تجربه فقر یا فقر تجربه؟!
بهزاد خاکی‌نژاد
باور کردنی نیست که خاطره نمایش پر پرسوناژ «دایره گچی قفقازی» اثر برتولت برشت و به کارگردانی حمید سمندریان به این زودی از ذهن تماشاگران سال ۱۳۷۷ تئاتر رخت بسته باشد.

حالا همان تماشاگران آمده‌اند تا خاطره شیرین و ماندگار خود را پس از تعطیلی چندماهه تئاتر شهر بار دیگر با نمایش پر پرسوناژ «ملاقات بانوی سالخورده» اثر فردریک دورنمات و باز هم به کارگردانی استاد تئاتر ایران در سال 1386 تکرار کنند و علاقه‌مندان نسل جدید تئاتر آمده‌اند تا با چشم خویش، شنیده‌هایشان را از این خاطره مستند سازند و نسل قدیم تئاتر آمده‌اند تا دومین تجربه یارشان را - پس از 35سال - از این نمایشنامه شادباش گویند. اما ...
بی‌شک «ملاقات بانوی سالخورده» دورنمات که به گمان بسیاری از صاحب‌نظران، قابل‌ترین اثر دراماتیک این نویسنده سوئیسی به شمار می‌رود، آنقدر تازگی و زبان روزآمدی دارد که حمید سمندریان پس از سی‌واندی سال دوباره به اجرای آن روی آورده است.
این نمایشنامه در سال 1351 توسط وی ترجمه و اشعارش توسط فروغ فرخزاد به فارسی برگردانده شده و چندی بعد هم روی صحنه رفته است. در بروشور اجرای آن سال به قلم سمندریان آمده است: «در ملاقات بانوی سالخورده، عدالت با بی‌عدالتی اجرا می‌شود؛ اما جدا کردن این دو در این بازی شوم بر عهده تماشاگر و خواننده اثر دورنمات است. قدرت تحمل و تحرک داستان نه مربوط به سرنوشت است و نه از حس گناه درونی خود سرچشمه می‌گیرد، بلکه چرخ‌های گرداننده این تحرک را پول، آن هم وعده آن به‌وجود می‌آورد.»
با واژگانی که در بروشور اجرای سال ۵۱ آمده به روشنی می‌توان دریافت که «عدالت» تم پررنگ آن نمایش بوده و به یقین از شیوه اجرایی هماهنگ با محتوا پیروی کرده است.
اما در اجرای دی‌ماه 1386، هرچند اگر همان نمایشنامه روی صحنه آمده، اما تاکید کارگردان بر فقر است، نه بر عدالت؛ چراکه عدالت برای تماشاگر پررنگ نمی‌شود و نمایش با پافشاری بر اشعار فروغ، آغاز و پایان می‌گیرد که می‌گوید: «هیولاهای موحش بیشمارند، زلزله‌های سهمگین، آتشفشان‌ها، توفان‌های دریایی، همین‌طور جنگ‌ها و زره‌پوش‌هایی که مزارع ما را ویران می‌کند و قارچ خیره‌کننده و خورشیدآسای بمب اتم، ولی هیچ یک موحش‌تر از هیولای فقر نیست، چه در فقر حوادث راه ندارند و نوع بشر در آن مایوس و ناامید‌ پیچیده می‌شود، و ردیف می‌کند روزهای خراب را در پشت روزهای خراب...» و جمله آخر در پایان نمایش آن قدر تکرار می‌شود تا چون زنگی در گوش تماشاچی فرو رود. کارگردان تم فقر را پررنگ کرده و هیچ تلاشی در جهت احساساتی نشدن تماشاگر از وضعیت اقتصادی مردمان نمایش نمی‌دهد؛ چون تصور می‌کند که این تم نزدیکی بیشتر با روزگار مردمان امروز دارد. او با پررنگ‌ نکردن تم عدالت، تماشاگر خویش را از تفکر و اندیشه و انتخاب دور می‌سازد. وی می‌خواهد واژه فقر را در ذهن تماشاچی خود حک کند، غافل از اینکه مخاطب احساساتی او بلیت هفت‌هزار تومانی نمایش را در صف‌های انتظار سرمای روزهای برفی زمستان تهیه کرده و به سالن آمده و پس از تشویق بی‌منطق گروه اجرایی، همه چیز را از یاد می‌برد.
