معادلات زندگی را حل کنیم

نیلوفر ظهیری

معادلات زندگی مثل معادلات جبر و احتمالات نیستند. وقتی به مشکلی برمی‌خوریم همه جوانب را در نظر می‌گیریم، با دیگران مشورت می‌کنیم، از تجربیات آنها استفاده می‌کنیم تا به بهترین شکل و درست‌ترین راه، مساله را برای خود حل کنیم؛اما نمی‌دانیم ناگهان چه طور می‌شود که به جواب نمی‌رسیم. گاهی اوقات به جواب هم می‌رسیم و از به دست آوردن آن خوشحالیم، اما مدت‌ها بعد وقتی جواب در صورت مساله قرار می‌گیرد، آرزو می‌کنیم ای کاش اصلا راه‌حلی را طی نمی‌کردیم تا به آن جواب برسیم.

بعضی از افراد علم ریاضیات را علمی خشک، به دور از احساس و عواطف می‌دانند؛ اما در طرف مقابل عده‌ای از افراد هستند که با حل هر معادله، لذت می‌برند. ما در حل معادلات سعی داریم مرحله به مرحله جلو برویم، فقط و فقط جلو می‌رویم، گاه از چیزی فاکتور می‌گیریم و گاه چیزی اضافه می‌کنیم و بعضی اوقات خواه یا ناخواه باید از چیزی صرف‌نظر کنیم. اگر از آنچه که برای ما مفید است، فاکتور بگیریم به جواب نمی‌رسیم و اگر چیزی را اضافه کنیم که مورد نیاز باشد، باز هم به جواب نمی‌رسیم؛ در ضمن حواسمان باید باشد که از آنچه صرف‌نظر می‌کنیم راهی برای رسیدن به جواب نباشد. برای این گونه افراد دیگر قابل قبول بودن یا نبودن‌ Xهای معادله مهم نیست، مهم آن است که اگر حتی یک X هم قابل قبول باشد، باید برای دستیابی به آن تلاش کنند.

تا به حال به صفحه مختصات نگاه کرده‌اید، پر از اعداد، همه‌جور اعدادی گنگ و گویا، وای چقدر صفحه مختصات مهربان است که همه جور عددی را در خود نگه می‌دارد، انگار آن عاشق اعداد است و دلش نمی‌خواهد، حتی کوچک‌ترین عضو از آن را بیرون کند. اما گاهی ضابطه‌ها این اجازه را نمی‌دهند، شاید تقصیر از ضابطه‌ها هم نباشد، این دامنه‌ها هستند که مانع ورود عده‌ای به داخل ضابطه‌ها می‌شوند. خب البته این به نفع خود تابع است، چون اگر هر عددی که دلش بخواهد وارد ضابطه تابع شود، ممکن است آن را بی‌معنا کند.

خوشا به حال توابع خطی که این قدر بزرگوار هستند که هر ورودی را می‌پذیرند. وقتی شکل توابع خطی را می‌کشیم، می‌بینیم فقط یک خط راست به وجود می‌آید، انگار این‌گونه توابع به جز پیمودن فقط این راه، کار دیگری نمی‌توانند انجام دهند، شاید به خاطر همین راه راست و بی‌دردسر است که هیچ عددی دوست ندارد آن را از دست بدهد. اما وقتی همین توابع خطی، بالا و پایین کسری قرار می‌گیرند؛ شکلی از آنها به وجود می‌آید که نسبت به خط راست، پرپیچ و خم‌اند. این جا است که ظرفیت بعضی اعداد مشخص می‌شود، معلوم می‌شود که تحمل پیمودن این راه را دارند یا نه.

شکل توابع درجه دوم به دو گونه است یا صعودی یا نزولی. هر عددی با هر ویژگی مختصاتی، می‌تواند در دستگاه مختصات، نقطه‌ای برای شروع یک صعود باشد، صعودی که انتهای مشخصی ندارد. این نقطه در ابتدا کمی به راست می‌رود و سپس صعود. اما همین نقطه min که آغازی برای یک صعود است، می‌تواند تبدیل به نقطه max شود و آغازی برای یک نزول. سرازیر شدن به پایین، به سمت yهای منفی و تا کی ادامه داشته باشد، معلوم نیست. ای کاش همه ما بتوانیم با ضابطه‌ای که برای تابع خود قرار می‌دهیم، همیشه از هر نقطه‌ای برای صعود استفاده کنیم، دست‌های خود را به سمت بالا ببریم و به اوج برسیم.

دایره مثلثاتی دایره‌ای است جهت‌دار به شعاع یک واحد که جهت مثبت آن خلاف جهت عقربه‌های ساعت است. همه ما انسان‌ها وقتی متولد می‌شویم، روی sin صفر درجه قرار داریم، یعنی نقطه صفرها، روی دایره در طول زندگی حرکت می‌کنیم. هنگامی که به انتهای کودکی رسیدیم و خود را روی محور sinها اما این بار sin ۹۰ درجه؛ یعنی نقطه‌ یک می‌یابیم. وقتی چند سال دیگر از عمرمان می‌گذرد و به دوره‌ نوجوانی و جوانی می‌رسیم (در حقیقت در نیمه‌های راه هستیم) اگر کمی به دور و ور خود نگاه کنیم، به جز هیچی و صفر؛ یعنی sin ۱۸۰ چیز دیگری نمی‌یابیم و هنگامی که به دوره میانسالی می‌رسیم، همه‌چیز برای ما منفی یک؛ یعنی همان sin ۲۷۰ درجه می‌شود. اما وقتی خداوند به فرشته مرگ دستور می‌دهد تا جان ما را بگیرد به sin ۳۶۰ درجه می‌‌رسیم. یعنی همان‌ نقطه‌ صفری که از آن شروع به حرکت کردیم. ما در طول زندگی ۳۶۰ درجه را طی می‌کنیم؛ اما باز به همان نقطه صفر می‌رسیم.

چه خوب است ما خود را در طول زندگی گم نکنیم، همان مسیری را که خداوند برایمان تعیین کرده است، بپیماییم. وای بر حال کسانی که از دایره خارج می‌شوند، به روی محور tan‌ها یا cotها پرتاب می‌شوند. شروع زندگی آنها معلوم نیست، معلوم نیست از کجا آمده‌اند و به کجا می‌روند، دامنه زندگی آنها هر چیزی می‌تواند باشد، منفی‌ها یا مثبت‌ها، بدون هیچ‌ مبدا و مقصدی. ما باید سعی کنیم که حتی اگر قرار است به نقطه صفر برسیم با کوله‌باری از فضیلت‌ها به آن برسیم.

آری مبدا و مقصد زندگی همه ما انسان‌ها sin صفر درجه؛ یعنی همان‌صفر است.