را در سال ۱۹۸۶ از هاروارد دریافت کرد.
ترجمه: علی سرزعیم
بخش نخست
آلبرتو آلسینا در سال ۱۹۵۷ در ایتالیا به دنیا آمد. لیسانس خود را از دانشگاه باکونی و دکترای خود را در سال ۱۹۸۶ از هاروارد دریافت کرد. وی در دانشگاههای کارنگی ملون، دانشکده اقتصاد هاروارد و دانشکده جان اف کندی هاروارد مشغول به کار بوده است. آلسینا به خاطر تحقیقات نظری و تجربیاش پیرامون رابطه سیاست و اقتصاد کلان مشهور شده است. مهمترین موضوعاتی که وی در آن تحقیق کرده است، عبارتند از: ادوار سیاسی- تجاری، خواستگاه کسریهای بودجه و رابطه بین ثبات سیاسی و رشد اقتصادی. از وی مقالات متعددی در نشریات ممتاز اقتصاد به چاپ رسیده است. متنی که به دنبال می آید از کتاب اقتصاد کلان مدرن برداشته شده است.
چطور شد که شما به اقتصاد علاقهمند شدید و دوران تحصیلات دانشگاهی خود در کجاها سپری کردید؟
در دوران دبیـرسـتان من بـه مسائــل اجتماعی- سیاسی علاقهمند بودم. من تصور می کردم که اقتصاد بهترین زمینه در میان علوم اجتماعی است. دوران لیسانس خود را در دانشگاه باکونی در شهر میلان ایتالیا در فاصله سالهای ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۱ گذراندم و فوق لیسانس و دکترای خود را در دانشگاه هاروارد در فاصله سالهای ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۶ تمام کردم.
کدام کتابها یا مقالات زمینه تحقیقاتی شما را تحتتاثیر قرار داد؟
من بیش از اینکه از کتاب یا مقاله خاصی متاثر باشم، تحتتاثیر «واقعیات» بودم و همیشه به (فهم) فرآیند سیاستگذاری علاقهمند بودهام. مهمترین واقعیتی که همیشه مرا متحیر کرده این است که چقدر سیاستها عملا با آنچه مدلهای اقتصادی مبتنی بر وجود یک برنامهریز اجتماعی و نماینده مصرفکنندگان تفاوت دارند. من همیشه به این مساله متوجه بودهام که چقدر در عرصه سیاست در مورد مسائل باز توزیع درآمد بحث و جدل انجام میشود؛ درحالی که در اغلب مدلهای اقتصاد کلان جای اینگونه مباحث خالی است.
آیا ویژگی خاصی از اقتصاد یا سیستم سیاسی ایتالیا موجب شد که شما به مقوله رابطه میان سیاست و اقتصاد علاقهمند شوید؟
بله، ناتوانی دولتهای مختلف در ایتالیا برای غلبه بر مسائل مالی مهم در شکلگیری علایق من تاثیرگذار بوده است. به طور کلی تامل در مورد ایتالیا توجه مرا به مقوله رابطه میان عملکرد اقتصادی و دستهبندیهای سیاسی جلب کرد.
آیا شما خود را وابسته به یکی از نحلهها و مکاتب رایج در اقتصاد کلان می دانید؟
نه.
آیا کینز سادهاندیش نبود که تصور میکرد سیاستهای اقتصادی در خدمت منافع عمومی اتخاذ میشوند یا باید بشوند؟
اگر دیدگاه کینز را اینگونه معرفی کنیم، آنگاه جواب مثبت است؛ اما واقعا معتقدم که شما دیدگاه کینز را زیادتر از حد ساده کردید.
در زندگینامه کینز که توسط روی هارود در سال ۱۹۵۱ نوشته شده آمده است که کینز معتقد بود تصمیمات مهم باید توسط افراد با هوش گرفته شود و او توجه چندانی به عامل اختلال زای دمکراسی نداشت.
اگر فراتر از کتاب تعادل عمومی کینزبرویم و مثلا به نوشته او تحت عنوان چگونه برای جنگ هزینه کنیم، مراجعه کنیم در مییابیم که کینز از مسائل و مشکلات سیاستگذاری آگاه بود. من قبول دارم که در کارهای اصلی کینز به اختلالاتی که مسائل سیاسی در روند سیاستگذاری ایجاد میکند، توجهی نشد. نباید انتظار داشت که همه حرفها را یک اقتصاددان به تنهایی بزند. او به سهم خود به اندازه کافی تلاش کرد.