حال اگر تم عدالت پررنگ‌ می‌شد، داستان چگونه شکل می‌گرفت؟ با تجربه‌ای که استاد سمندریان از تئاتر روایی (برشتی-حماسی) دارد و قابلیت و توانمندی محتوا و همین طور نزدیکی اندیشه و زمانه زندگی دورنمات و برشت با یکدیگر، به سادگی می‌توانست با مطرح کردن عدالت، تماشاگرش را در موقعیت یک انتخاب قرار دهد: ۱- مرگ آلفرد ایل، رفاه شهرگولن و عدالت از نگاه کلرا زاخاناسیان یا ۲- زندگی آلفرد ایل، فقر شهر گولن و عدالت از نگاه وحدت و انسانیت. به یقین همان‌گونه که مردم شهر گولن ابتدا در یک سردرگمی انتخاب یا حتی احساس قرار می‌گیرند، تماشاگر نیز، این گونه شاید مفهوم جهان‌شمول مورد نظر کارگردان - فقر- پس از اندیشه‌ای کوتاه در ذهن مخاطب حک می‌شد. دیگر تماشاگر امروز تئاتر نه برای غلیان حس و تماشای مظلوم‌نمایی‌ها بلکه آگاهانه و به منظور تقویت اندیشه خویش به سالن تئاتر می‌آید. نباید فراموش کرد که دورنمات به واسطه اشعار طنزآمیز و انتقادی‌اش به «شاعر سیاسی پرخاشجو» مشهور بوده است که این روحیه در آثار داستانی و نمایشی وی نیز دیده می‌شود. با چنین قابلیتی منتقد، چنین اجرایی غیرمنتقد و احساساتی پسندیده نخواهد شد.
همواره نام بزرگان طراحی صحنه ایران با صحنه نمایش‌های حمید سمندریان پیوند دارد و همیشه صحنه بخشی از شناسنامه آثار وی را شکل داده است. تماشاگر یک اثر نمایشی ارزشمند، پیش از آغاز هر حرکت صحنه‌ای (اعم از نور،‌ صدا، بازیگر،‌ آکسسوار و...) از طریق منظر نمایشی اثر در تاریکی سالن وارد عالم اندیشه خالقش می‌شود.
تماشاگر «ملاقات بانوی سالخورده» اما در تاریکی با سه ستون استوانه‌ای شکل روبه‌رو می‌شود که هرگز تا پایان اجرا هم تبدیل به یک مکان یا فضای مستقل نمایشی نمی‌شوند. شاید برخی از خود بپرسند که اگر آن سه استوانه (دو استوانه سنگی‌نما و یک استوانه فلزی) در صحنه نبودند، آیا نمی‌توانستند چند منظر ساده «لبه بالکن، پیشخوان فروشگاه، پله قطار و...» را همچون فضای جنگل در صحنه خالی فضاسازی کنند؟ آن همه ارتفاع و قطر و آن مقطع دایره که جز روانی روال زندگی روی صحنه چیز دیگری را نمایش نمی‌کرد،‌ از چه سبب بود؟ چه کاربرد نمایشی داشت؟ فرورفتگی‌های استوانه با چه هدفی شکل گرفته بودند؟ مگر نه اینکه در طراحی صحنه امروز، هر جزئی از صحنه باید دارای کارکرد ویژه‌ای باشد؟ خلاقیت طراحی صحنه،‌ جدا از نمایش سایه طبقه بالا روی یکی از مقطع‌های
دایره، در کجا بود؟!
تئاتری‌های قدیمی با این مثال آشنا هستند: «مرگ کارگردان و اثرش زمانی فرا می‌رسد که در طول اجرا، تماشاگر به ساعتش نگاه کند.‌» و موید این موضوع است که دید تماشاگر نباید حتی برای لحظه‌ای کوتاه از صحنه جدا شود. حال آنکه سالن اصلی تئاترشهر به مدد نام استاد تئاتر ایران، پرو بلیت‌هایش پیش‌فروش می‌شود، اما به جای نگاه به ساعت، در لحظه‌های تاریک تغییر وضعیت صحنه، روشنایی تلفن‌های همراه از نیمه‌های اجرا بسیار دیده می‌شود. تماشاگر برای توجه به صحنه نیازمند دیدن چیزهایی است که پیش از این ندیده است. او بازی، میزانسن، صحنه و یک مجموعه نمایشی شگفت و نو می‌خواهد. او از ۴۷بازیگر نمایشی انتظار تولید تابلوهای تصویری پی‌در‌پی دارد. او ریتم بالای نمایشی می‌خواهد. او از تئاتر کشورش، تجربه‌گرایی و زدودن تجربه‌های تجربه شده تئاتری را در بازی و کارگردانی می‌طلبد و نه تماشای آنچه در آثار پیشین دیده است.
