زنی که عشق را زندگی کرد

علی‌طجوزی

امروز مصادف است با چهل و یکمین سالمرگ فروغ فرخزاد، یکی از بزرگ‌ترین شاعران معاصر ایران. هر ساله در بیست و چهارم بهمن علاقه‌مندان به فروغ به گورستان ظهیرالدوله می‌روند تا یادی از «پریشادخت شعر آدمیزاد» به تعبیر اخوان ثالث کرده باشند.درباره فروغ آثار و نقدهای بسیاری منتشر شده است. درباره فروغ شاعر، فروغ بازیگر، فروغ فیلمساز، فروغ در مقام یک زن، مادر و بسیار موضوعات دیگر.اما چرا فروغ فرخزاد این قدر محبوب است؛ فروغی که هم شعر زنانه دارد و هم شعرهای فراجنسیتی. فروغی که به گفته خودش زبان خاص خود را با دفتر تولدی دیگر یافته است. فروغی که در زندگی کوتاهش آنگونه که خواست زیست به خصوص بعد از ازدواج نافرجامش با پرویز شاپور، یکی از هنرمندان بزرگ ایران. ازدواجی که حاصلش پسری بود به نام کامیار که مادر هیچگاه او را ندید و لذت در آغوش کشیدن فرزند را نچشید و نتوانست در زندگی‌اش یک زن معمولی باشد و خود را وقف آشپزخانه و غیره کند. درباره فروغ سخن بسیار است اما شاید آنچه که بیش از شعر و شاعری و هنرهای دیگر فروغ قابل تامل باشد به نوعی گذر او از همان زنانگی صرف است چه در جامعه‌ای که نگاه‌ها به زن دیگر گونه بود، فروغ در قامتی ظاهر شد که بسیار حرف و حدیث‌ها برایش به همراه آورد. ولی همه را به جان خرید و آنگونه که خواست زیست. در اینجا قصد آن نیست که به این مقوله بپردازیم و در ادامه تنها نگاهی کوتاه به زندگی و آثار فروغ فرخزاد خواهیم داشت.فروغ در ۱۵دی‌ماه ۱۳۱۳ در خیابان امیریه تهران متولد می‌شود. پدرش محمد فرخ‌زاد یک نظامی بود و مادرش زنی ساده. او فرزند چهارم یک خانه نه نفری بود. فروغ پس از اتمام دوران دبستان به دبیرستان خسرو خاور می‌رود و در همین زمان تحت تاثیر پدرش به ادبیات علاقه‌مند می‌شود و کم‌کم به شعر روی می‌آورد. بعد از مدتی خودش سراییدن را آغاز می‌کند.در سال ۱۳۲۹ در حالی که تنها ۱۶ سال سن داشته با پرویز شاپور ازدواج می‌کند. اولین مجموعه شعرش به نام اسیر در سال ۱۳۳۱ منتشر می‌شود سال بعد از آن به همراه شوهرش به اهواز می‌رود، اما تقدیر او چیز دیگری است جز زندگی مشترک و خانه‌داری؛ چرا که فروغ سال ۱۳۳۴ از همسرش جدا می‌شود و تولد فرزندش هم نمی‌تواند پایه‌های زندگی او را محکم کند. فروغ بعد از زایمان هرگز فرزندش را نمی‌بیند و می‌آموزد که زندگی می‌تواند چیز دیگری باشد.«وقتی اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود و در تمام شهر قلب چراغ‌های مرا تکه‌تکه می‌کردند. وقتی که چشم‌های کودکانه عشق مرا/ با دستمال تیره قانون می‌بستند/ و از شقیقه‌های مضطرب آرزوی من/ فواره‌های خون به بیرون می‌پاشید/ چیزی نبود، هیچ چیز به جز تیک‌تیک ساعت‌دیواری/ دریافتم: باید، باید، باید/ دیوانه‌وار دوست بدارم». و فروغ این دوست‌داشتن را تا آخر عمر ادامه داد و همان‌طور که عاشق کودکان و پرندگان و زندگی بود، زیست. فروغ در سال ۱۳۳۶ دومین مجموعه شعر به نام دیوار را چاپ می‌کند. دو سال بعد عصیان از او منتشر می‌شود. سال ۱۳۴۱ تولدی دیگر را به دوستداران شعرش هدیه می‌دهد و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، آخرین مجموعه اوست که بعد از مرگش منتشر می‌شود.فروغ سرانجام در ۲۴بهمن ۱۳۴۵ پس از تصادفی سخت در می‌گذرد و هنگام خاکسپاری‌اش پیش‌بینی‌اش به تحقق می‌پیوندد و همان‌طور که او در شعرش گفته بود: شاید حقیقت آن دو دست جوان بود.آن دو دست جوان که زیر بارش یکریز برف مدفون شد» یادش گرامی‌باد.