۵ ساله شدیم
ساعت ۱۱ صبحه، خیلی دیر شده، آقای نمایشی گفته بود مراسم از ساعت ۹ صبح شروع میشه.
ساعت ۱۱ صبحه، خیلی دیر شده، آقای نمایشی گفته بود مراسم از ساعت ۹ صبح شروع میشه.
عکس: شهرام شریف
سریع یک تاکسی دربست میگیرم.«دربست»، راننده تاکسی انگار سالها است، منتظر چنین کلمهای یه، صدای ترمزش نظر همه افرادی که تو صبح سرد پنجشنبه تهران بیرون از خانهاند رو جلب میکنه!
«آقا میرم آتیساز»
«۵هزار تومن»
«زیاده، آقا سهمیه بنزینتون هم که افزایش دادن»
«خوب چقدر میدی، ۴هزار»
«بیا بالا»
خیابونها خلوتند، ساعت حدودا ۵/۱۱ به پارک وی میرسم، چقدر از این مکان خاطره دارم، مخصوصا نزدیکای هتل استقلال، یادش به خیر.از پارک وی عبور میکنیم. راننده تاکسی هی غرغر میکنه که بنزین نداره و پمپ بنزینا شلوغن. به ورودی آتیساز که میرسیم پارچه نوشتهای سبز رنگ نصب شده با این مضمون.
«به طرف جشن سالگرد دنیای اقتصاد»
راننده تاکسی که تازه فهمیده یک خبرنگار مسافرش شده درد دلش شروع میشه. آقا تو اون روزنامتون از بنزین هم بنویسید.
پاسخ میدم، اگر شما روزنامهخون باشید متوجه خواهید شد که 70درصد صفحات روزنامهها به «بنزین» اختصاص پیدا کرده.
«باغ ۱۱۰» این همون مکانیه که جشن آغاز ششمین سالگرد روزنامه دنیای اقتصاد باید توش برگزار بشه.
طبق معمول (به قول مرجان شهریاری) آخرین نفری هستم که وارد سالن میشم.
علی طجوزی دم ورودی «سالن برزنتی» وایساده و مهمونارو راهنمایی میکنه. بازم سیگار میکشه؛ بارها بهش گفتم این سیگارتو ترک کن. قول داده که دیگه از امروز نکشه!
وارد سالن میشم. وای چقدر هوا سرده، از لای پارچههای برزنتی قطرات برفی که آب شده به داخل میریزه. همه اومدن. مسعود رضا طاهری با یک دست کت و شلوار نوک مدادی (به گفته خودش) مثل صاحب مجلس تو سالن راه میره. قراره که کمانچه هم بزنه. بین خودمون باشه اصالتا از قوم لره. عاشق آهنگ لرییه، محمدرضا بهنام رئوف که تازه وارد شده با رهام وزیری خوشوبش میکند مژگان میرزایی (خبرنگار سرویس خودرو) در گوشهای ایستاده و از سرما میلرزید.
عکس:فرید قدیری
بقیه همکاران خانم هم که چقدر قیافههاشون فرق کرده! آقایون که اصلا فرق نکردن. فقط خیلی همت کرده صورتشون رو اصلاح کردهاند. هوا سرده، چای خیلی میچسبه. جازندری و فرخزاد عزیز اینجا هم به دادمان میرسند. پورحسن باآن لبخند همیشگیاش جلو میآید و به ما صندلی خالی نشان میدهد. منصور نمایشی انگار بهخاطر سرمای غیرمنتظره آن روز بشدت ناراحت بنظر میرسد. جای همه اینجا خالیه، اگرچه هر روز همکاران همدیگر رو میبینن، اما در چنین مراسم دیدن همکاران خیلی فرق میکنه.
احوالپرسیهای گرم، حرفهای خودمانی، برخوردهای غیرکاری و ... همه از ویژگیهای جشن دنیای اقتصاد بود. حسین بختیاری به عنوان مجری وارد صحنه میشود. توپوق نمیزنه ولی خب شرایط مجری بودن رو هم نداره. خودش هم هی به بچهها اینو گوشزد میکنه. اولین سخنران، مدیر مسوول روزنامه است. علیرضا بختیاری حدود ۲۰دقیقه تو اون سرما، البته حرفهای گرمی میزنه. بختیاری معتقده بهترین افراد رو تو روزنامه جمع کرده. حرفهای دیگری هم میزنه که نمینویسیم. (البته اهل چاپلوسی نیستم).