پر بیراه نیست، اگر گفته شود که تماشاچی 165دقیقه اجرا را تنها به واسطه ترجمه روان استاد سمندریان بر خود روا می‌دارد و نیز به واسطه لحظه‌هایی گاه شوخ‌طبع و گاه تراژیک نمایشنامه.
رنگ زرد را می‌توان بزرگ‌ترین اتفاق خلاق نمایشی «ملاقات بانوی سالخورده» دانست. رنگی که هم به «احتیاط» تعبیر می‌شود، هم به «زر» و هم «شادابی» را تصویر می‌کند. رنگ صحنه‌ای نمایش تا پیش از پیشنهاد خانم کلرا، سیاه و کدر و مرده است؛ اما پس از آن آرام‌آرام تکه‌های زردرنگ بر لباس‌های مردم (به شکل شال و کفش) اضافه می‌شود و در ترکیب با رنگ‌سیاه، فضای چشم‌نواز و درخشانی را روی صحنه عرضه می‌کند. اتفاق نمایشی بزرگ، آن زمانی رخ می‌دهد که تماشاچیان با در دست داشتن بروشورهای زردرنگ، خود را همرنگ مردمان نمایش دیده و این احتیاط را حس می‌کنند. رنگ زرد مردمانی را نمایش می‌کند که در اثر فقر و تنگدستی و با دریافت پیشنهاد مالی والایی از سویی، به رنگ جماعت قاتل همنوعشان درمی‌آیند و شعار عدالت را ابزار پر کردن جیب خود می‌کنند.
بر علاقه‌مندان تئاتر پوشیده نیست که «بازیگری» در آثار و شیوه آموزشی استاد سمندریان چه جایگاه ویژه‌ای دارد. درخشان‌ترین بازی بازیگران شاخص تئاتر ما نیز در آثار وی بوده است. بگذریم از اینکه در منابع خبری از حضور 60بازیگر در این نمایش یاد شد و به 47نفر در اجرا رضایت داد و برخی از بازیگران اصلی هم تغییر کردند. مقوله بازیگری در تازه‌ترین تبحر به حمید سمندریان، بسیار ابتر مانده و در هر دو بخش بازیگران اصلی و بازیگران گروهی کوچک‌ترین نوآوری، پویایی، جذابیت تصویری و آشنایی‌زدایی دیده نمی‌شود و حضور برخی از نقش‌ها چون «پیش‌کار، آدامس جوندگان، معلم، دکتر، زن ایل، پلیس و کشیش» در روند نمایشی حس نمی‌شود. بازیگری در این نمایش جز برخی خلاقیت‌های فردی «پیام دهکردی» در نقش «آلفرد ایل» و دو صحنه گروهی مرگ ایل و ورود بانوی سالخورده، محدود به حضور فیزیکی بازیگران و ادای دیالوگ شده و قابل ارزیابی نیست.
علت اجرای دوباره نمایش پرسوناژ «ملاقات بانوی سالخورده» پس از سی‌وپنج سال از سوی استاد تئاتر ایران هر چه که باشد، نمی‌تواند خاطره نمایش پر پرسوناژ پر از تابلوهای تصویری اجرای «دایره گچی قفقازی» را در سال ۱۳۷۷ زنده کند.
مشکلات تئاتر ایران اعم از کمبود زمان تمرین و امکانات و... همیشه و برای همه هنرمندان وجود دارد و هیچ‌یک از آنها کوچک‌ترین ارتباطی به تماشاگر و توقعاتش ندارد.
اما...
هنرجویان، دانشجویان و علاقه‌مندان تئاتر ایران سال‌ها انتظار می‌کشند تا حمید سمندریان با گروهی دیگر از دانش‌آموختگان مستقیم یا غیرمستقیم خویش بر صحنه‌های تئاتر این سرزمین بدرخشد. باشد که انتظار اجرای تجربه ماندگاری دیگر از استاد تئاتر ایران دیری نپاید....