آیا قبول دارید که کینز با تاکید بر سیاستهای مالی دلبخواهی (discretionary) بنیانهای مالی دمکراسیهای کشورهای غربی را سست کرد؟
نه به نظرم روی این مساله بیش از حد لازم تاکید شده است. به عنوان مثال ایتالیا به دلایل متعددی قرض زیادی بالا آورده است در حالی که پذیرش سیاست کینزی جزو این عوامل نیست.
آیا ریشه مشکلات مالی ایتالیا در مسائل سیاسی است؟
بله ناشی از سیستم سیاسی چند پاره، قدرت بیش از حد اتحادیهها، فقدان تعهد احزاب قدرتمند به انضباط مالی و بوروکراسی بیش از حد لزوم بزرگ.
چرا برخی کشورها بیش از دیگران مستعد کسری بودجه هستند؟ چرا کسری بودجه مشکلی غیرقابل حل به نظر میرسد؟
در مقالهای که با رابرت پروتی در سال ۱۹۹۵ نوشتیم به این نتیجه رسیدیم که با اتکای صرف به متغیرهای اقتصادی نمیتوان تفاوت عظیم کشورها از حیث کسری بودجه را توضیح داد. متغیرهای سیاسی و نهادی برای فهم کسری بودجه به طور خاص و سیاست مالی به طور عام ضروری است. با وجود اینکه اقتصاد کشورهای عضو OECD شبیه همدیگر هستند، دراموری چون نهادها نظیر قوانین انتخاباتی، ساختار احزاب، قوانین بودجه، بانکهای مرکزی، میزان تمرکزگرایی، ثبات سیاسی و دو قطبی شدن اجتماعی با یکدیگر تفاوتهای چشمگیری دارند. در مقالهای دیگر که با همکاری پروتی در همان سال در رابطه با تعدیلات مالی در کشورهای عضو OECD نوشتیم، نشان دادیم که دولتها ائتلافی معمولا در تلاش برای اعمال تعدیلات مالی ناموفق هستند و نمیتوانند موضع سفت و سختی در مسائل اتخاذ کنند؛ چرا که دائما میان اعضای ائتلاف اختلاف پیش میآید. علاوه برآن متوجه شدیم که تعدیلات مالی موفق معمولا در دوران رشد و رونق شروع شده اند. در چنین مواردی بجای بالابردن مالیات سعی شده تا پرداختهای انتقالی و دستمزدها و میزان شاغلین در بخش دولتی کاهش یابد. سیاستمداران و مشاورین شان باید این تصور را که نمیتوان در مورد کاهش هزینههای دولت بحثی کرد را کنارگذارند.
به نظر شما مهمترین دستاورد کینز برای ارتقا فهم ما از پدیده اقتصاد کلان چه بود؟
این ایده که به دلیل عدم انعطاف کامل قیمتها، سیاستهای معطوف به بعد تقاضا موثر هستند.
آیا قبل از مایکل کالکی کس دیگری از میان اقتصاددانان وجود داشت کهامکان وجود ادوار تجاری سیاسی را پیشبینی کرده باشد؟
در این زمینه اطلاعی ندارم.
تا چه حد میتوان رکود بیسابقه انگلیس در فاصله سالهای ۱۹۷۹-۱۹۸۲ را ناشی از مسائل سیاسی دانست؟ میتوان گفت که نخستوزیر آن دوران مارگارت تاچر بیکاری را بالا برد تا از سلامت سرمایهداری انگلیسی صیانت کند. اقدامی که سازگار با مدل کالکی است.
رکود تاچر در نتیجه نیاز به وجود کاهش تورم بود. من مطمئن نیستم که برای حفظ سلامت سرمایهداری نیاز به بیکاری بود. بیکاری تا حدودی به دلیل عدم انعطافهای بعد عرضه، پدیدهای ادواری قلمداد میشود. اثر عدم انعطاف بعد عرضه بر بیکاری در اقتصاد کشورهای اروپایی قوی و نیرومند است.
چقدر متغیرهای کلان اقتصادی در رفتارهای رای دهی موثر هستند؟
در آمریکا نرخ رشد اقتصادی بسیار موثر است، اما تورم و بیکاری در درجه اهمیت کمتری قرار دارند. در کشورهای دیگر به دلیل تفاوت در سیستمهای رای دهی شواهد کاملا گویا نیست. به طور کلی وضعیت اقتصاد در نحوه رایدهی موثر است، اما اینکه این اثر چگونه ظاهر میشود از یک کشور به کشور دیگر تفاوت میکند.
