شرکت‌های خصوصی دنبال فرهنگ نمی‌آیند

یاسین نمکچیان - بهروز صمدبیگی

عکس: حمید جانی‌پور

«همیشه از زندگی یکنواخت و عادی گریزان بودم و بعد از افسردگی می‌ترسیدم. شاید از هیچ چیزی به اندازه افسردگی وحشت نداشته باشم. برای همین همیشه خود را درگیر کار می‌کنم. تصور آینده در بخشی از زندگی برایم هولناک است. تصور آینده‌ای که شما را دلگرم کند، وجود ندارد. به نوعی در خلأ رها شدن پیش می‌آید و انواع گرفتاری‌ها و حوادث پیش‌بینی نشده که هر کدامش برای از پا انداختن آدم کافی است.» «من این شانس را داشتم که از نوجوانی، یعنی از همان زمانی که در چاپخانه مسعود سعد کار می‌کردم با نویسندگان بزرگی مثل انجوی شیرازی، بهرام صادقی، اسلام کاظمیه، غلامحسین ساعدی و.... رفت و آمد داشته باشم و در سال‌های بعد چه با مکاتبه یا دیدار با جمالزاده، صادق چوبک، بزرگ علوی، دکتر زرین‌کوب، دکتر غلامحسین یوسفی و تقی مدرسی آشنا شدم و همین آشنایی‌ها نقش بسیار مهمی در زندگی‌ام داشت.

این عشق به خواندن و دانستن برمی‌گردد به دورترها. یادم است که ششم ابتدایی بودم و آن زمان‌ها مجله «کیهان بچه‌ها» را می‌خواندم، شاید بهتر باشد بگویم می‌بلعیدم. صبح روز انتشار که بیشتر شنبه‌ها بود دو ساعت زودتر کنار دکه می‌نشستم تا مجله برسد و در سال‌های بعد همین حرص و شوق پای دکه در مورد مجلاتی همچون: «سخن»، «یغما»، «نگین»، «رودکی»، «فردوسی» و... پیش‌ آمد. آنقدر پول توجیبی نداشتم که همه این مجلات را تهیه کنم. بنابراین با صاحب دکه قرار گذاشته بودم و مجله را با پرداخت مبلغی کم کرایه می‌کردم.»

«۱۰ سالی بود که با جمالزاده نامه‌نگاری داشتم. یادم می‌آید دوران جنگ بود که یک روز کاغذی از جمالزاده دریافت کردم که از من خواسته بود برای دیدارش به ژنو بروم. نوشته بود آفتاب لب بام هستم و بیا که تو را ببینم. برایش نوشتم که مملکت گرفتار جنگ است و‌ امکان سفر بسیار دشوار. نوشت که عکسی از خودم برایش بفرستم. این کار را کردم. پاسخ داد که من عکس خودت را خواستم و تو عکس فرزندت را فرستاده‌ای! تصور می‌کرد باید حداقل ۷۰ سالی داشته باشم. این را در نخستین دیدارمان در ژنو تکرار کرد!»

«من هیچ‌وقت به یاد ندارم وقت آزاد به آن مفهوم که - نمی‌دانم چه کنم؟ - داشته باشم. همیشه کارهایی در دست داشتم که باید انجام می‌دادم. زندگی شخصی من هم به نوعی با زندگی کاری‌ام در هم تنیده شده و قابل تفکیک نیست و این همه در طول سالیان سال شکل گرفته و زندگی خاصی را به‌وجود آورده که لطف و حسن خودش را دارد و گرفتاری‌هایش هم البته هست. ولی در مجموع از کارکردن لذت می‌برم.»

«صبح به صبح که صندوق پستی‌‌‌ام را باز می‌کنم تعداد زیادی نامه رسیده است که اکثر آنها شعر است و مثلا نوشته‌اند مدیر سربلند و سرفراز مجله بخارا ۱۰ قطعه از سروده‌هایم را همراه عکس فرستادم که چاپ کنید. پس از مدتی نامه دوم می‌آید که ما ز یاران چشم یاری داشتیم/ خود غلط بود آنچه می‌پنداشتیم

امیدوارم در شماره آینده از آن سروده‌های اصیل بنده که انسان معاصر و بحران روحی‌اش را به تصویر می‌کشد چاپ کنید. بعد نامه سوم که می‌آید از ابتدایش فحش نوشته شده است. اگر تمام مجله بخارا را شعر چاپ کنیم باز هم عده‌ای بی‌نصیب می‌مانند که همین عده که شعر یا مقاله‌شان چاپ نمی‌شود برای دشمنی کافی‌اند. یک گروه از دشمنان بالقوه آنهایی هستند که شعر یا داستانش را چاپ نمی‌کنیم.»

