سلما محسنی اردهالی*

روز یکشنبه ۱۸ آذرماه ۱۳۸۶، برای دیدن نمایش‌های عروسکی «لکنت» و «یک داستان خیلی‌خیلی کوتاه» در دهمین جشنواره بین‌المللی تئاتر عروسکی دانشجویی، وارد دانشکده هنرهای زیبا شدم، ‌روزی که دانشجویان ایده‌آل‌گرای دانشکده، به پاسداشت روز دانشجو افکارشان را فریاد می‌زدند. با خودم گفتم از اولین‌ قدم‌هایی که در این دانشکده گذاشتم، چه زود ۱۰ سال گذشت. از سال ۱۳۷۶ مدت‌ها بود که به دانشکده نیامده بودم، بوی آذرماه دانشگاه بی‌نظیر بود (۱۰سال قبل، ۱۰روز پیش از این، بوی آذرماه با حال و هوای بازی برگشت ایران- استرالیا، معرکه شده بود!)

دوران دانشجویی همیشه همان است که بود، ۱۰سال پیش، ۱۰سال پیش از آن و ۱۰سال پیش‌تر از آن هم دانشجویانی بوده‌اند و آمده‌اند و مانند ما و گذشتگان و آیندگانمان دانشکده را ترک گفته‌اند، اما قسمتی از روح دانشجویی خود را در گوشه و کنار دانشکده جا گذاشته‌اند...

دانشجو درگیر روزمرگی نیست، رسالتش در خواندن است، دیدن و گوش فرادادن. در نمایش‌هایی که دیدم دانشجویان بی‌پروا بودند، کارهایشان انعکاس‌دیده‌ها و شنیده‌هایشان بود.

از اهداف فمینیستی افراطی، عروسک‌های آبستره و دیالوگ‌های غریب گرفته تا موسیقی این نمایش‌ها که بسیار احساسات‌گرایانه انتخاب شده بود.

اگرچه هر دو کار در برخی صحنه‌ها از عروسک برای رهایی از «محدودیت‌ها» سود جسته‌اند، اما از نام کارگردانان این نمایش‌ها پیدا است که زنان، تئاتر عروسکی را رسانه بهتری برای بیان عقاید خود یافته(؟!) در ظاهر بسیاری چیز‌ها تغییر کرده است: گروه‌های تئاتر، صاحب نیمکت شده و دیگر دانشجویان مجبور نیستند روی شوفاژ‌ها بنشینند!

(یاد تئاتر «شوفاژنشین‌‌»های امین بهروزی به خیر!) سالن صمیمی مفخم کوچک، اما گرم و صمیمی است و سالن سمندریان به دستگاه ویدئو پروجکشن مجهز شده، اما روحیه دانشجویی همان است، نوجو، صبور، جوان و دم‌‌به‌دم متغیر و آینه زمانه و اجتماع خود...

چند روز دانشگاه را دریابیم.

*عضو انجمن نمایشگران عروسکی خانه تئاتر