مدل نوردهاوس به نظر جذاب است. به نظر شما مهمترین نقاط قوت و ضعف آن چیست؟
نقطه قوتش این است که نکته مهم و سادهای را میگوید که به آسانی میتوان آن را آزمود. مهمترین نقطه ضعف آن این است که بر اساس مفروضات رفتاری بسیار سادهانگارانه بنا شده و شواهد تجربی کمی از آن پشتیبانی میکند.
رایدهندگان چگونه میتوانند مطمئن شوند که سیاستمداران از رفتارهای فرصت طلبانهای که ناکارآیی ایجاد میکند، صرف نظر خواهند کرد؟
عمدتا از طریق تهدید به اینکه با رای ندادن در دور بعد ناچار به ترک موقعیت خواهند شد.
به نظر شما مهمترین نقش هیبز در توسعه مدلهای اقتصادی-سیاسی چه بوده است؟
هیبز با معرفی تفاوتهای حزبی- ایدئولوژیک نقش مهمی ایفا کرد و توجهها و تمرکزها را در مورد مدلهایی که بر اساس این فرض متداول، که همه سیاستمداران انگیزههای مشابهی دارند بنا شده اند، منحرف نمود.
چقدر شواهدی که دال بر این باشد که تورم به اقشار ثروتمند بیش از اقشار ضعیف آسیب میرساند، قوی هستند؟
در این رابطه شواهد خیلی قوی نیست. میزان زیانبار بودن تورم بستگی به سطح تورم و ترتیبات نهادی گوناگون نظیر مساله شاخصبندی قیمتها دارد.
برای کل دوران پس از جنگ، آیا شواهد موجود تاییدکننده این دیدگاههای حزبی است که احزاب چپگرا توانستهاند بیش از احزاب راستگرا به کاهش بیکاری متمایل بوده و در این کار موفق بودهاند؟ و احزاب چپگراتر تورم بالاتری را در مقایسه با رقیبان راستگراتر خود ایجاد کردهاند؟
تا حدودی بله. اما باید توجه داشت که موفقیت احزاب متمایل به چپ در کاهش نرخ تورم موقتی بوده است. با در نظر گرفتن نقاط عطف ساختاری در اقتصاد نظیر تغییر رژیم ارزی در اوایل دهه ۷۰ و شوکهای نفتی و مسائلی از این دست، باید اذعان داشت که حضور احزاب متمایل به چپ با تورم بیشتر همراه بوده است.
آیا به نظر شما علت کاهش علاقه به توضیح ادوار تجاری بر حسب متغیرهای سیاسی- اقتصادی خصوصا در فاصله دهه هفتاد تا اواسط دهه هشتاد ناشی از رشد تئوریهایی است که رابرت لوکاس مطرح کرد و بحثهایی که انتظار عقلایی به پیش کشید یا این توضیحات از طریق آمار و اطلاعات تایید نشدند یا مساله دیگری در کار بود؟
به نظرم سهم انقلاب انتظار عقلایی در افول مدلهای مبتنی بر تبیینهای اقتصادی- سیاسی موثرتر از بقیه بود. علاوه بر آن باید افزود که ناکامی در تایید تجربی مدلهای ادوار تجاری بر حسب متغیرهای اقتصادی- سیاسی محققان را از ادامه کار تا دهه ۹۰ باز نداشت.
یکی از مهمترین نقدهایی که به بازار دموکراتیک صورت میگیرد این است که رایدهندگان در اغلب موارد بیاطلاع هستند. از دید هر فرد رایدهنده منافع کسب اطلاعات کمتر از هزینههایش است. در جهانی با اطلاعاتی چنین ناکامل، اینامکان که سیاستمداران در مواقع قبل از انتخابات در ارتباط با سیاستهای مالی رفتاری فرصتطلبانه اتخاذ کنند، گریزناپذیر نیست؟
تا حدی همینطور است، اما من روی این مساله به چند دلیل زیاد تاکید نمیکنم. نخست آنکه اگر این مساله عامل اصلی کسری بودجه باشد، این مساله باید کمابیش در همه دموکراسیها صادق باشد. لذا نباید چنین تفاوت زیادی در سیاستهای پولی کشورهای عضو OECD مشاهده کرد. دوم آنکه فاصله گرفتن از سیاستهای مالی کارآمد نظیر کسری بودجه زیاد در سالهای انتخابات حداقل برای مطبوعات کاملا قابل مشاهده و تشخیص است، اگر برای تک تک رایدهندگان ممکن نباشد. سوم آنکه من هیچگونه شواهدی دال بر این مساله که کسری بودجههای زیاد در جهت انتخاب مجدد سیاستمداران حاکم ایجاد شده نیافتهام. به نظر من آنچه در عمل رخ داده است، این است که همواره در سالهای انتخابات مساعدتهای مالی خیلی زیاد نیست و نمی توان به سادگی آن را تشخیص داد. با اینحال منافع سیاسی آن کاملا مهم است. اجازه دهید این نکته را هم بیافزایم که من به مدلهای سیاسی که در آن ناکامل بودن اطلاعات نقش محوری دارد، علاقه چندانی ندارم. من به شخصه فکر میکنم تعارض منافع مهمتر از ناکامل بودن اطلاعات است.