در انتهای کوچه‌ای نرسیده به میدان فردوسی ساختمانی قدیمی وجود دارد که همواره در طول سال‌های گذشته پاتوق بسیاری از چهره‌های فرهنگی این سرزمین بوده است. ساختمانی که دیوارهایش با دست نوشته جمالزاده و خودنویس هدایت و خیلی چیزهای دیگر، نگاه میهمانان را میخکوب می‌کند و آن‌ها را به دوردست‌ها می‌برد. اما همه رویاها به پایان رسیده است. بعد از توقف برگزاری شب‌های «بخارا» این بار نوبت دفتر مجله است که تا چند روز دیگر تخلیه می‌شود. به همین راحتی یکی از مهم‌ترین پاتوق‌های اندیشه‌ساز، تهی از ساکنانش خواهد شد. هرچند علی دهباشی ثابت کرده که در سخت‌ترین شرایط هم می‌تواند کارهایی به یادماندنی انجام بدهد. آنچه می‌خوانید گفت‌و‌گوی دنیای‌اقتصاد با مدیرمسوول و سردبیر مجله «بخارا» است که به بهانه تعطیلی دفتر مجله و توقف برگزاری شب‌های بخارا انجام شده است.

برگزاری شب‌های بخارا یکی از مهم‌ترین فعالیت‌های سال‌های اخیر شما است. چطور شد که تصمیم گرفتید برای چهره‌های برجسته فرهنگی چنین برنامه‌هایی را تدارک ببیند؟

من همیشه به گردهمایی‌ها و دیدارها علاقه زیادی داشتم که این علاقه به سال ۱۳۵۶ و شب‌های شعر انستیتو گوته برمی‌گردد. آن موقع ۱۷-۱۶ ساله بودم که مسوولیت نقد و بررسی آن شب‌ها را بر عهده من گذاشتند. سال‌ها بعد سه‌شنبه‌ها همراه عده‌ای از دوستان در زیرزمین کتاب‌فروشی بوک‌شاپ دور هم جمع می‌شدیم.

بعدها جریان‌های ادبی راه افتاد و ما در کنار گروه سه‌شنبه‌ شب‌ها که محمد مختاری، جواد مجابی، کاظم‌سادات اشکوری، عمران صلاحی، فرامرز سلیمانی و عظیم خلیلی اعضای آن بودند گروه چهارشنبه‌شب‌ها را تشکیل دادیم که در آن رضا براهنی، نصرت کریمی، بهروز دولت‌آبادی، امیرحسین آریان‌پور شاعران و نویسندگان جوان‌تری مثل دکتر احمد محیط حضور داشتند.

در سال‌های ۶۰ هم که عموما کسی از کسی خبر نداشت دیدارهایی را شکل دادیم که دسته‌جمعی به دیدن چهره‌های فرهنگی می‌رفتیم. سیروس طاهباز، داریوش نخعی، رضا براهنی، ساناز صحتی، احمد وثوق احمدی، جواد مجابی، آیدین آغداشلو، عباس عارف و محمدرضا آتشی در آن دیدارها شرکت می‌کردند. در طول این سال‌ها چنین برنامه‌هایی همواره وجود داشت تا اینکه شب‌های بخارا با برپایی شب «رابیندرانات تاگور» آغاز شد و با شب محمدعلی کشاورز پایان یافت. ما ۶۷شب را با موضوعات مختلف برای چهره‌های برجسته هر رشته‌ای برگزار کردیم. همچنین جلسات کافه تیتر را هم داشتم که ناگهان شب‌های بخارا را متوقف کردند و دیگر اجازه کار کردن ندادند.

بعد از شب‌های بخارا جلسات دیگری را هم راه انداختید؟

بله. عصرهای پنج‌شنبه را با امکاناتی محدود در دفتر مجله برگزار کردیم که تاکنون ۱۷ عصر با حضور دکتر ناصر کاتوزیان، سیمین بهبهانی، گلی‌ ترقی، علی‌‌محمد افغانی، دکتر حسن عشایری، ژاله آموزگار، جمشید ارجمند و ... برپا کردیم که تا یکی دو عصر دیگر تمام فعالیت‌های ما در این زمینه به پایان می‌رسد. چون نه دیگر کافه‌ای مانده و نه بخارا دفتری دارد که بتوانیم کار کنیم. در روزگاری که این دفتر به پاتوق ادبی علاقه‌مندان تبدیل شده بود مجبوریم تخلیه‌اش کنیم.

یعنی بعد از تعطیلی دفتر بخارا فعالیتی در این زمینه نخواهید داشت؟

نشست‌ها متوقف می‌شود. البته با بعضی از همکارانم صحبت کردیم تا طول روزهای هفته را برای دیدار و انجام کارهایمان در کتابفروشی‌هایشان بگذرانیم که در شماره آینده مکان و ساعت‌هایشان را منتشر می‌کنیم. یعنی درست همان کاری که در دوران ۷ساله انتشار مجله کلک می‌کردیم.

