آنگاه که نیچه می‌گرید
شیما رستمی
نیچه آنقدرها هم که ما فکر می‌کنیم ناشناخته نیست. همیشه پدر و مادرهایی هستند که با دیدن کتابی که فرزندشان مطالعه می‌کند (چنین گفت زرتشت) نگران می‌شوند که بچه‌مان زرتشتی شده است یا پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایی که لعنت می‌فرستند به آدمی به اسم نیچه که هیتلر را فرزند خلف تفکراتش می‌دانند.

اما از شوخی گذشته واقعیت این است که شناخت عمیق و درست از دیدگاه‌های مردی که ابر انسان را خلق کرد، قصه دیگری است.
این که نیچه را اوج تفکر مدرن می‌دانند و اندیشه‌هایش را به نوعی آغازگر جنبش پست مدرن، به خوبی اهمیت شناختش را بیان می‌کند. وسوسه قوی‌تر شدن و تسلط بر خود خیلی از ما را تشویق کرده است تا به سراغ نیچه برویم.
شناختن نیچه به دو روش ممکن است. عده‌ای یکسره به سراغ کتاب‌های تالیفی خودش می‌روند و عده‌ای دیگر ابتدا ردپای تفکراتش را در جنبش‌های تاریخی و یا تاریخ فلسفه‌های معتبر پی می‌گیرند تا بعد به گفته‌های خودش برسند.
اما کتابی که مورد بحث ما است برای هر دو دسته و همین طور برای کسانی که اصلا شناختی از نیچه ندارند بسیار مفید است. نام رمان «و نیچه گریه کرد» است. کتاب را رمان می‌نامیم، چرا که واقعیات تاریخی و خیالی در هم تنیده است. البته بخش خیالی‌اش از قبیل چند شخصیت غیرواقعی که در حاشیه داستان هستند یا مناظره‌های احتمالی آن کاملا در خدمت پیشبرد جذاب‌تر قصه هستند.
داستان با یادداشتی که در تعطیلات به دست دکتر برویر می‌رسد، آغاز می‌شود:
۲۱. اکتبر ۱۸۸۲
دکتر برویر،
باید در مورد موضوع مهمی با شما صحبت کنم. آینده فلسفه آلمان در خطر است. فردا ساعت نه صبح در کافه سورنتو
منتظرتان هستم.
لوسالومه
نویسنده یادداشت (لوسالومه) زنی است که نیچه به او علاقه‌مند بود (عکسش در انتهای کتاب آمده است)
شروع در جایی است که لوسالومه نیچه را ترک گفته است و به شدت نگران وضعیت روحی او است.
او از دکتر برویر می‌خواهد نیچه را که وضعیت جسمی و روحی چندان مناسبی ندارد (نیچه در نامه‌های اخیرش به لوسالومه از خودکشی سخن گفته است) درمان کند.
لو از طریق برادرش که دانشجوی دکتر برویر بوده است به شیوه جدید درمانی دکتر با نام «بیان درمانی» پی برده است و از او می‌خواهد تا این روش را برای درمان نیچه نیز به کار گیرد. اما به شیوه‌ای نامحسوس که نیچه مغرور متوجه آن نشود.
لوسالومه برای آشنایی بیشتر دکتر برویر با تفکرات نیچه دو کتاب «حکمت شادان» و «انسانی، زیادی انسانی» وی را به دکتر می‌دهد و تاکید می‌کند از آنجا که نیچه از بدی‌های پیشداوری‌- هر نوع پیشداوری - متنفر است به هیچ وجه نباید از این ملاقات و شناخت دکتر از عقایدش مطلع شود.
ادامه داستان مناظرات جذابی است که میان دکتر برویر و پروفسور نیچه درمی‌گیرد. این گفت‌وگوها علاوه بر شناساندن ابعاد عمیقی از تفکرات نیچه به شکل ظریفی پیش می‌رود تا آنجا که خواننده در کمال شگفتی متوجه می‌شود که جای دکتر و بیمار عوض شده است و این دکتر برویر (استاد بزرگ که در جاهایی از همفکری‌های دانشجوی جوانش فروید برای درمان کمک می‌گیرد) است که مقهور قدرت ذهنی و فوق‌العاده نیچه تحت درمان او قرار گرفته است. پایان داستان و حکایت گریستن نیچه بخشی است که به عهده خودتان می‌سپاریم!
