هنری برای قناعت
یک مغازه ۱۴، ۱۵متری، یک میز چوبی قدیمی که جای میز اتو استفاده میشود، یک اتوی قدیمیتر که علاوهبر حس نوستالژیکی که با خودش دارد نسخهای تکاملیافته از اتوهای ذغالی است، یک اتاق پرو که پردهای نیمدایره در کنج مغازه است، چوب لباسهای دیواری که دور تا دور مغازه به دیوار میخکوب شدهاند و به هر کدام از قلابها شلوار یا پیراهن یا کاپشن یا البسههای دیگر آویزان هستند و به اینها یک چرخ ژوکی قدیمی با یک چراغ والور، قوری و کتری و تعداد بسیار زیادی دوکها و قرقرههای نخ با یک سبد تکه پارچههای رنگارنگ را نیز باید اضافه کرد.
یک مغازه ۱۴، ۱۵متری، یک میز چوبی قدیمی که جای میز اتو استفاده میشود، یک اتوی قدیمیتر که علاوهبر حس نوستالژیکی که با خودش دارد نسخهای تکاملیافته از اتوهای ذغالی است، یک اتاق پرو که پردهای نیمدایره در کنج مغازه است، چوب لباسهای دیواری که دور تا دور مغازه به دیوار میخکوب شدهاند و به هر کدام از قلابها شلوار یا پیراهن یا کاپشن یا البسههای دیگر آویزان هستند و به اینها یک چرخ ژوکی قدیمی با یک چراغ والور، قوری و کتری و تعداد بسیار زیادی دوکها و قرقرههای نخ با یک سبد تکه پارچههای رنگارنگ را نیز باید اضافه کرد.
عکس: محمد طجوزی
تمام اینها به غیر از قیمت مغازه و لباسها که امانی هستند را اگر با هم جمع کنیم شاید یک میلیون تومان هم نشود.
شاید اگر آن تکه پارچهها را کنار هم بگذاریم اصلا به فکرمان نرسد که به چه دردی خواهد خورد یا اگر در خانه باشد. قاب دستمال بهترین گزینه ممکن برای آنها باشد.
اما در جایی که اینها جمع شدهاند کسی نشسته است که میتواند با دیدن رنگ لباس تکهای از پارچهها را انتخاب کند و کاری را انجام دهد که در آن مهارت دارد و سالها است که به این کار اشتغال دارد. اینجا یک مغازه کوچک رفوگری لباس است. رفوگری نوبهار در بازارچه شاهپور، بازارچهای قدیمی که آن هم مثل سایر نقاط قدیمی شهر از تغییر و نوسازی جان سالم به در نبرده است، ولی هنوز هم نمای کلی خود را حفظ کرده است و رفوگری نوبهار هم در همان سالهای دور چیزی حدود چهل و یک سال پیش (سال ۴۵) در بازارچه شاهپور که آن روزها بیشتر از امروز مسکونی بود راه افتاد.
حاجاحمد میگوید که آن موقعها مردم به دلایلی از جمله قدرت خرید نه چندان بالا تنوع کمتر لباس نسبت به این روزها، صرفهجویی بیشتر و همین طور بد ندانستن وصله و رفو و این جور چیزها، بیشتر رغبت داشتند تا سراغ ما بیایند.
کسی بد نمیدانست که دیگران بفهمند لباسش رفو شده است. من فکر میکنم احترام آدمها آن روزها براساس چیزهای دیگری بود. مردمی که توی این محله زندگی میکردند تقریبا از یک جنس و قماش بودند. فکر میکنم آدمها یک طور دیگر همدیگر را دوست داشتند. نمیدانم شاید هم من پیر شدهام و مثل امروزیها فکر نمیکنم.
این روزها شاید رفوگریها اکثرا در محلههای قدیمی باشند. شغلی که بیشتر یک هنر است تا شغل. حاجاحمد از سال 45 شروع به کار در این محل کرده است، اوایل فقط با دست کار میکردند چون آن موقع جین و کتان هنوز زیاد نشده بود به قول خودش بیشتر شلوارها از جنس فاستونی بود و آنها هر وصله یا رفویی که لازم بوده را با دست انجام میدادند، اما بعدها که لباسهایی با جنس جین و کتان به بازار آمده و بالطبع نیاز به تعمیرشان، آنها یعنی حاج احمد و برادر مرحومش را مجبور به خریدن چرخ خیاطی میکنند یک چرخ خیاطی با نام ژوکی چون دیگر با دست نمیتوانستند شلوارهای جین را رفو کنند.
حمید یکی از کسبه و اهالی محل است وی نیز رفوگری را هنر میداند او میگوید خیلی از موقعها شده است که با پرداخت دو سه هزار تومان دیگر نیاز به خرید نداشتم، یکی دیگر از اهالی محل میگوید: من مشتری سالهای دور حاجی هستم. دستهای هنرمند، چشمها هنرمند و از همه مهمتر فکر هنرمندی دارد که از نحوه پاره یا سوراخ شدن لباس میفهمد که رفو کردن را باید چگونه و از کجا شروع کند. این روزها حاج احمد علاوه بر رفوگری لباس کارهای دیگری هم انجام میدهد. کارهایی مثل دوبله کردن و کوتاه کردن و تو گذاشتن پاچه شلوار، تعویض زیپ شلوار کاپشن، تعمیر لباسهای شمعی، اندازه کردن لباسهایی که بزرگ شدهاند، عوض کردن آستر، انداختن مرغک و بالاخره تمام کارهایی که مربوط به تعمیرات لباس میشود.
حاج احمد در خصوص آینده این شغل نگران است و عقیده دارد یکی از راههای کم شدن هزینهها همین است. همچنین جلوگیری از اصراف و اهمیت دادن به دست رنج. چطور میشود که مثلا بیست یا سی هزار تومان بابت خرید یک شلوار داد و حالا به هر دلیلی که آن لباس سوراخ شده یا بغلهای ران آن ساییده شده را دور انداخت، وقتی بقیه جاهای آن سالم هستند یا کت و کاپشن که پنجاه یا شصت هزار تومان پول آن است را که به جایی گیر کرده دور انداخت، او ابراز نگرانیاش را اینگونه ادامه میدهد و میگوید مثلا پسرم، او هم با من کار میکند به این کار هم بسیار علاقه دارد و شاید از من هم که چهل، پنجاه سال تجربه دارم واردتر است؛ اما مجبور است صبح تا ظهر را مسافرکشی کند اگر نکند دخل و خرجش جفت و جور نمیشود.
کار ما واقعا هنر است، چون گاهی اوقات اصلا پارچهای به رنگ دلخواه پیدا نمیکنیم آن وقت مجبوریم که با نخ، فقط با نخی که رنگش به رنگ پارچه بخورد اقدام به تعمیر لباس زیردستمان بکنیم.
البته درآمد روزانه آنها مشخص نیست ولی خودش میگوید که میانگین میشود گفت بین ده تا پانزدههزار تومان، اما با تمام این احوال او از کار و زندگی خود راضی است و میگوید روزی مقدر شده است و جالب است که اکثر کسبه قدیمی به این نکته سخت عقیده دارند و رزق حلال را هر چند کم، بسیار مهم میدانند و آن را دلیل اصلی برکت زندگی میشمارند ضمن اینکه قناعت را هم همواره مد نظر دارند.
در هر صورت این شغل نیز با ورود انواع و اقسام لباسهای مختلف و مخصوصا ارزان کمکم در حال فراموشی است و شاید با رفتن این گونه افراد هنرشان همراه با خاطرات قناعت و نگاه بسیاری از مردم هم به فراموشی برود.
ارسال نظر