علی میرزاخانی، سردبیر روزنامه دومین نفری یهکه رو سن مییاد. همه منتظر یکی از اون خندههای انفجاریشن. خودش متوجه شده میگه عمرا بخندم. دختر کوچولوش هم مات و مبهوت حرفهای پدر شده. آخ چقدر دوست دارم بچه اولم دختر باشه .
میرزاخانی هم مثل بختیاری معتقده بهترین خبرنگاران اقتصادینویس کشور رو در تحریریه جمع کرده.شهرام شریف از راه میرسه. رئوف همچنان ساکته. محمد عاملی سیگار روشن با دوربین دیجیتالش مرتب عکس میگیره و میخواد به رهام وزیری که در این کار حرفهای یه طعنه بزنه. عجیبه که باهره دامغانی جیغ و داد نمیکشه. طفلک چقدر آروم شده.
خندهها از وقتی شروع میشه که از گروه موسیقی دعوت میکنن برای نواختن. به این اسمها توجه کنید. محسن ایلچی، دبیرسرویس بورس، (تنبک)، مسعودرضا طاهری، خبرنگار بانک و بیمه، (کمانچه)، میرمحمد طجوزی، خبرنگار سرویس راهنما، (دف)، علی طجوزی، خبرنگار سرویس سیاسی(دف)، البته تواون سرما کارشون هم بد نبود. اما من که هیچ وقت فکر نمیکردم هنری از این بچهها بلند شه. خدا رو شکر که اشتباه میکردم.
صدای «سلام بر همگی» با لهجه شیرین آذری توجه ۴۰۰مهمون رو به خودش جلب میکند.
مسعود سیفیاعلا با لبخند همیشگیاش وارد میشه. همه مشتاقانه به پدر تحریریه سلام میکنن. خانم منصوری (مدیر سازمان آگهیها) این نکته رو به همه یادآور میشه که اگر این سازمان نباشه نان همه آجره.حمیدرضا بهداد (هیچ نسبتی با من نداره فقط برادرمه) کنار فرشید خاموشی نشسته. از کنده دود بلندمیشه اما از این فرشید صدایی به گوش نمیرسه.خدا رو شکر یه جشنی شد این حامد شمس رو قدری مرتب و منظم دیدیم. چه تیپی زده، کت و شلوار طوسی با ریش پرفسوری کمپشت.
سالن از سه بخش تشکیل شده بخش اول از سمت ورودی رو بچههای توزیع و نمایندگیهای استانها و سازمان آگهیها تشکیل دادن. قسمت وسط رو بچههای تحریریه اشغال کردن (بهترین جای ممکن) آخرین قسمت هم بچههای فنی نشستند.برادران کثیری با همان آرامشی که در محیط کار دارند وارد جشن شدهاند. بچههای صفحهبندی هم اغلب با همراهاشون وارد جشن میشوند. محسن اسدی فکر میکند آمیتا باچانه، گرچه قدری هم مثل ستارههای هالیوود هست!
عکس:رهام وزیری
رامین براتی، با موهای سیخیاش هی وول میخوره. از بلندگو اعلام میکنند ناهار آماده است. البته در این مورد چیزی ننویسم بهتره!
ساعت حدود ۴ شده، کمکم افراد سالن رو ترک میکنن. بچههایی که ماشین دارن تو این لحظه خیلی به درد میخورن. البته بعضیها هم مثل... جیم میشن تا کسی سوار ماشینشون نشه.
جشن تموم میشه. مدیر مسوول 5سال پیش رو به خاطرش میاره اما بیشتر به فکر سال ششم و سالهای بعده. چارهای نیست باید نفس کشید.
و اما پیام روزنامه به مردم:
ما را نمیتوان یافت بیرون از این دو حالت
یا ناقص الکمالیم یا کاملالقصوریم
ارسال نظر