در سال ۱۹۸۸ جورج بوش به مردم آمریکا گفت: «با من هم آواز شوید، هیچ مالیات جدیدی در کار نخواهد بود» در هر سال وزیرخزانه داری انگلیس در سخنرانی خود پیرامون بودجه بر شایستگی مدیران دولتی در مسائل مالی تاکید میکند. آیا شما چنین مواردی را نوعی رفتار سیاسی میدانید که با استفاده از مدل روگوف- سیبرت معروف به رفتار فرصتطلبانه عقلایی تبیین میکنید؟
با در نظر گرفتن نکاتی که قبلا اشاره کردم، باید بگویم که مدل روگوف- سیبرت نکات خوبی دارد. مدل آنها بیش از مدل نوردهاوس با دادهها سازگاری دارد. کارهای تجربی من؛ یعنی کتابی که تحت عنوان ادوار تجاری سیاسی و اقتصاد کلان با همکاری روبینی و کوهن منتشر کردیم، کاملا پشتیبان مدل آنها است.
توهم پولی چه نقشی در مدلهای اقتصادی-سیاسی ایفا میکند؟
به نظرم در مورد این مفهوم بیش از حد سخن گفته شده است. توضیح کسری بودجههای زیاد بر حسب توهم پولی چندان متقاعدکننده نیست؛ زیرا حکایت از آن دارد که رایدهندگان در ارزیابی خود از هزینهها و منافع ناشی از مالیاتها و مخارج دولت به صورت سیستماتیک دچار خطا میشوند. توهم پولی نمیتواند در مورد زمانبندی معضل کسری بودجه در کشورهای عضو OECD یا تفاوتهای میان کشور از حیث کسری بودجه توضیح قابل قبولی عرضه کند. من مدلهای مبتنی بر رفتار و انتظارات عقلانی را ترجیح میدهم.
چقدر شواهد علیه قضیه رایدهنده میانی قوی است؟
بستگی دارد. در انتخاباتهای بزرگ من از آن استفاده نمیکنم. یکی از نتایج این قضیه این است که وقتی سیاستمداران انتخاب شدند، رفتاری مشابه پیشه میکنند؛ درحالی که با شواهد بیرونی حتی در کشورهایی که دارای نظام دو حزبی هستند، یعنی انگلیس و آمریکا سازگار نیست. در کشورهایی که چند حزبی است، تئوری رایدهنده میانی کمتر قابل استفاده است. لذا در تحقیقات اقتصاد کلان و اقتصاد سیاسی من از آن استفاده نمیکنم. به عبارت دیگر اگر میخواستم رفتار رایدهندگی را صرفا در یک جمع پنج نفره بررسی کنم، آنگاه تئوری رایدهنده میانی نقطه شروع خوبی خواهد بود.
در انگلیس حزب کارگر جدید تونی بلر در مسائل اقتصادی خیلی به مواضع حزب محافظه کار نزدیک شده است. به عنوان مثال، در ۲۰ ژانویه ۱۹۹۷ گوردون براون به رایدهندگان وعده داد که اگر انتخاب شوند، پایه مالیاتی را افزایش نخواهند داد. در ۲۱ ژانویه ۱۹۹۷ وعده داد که روابط صنعتی قانونی شده در دهه ۸۰ که توسط محافظه کاران ایجاد شده بود را لغو نکند. آیا اینها به معنی آن نیست که دو قطبی شدن فضای انتخابات دیگر به مانند سابق قابل اعمال نیست؟
در مورد انگلیس باید صبر کرد و دید!اما در مورد مسائل عامتری که همگرایی احزاب را موجب شدهاند، ما در کتاب ادوار سیاسی تجاری و اقتصاد کلان (۱۹۹۷) این نتیجهگیری را آوردیم: «این دیدگاه که برخی میگویند احزاب سیاسی در مدیریتامور اقتصاد کلان خیلی شبیه به هم شدهاند تا حدودی اغراقآمیز است». دیدگاه ما این است که مشکلات اقتصاد کلان در دهه ۷۰ و ۸۰ تا حدودی موجب شده تا احزاب دو سر طیف سیاسی در مدیریتامور اقتصادی حساس شوند، اما اینامر تفاوتهای ایدئولوژیک میان آنها را برطرف نکرده است. مضافا، به این نکته نیز اشاره کردیم که سیاستمداران هر دو حزب ناچارند تا در دهه بعد با مشکلات مالی ناشی از بازنشستگی روبهرو شوند و این احتمال هست که تعارضات حزبی بر سر حل این مساله بالا بگیرد.