مجلاتی که شما سردبیری آنها را بر عهده داشتید همیشه از حال و هوای خاصی برخوردار بوده‌اند. در این میان «کلک» و «بخارا» به هویت مطلوبی رسیده‌اند. در شرایطی که نشریات ادبی معمولا با شکست و عدم‌استقبال مخاطبان روبه‌رو می‌شوند چطور توانستید مجله را سرپا نگه دارید؟

مهم‌ترین ویژگی «کلک» و «بخارا» این بود که مصاحبه‌های اورژینال داشت.

خیلی‌ها در طول عمرشان تنها با همین دو مجله مصاحبه کرده‌اند. مثلا من در شرایطی سراغ دکتر حسن لطفی رفتم که هفتاد ساله بود و با هیچ مجله‌ای مصاحبه نکرده بود.

حتی عکسی هم از او در نشریات چاپ نشده بود، رفت‌و‌آمد من با او ادامه داشت تا در ۷۵سالگی‌اش موفق شدم لطفی را برای مصاحبه با «کلک» راضی کنم. همین طور اسماعیل فصیح، جلال خالقی مطلق، بیژن جلالی، تقی مدرسی و خیلی‌های دیگر را.

اعتماد بسیاری از چهره‌های برجسته مثل شفیعی کدکنی و ژاله آموزگار به «بخارا» جالب است. آنها در هیچ شرایطی حاضر به همکاری با نشریات نیستند، اما شفیعی کدکنی، ۵۰ شعر منتشر نشده‌اش را در همین مجله چاپ می‌کند و ژاله آموزگار هم در بیشتر شماره‌ها حضور دارد. دلیل این اتفاق چیست؟

اعتماد شفیعی کدکنی، فولادوند، آموزگار، خالقی مطلق و ... در چند نکته خلاصه می‌شود. نکته اول اینکه ما همیشه حرمت‌ها را حفظ کرده‌ایم و سعی می‌کنیم تا جای ممکن از چاپ مطالب ضعیف جلوگیری کنیم، دوم اینکه استقلال مجله را رعایت کرده‌ایم و نکته سوم به سابقه و مناسبات من با نسل گذشته مربوط می‌شود که از قدیم وجود داشته است. همیشه مجله را فارغ از ایدئولوژی‌های رایج به دست مخاطب می‌رسانیم. تمام گرایش‌های ادبی در «بخارا» حضور دارند و سعی کرده‌ایم آنچه به مفهوم ادبیات در زبان فارسی وجود دارد، کار کنیم. کاری که ما برای شب داستان‌نویسان نسل جدید کردیم شاید هیچ نشریه آوانگاردی انجام ندهد.

چرا با همه تلاش‌هایی که در زمینه غنای فرهنگ این سرزمین انجام می‌دهید، اما نه‌تنها حمایتی صورت نمی‌گیرد بلکه سنگ‌اندازی هم می‌شود؟

مفهوم کار جمعی هیچ‌وقت در این سرزمین پا نگرفت. اینجا سرزمینی است که کارهای بزرگ، انفرادی انجام می‌شود. «سخن»، «یغما»، «نگین»، «لغت‌نامه دهخدا» با تلاش‌های فردی به ثمر نشستند. انگیزه‌های فرهنگی در ایران وجود ندارد. شما اگر ندا بدهید که می‌خواهید برای علی دایی دفتر کار بگیرید میلیاردها تومان از سوی اسپانسرهای مختلف جمع می‌شود یا اگر بخواهید برای هنرپیشه سوپراستاری که حتی یکبار هم برای هنرپیشگی تمرین بدنی نکرده و تنها به خاطر تیپ ظاهری مورد پسند طبقه عام است، بزرگداشت برگزار کنید تمام کمپانی‌ها به‌عنوان اسپانسر شرکت می‌کنند، اما در تشییع جنازه فریدون آدمیت ۱۰ نفر شرکت می‌کنند. این واقعیتی است که همیشه وجود داشته. برای همین است که تیراژ مجله «سخن» در آخرین شماره پس از ۳۱ سال انتشار با جمعیت ۴۰میلیون نفری آن دوران پنج هزار نسخه بود و حالا هم که جمعیت به هفتادوپنج میلیون رسیده باز هم تیراژ نشریه‌ای که راه «سخن» را ادامه می‌دهد ۵هزار نسخه است، یعنی کتاب‌خوان‌های جدی شهر را می‌توان با دست شمرد.

و دلیل همه این اتفاقات ناخوشایند به عدم سرمایه‌گذاری برای فرهنگ‌سازی برمی‌گردد و هیچ‌وقت برای چنین اهدافی هزینه نمی‌شود.