در واقعیت هیچگاه ملاقاتی میان دکتر برویر و فردریش نیچه صورت نپذیرفته است اما این درست همان دلیلی است تا شما خود را به دست مناظرات احتمالی این کتاب بسپارید. مناظراتی که می‌توانست در عالم واقع حتی میان خود شما و نیچه اتفاق بیافتد! و حالا نویسنده با تسلطی که بر افکار این دو شخصیت دارد به خوبی توانسته است حتی وجوه خیالی رمان را به واقعیت پیوند بزند.
نکته مهم دیگر این که فراموش نکنیم مطابق تاریخ‌نامه که در ابتدا ذکر شد ما در فضای وین اواخر قرن نوزدهم هستیم و این زمانی است که هنوز علم روانکاوی به درستی شکل نگرفته است و هنوز کار درمان بیمارانی که اختلالات روانی دارند تماما در اختیار پزشکان عمومی یا عصب‌شناسان است. در این رمان به خوبی می‌توانیم از خلال تجربیات دکتر برویر در تحقیقات بدیعش یا گفت‌وگوهایی که میان او و فروید درمی‌گیرد اولین رشته‌های شکل‌گیری علم روانکاوی را مشاهده کنیم.
نیچه، فیلسوفی بود که در دانشگاه زبانشناسی تدریس می‌کرد، اما پزشکی و موسیقی از علاقه‌های وافر زندگیش بودند. شاید به همین دلیل است که کتاب «انسانی، زیادی انسانی» او را در مقام یک روانشناس قرار داده است و احتمالا به همین دلیل است که واگنر یکی از دوستان بسیار صمیمی او بود.
نویسنده این رمان اروین یالوم، استاد دانشگاه استانفورد است. او درس‌های روان درمانی را تدریس می‌کند و همچنین نویسنده کتاب‌های روانشناسی مانند عشق و جلادش و داستان دیگر روان درمانی است. با وجود رشته‌ تحصیلی و تخصصی او،‌ نمی‌توان ایراد جدی ادبی یا ساختاری به این رمان گرفت و به جرات می‌توان گفت در کنار ایده‌ قوی خلق اثر و اندیشه‌های جاری در تشکیل آن، تعقیب قصه و سرانجام آن هم جذابیت خاص خودش را دارد.
نوع نگاه نیچه بر مشکلات و شرایط زندگی خودش و همچنین زندگی دکتر برویر که موقعیت اجتماعی به کل متفاوت از نیچه دارد درست همان نقطه‌ای است که فلسفه نیچه را در اختیار لحظات بغرنج زندگی قرارمی‌‌دهد.
از سردردهای منجر به تشنجی که نیچه آنها را نوعی درد زایمان مغزی برای خلق کتاب‌هایش می‌داند تا عدم حضور معنویتی که او به دیده فرصتی باقیمانده برای خلق کردن می‌داند.
نیچه چیزی از روانشناسی به معنای خاص نمی‌داند و به شیوه خودش دست به ریشه‌یابی و حل مشکلات می‌زند.
در جایی به نقل از «یادداشت‌های زیرزمینی داستایوسکی» به دکتر می‌گوید: چیزهایی هست که آدم آنها را تنها نزد دوستانش اعتراف می‌‌‌‌کند و بعضی چیزها را حتی به آنها هم نمی‌گوید و مسائلی هم هست که آدم حتی پیش خود اعتراف نمی‌‌کند و از این طریق دکتر را متوجه فاصله عمیقی که میان خود آگاه و ضمیر ناخودآگاهش وجود دارد، می‌کند.
به نوعی می‌‌توان گفت در لحظات مختلف داستان اندیشه‌‌های فلسفی و بعضا پیچیده‌ نیچه به صورتی ساده شده و کاربردی به یاری دشواری‌های زندگی می‌آید. جملات کوتاه و صریحی که نیچه بر زبان می‌آورد (او همیشه معتقد بود حقیقتی که ناگفته بماند، تبدیل به سم می‌شود) شناخت موجز از فلسفه اوست برای کسانی که به خوبی نمی‌شناسندش و جمع‌بندی و یادآوری است دلپذیر برای کسانی که ابعاد اندیشه‌اش را درک کرده‌اند.