در مدلهای رفتار عقلایی حزبیتان (۱۹۸۷و ۱۹۸۹) به نظر میرسد که شما از میان مدلهای گوناگون انتظارات عقلایی مبتنی بر مدل شوک ناگهانی پول که توسط فیشر مطرح شده، رویکردی گزینشی را به عنوان چارچوب تئوریک خود برگزیدهاید. لوکاس و دیگر تئوریسینهای نیوکلاسیکامروزه به شوکهای واقعی که به اقتصاد وارد شد به عنوان عامل نوسانات اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم اهمیت بیشتری میدهند. این دیدگاهها مدلهایی که مبتنی بر شوکهای پولی هستند را دگرگون نمیسازند؟
من از این دیدگاهها که نوسانات اقتصادی یا ناشی از شوکهای عرضه هستند یا شوکهای تقاضا چندان خوشم نمیآید؛ چرا که اولا اقتصاد میتواند هر دو نوع شوک را پذیرا شود. ثانیا مدلهای ادوار تجاری به لحاظ آماری کامیاب نبودند. (ثالثا) مدلهای رفتار عقلایی حزبی مدعی نیست که شوکهای واقعی به اقتصاد وارد نمیشوند. در واقع در بررسیهای تجربی ممکن است محقق بخواهد که شوکهای عرضه را کنترل نماید.
مهمترین پیشبینی مدل رفتار عقلایی حزبی چیست و آیا این مدل توسط دادهها تایید شده است یا نه؟
مهمترین ایده این مدلها این است که با در نظر گرفتن لختی فرآیند تعدیل دستمزد، تغییر در نرخ تورم که با تغییر دولت همراه میشود میتواند موجب گردد تا فعالیتهای حقیقی اقتصاد از مسیر طبیعی خود موقتا خارج شود. در اوایل شروع به کار دولتهای راستگرا، نرخ رشد اقتصادی کمتر از نرخ طبیعی و نرخ بیکاری بالاتر از حد طبیعی آن است. عکس این وضعیت برای احزاب چپگرا قابل پیشبینی است. پس از اینکه انتظارات، قیمتها و دستمزدها تعدیل شدند، تولید و بیکاری به نرخ طبیعی خود باز میگردند و نرخ فعالیتهای اقتصادی باید مستقل از اینکه چه حزبی بر سر کار است، باشد. با این وجود در دوران حاکمیت چپها انتظار میرود که نرخ تورم بالا باشد. دلالتهای مدل رفتار حزبی عقلایی با شواهد تجربی سازگار است خصوصا در کشورهای دو حزبی یا کشورهایی که در آن دولت به طور محسوس از راست به چپ دست به دست میشود. در کشورهایی که دولتهای ائتلافی بزرگ ایجاد میشوند و این ائتلافها هر از چند گاهی فرو میپاشند، مدل رفتار عقلایی حزبی چندان جواب نمیدهد.
در انگلیس حزب محافظه کار چهار انتخابات پیاپی در فاصله سالهای ۱۹۷۹تا ۱۹۹۲ را از آن خود کرد. کلینتون نیز در دور دوم ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد. پیش بینی مدل رفتار حزبی عقلایی در مورد انتخاب مجدد یک حزب چیست؟
اگر صریح بخواهم بگویم باید گفت که بستگی به این دارد که چقدر این پیروزی مجدد غیرمنتظره باشد. اگر حزب محافظه کار چهار انتخاب قبل را با اطمینان پیروز شده باشد، آنگاه هیچ اتفاقی برای اقتصاد نمیافتد. تورم کماکان پایین میماند و اقتصاد رشد پایدار خود را ادامه میدهد. آقای کلینتون به نظر اطمینان چندانی نداشت که مجددا انتخاب خواهد شد. در این حالت مدل پیشبینی میکند که رشد اقتصادی آمریکا اندکی بیشتر شود.
ارسال نظر