مطالعه باید از کودکی نهادینه شود. چیزی که در نظام آموزشی ما مطلقا به آن پرداخته نمی‌شود. نمی‌توان کسی را در ۲۰ سالگی به مطالعه علاقه‌مند کرد. از طرفی دیگر وقتی هیات امنای کتابخانه‌های عمومی کشور خرید هر نوع مجله ادبی از نوع «بخارا» را در طول ۴ سال گذشته قطع می‌کند و روزی نیست که نامه‌ای از کتابخانه‌ای عمومی به خاطر استقبال مراجعه‌کنندگان به دست ما نرسد و بعد ما مجبور شویم ۱۴۰ نسخه نشریه را به‌صورت رایگان به آن کتابخانه‌ها بفرستیم، نباید هم انتظار داشته باشیم کتابخوانی ارتقا پیدا کند.

حالا که دولت حمایت نمی‌کند پایگاه‌های اندیشه مثل «بخارا» چطور می‌توانند رابطه‌ای مستقل با اقتصاد و درآمدزایی تعریف کنند.

تجربه ثابت کرده که کارهای جدی فرهنگی در ایران همیشه با ضرر و زیان همراه بوده است. گاهی دولت‌ها در مواقعی محدود به علت تشخیص فردی بعضی از مسوولان و نه سیاست کلی دولت، کمک کرده‌اند. مثلا آدمی فرهنگی و علاقه‌مند مدیریت موزه‌ای را برعهده می‌گرفت و دلش می‌خواست به‌عنوان هدیه برای هنرمندان نشریه بفرستد و بعد ۵۰۰ نسخه از نشریه را می‌خرید.

درآمد زایی با انجام کارهای فرهنگی به علت زمینه‌های سستی که وجود دارد به ثمر نمی‌نشیند. نمونه‌اش تعطیلی پی‌در پی نشریات به علت مشکلات اقتصادی است. اگر در گذشته «سخن»، «نگین»، «یغما»، «راهنمای کتاب» ادامه دادند به این خاطر بود که در آن زمان وزارت خارجه ۵۰۰ نسخه نشریه را می‌خرید و وزارت فرهنگ و هنر هم ۵۰۰ نسخه دیگر را، یعنی ۱۰۰۰ نسخه پیش فروش می‌شد به علاوه آنکه دولت به شرکت نفت و ایران ایر دستور داده بود تا آگهی‌هایشان را در این نشریات چاپ کنند و با همه این کمک آنها به سختی ادامه می‌دادند. یعنی اساس تکیه آنها همان کمک‌ها بود، اما ما همه تکیه‌گاهمان تک فروشی است. تا اینجا تکلیف دولت روشن است و می‌ماند شرکت‌ها و موسسات خصوصی تجاری که متاسفانه بخش عمده‌ای از آنها هیچ ارتباطی با فرهنگ و ادبیات ندارند. نهایت پروازشان اسپانسر شدن برای فلان هنرپیشه یا ورزشکار است، چرا که در نهایت بی‌خطر هم هست.

تعداد کسانی که در کارهای تجاری فعالیت می‌کنند و دلشان بخواهد از کارهای فرهنگی هم حمایت کنند به تعداد انگشتان دست هم نمی‌رسد. غالبا حاضر نیستند برای خودشان گرفتاری درست کنند، در صورتی که چندی پیش از مدیر مالی شرکتی که برای یک هنرپیشه مراسمی برگزار کرده بود از هزینه‌هایشان پرسیدم که پاسخش به اندازه هزینه انتشار یکسال «بخارا» بود. من مخالف نیستم، اما واقعیت این است که هیچ کدام از مدیران شرکت‌های تجاری حاضر نیستند برای رضا سید حسینی که تازه درگذشت قدمی بردارند که علت آن هم کم فرهنگی است. درد فرهنگی به طور عام در جامعه ما وجود دارد.

اهالی فرهنگ ما برای رفع این معضل چه کرده‌اند؟

من بارها گفته‌ام که این جامعه نیازی به دشمن ندارد. یکبار نادر ابراهیمی در سال ۴۰ گفت که ما ۲۰هزار شاعر داریم، من تصورم این است که ۲۰۰هزار شاعر در حال حاضر در کشور حضور دارند که این چهره‌های مدرن و آوانگارد کتاب‌های یکدیگر را نمی‌خرند. تیراژ کتاب شعر به ۱۰۰نسخه رسیده است که اگر همین جماعت کتاب‌های یکدیگر را می‌خریدند صنعت نشر تکانی می‌خورد.

من برای تمام همکارانم از مجله «نشانی» که مدیر مسوولش «آقای بینندگان جان» است تا «گیله‌وا»، «تندیس»، «طنز و کاریکاتور» و «رودکی» جشن گرفتم، چون احساس نمی‌کنم که با حضور آنها جایم تنگ شده است، ولی کوتاه دیدن متاسفانه در جامعه روشنفکری هم وجود دارد و ما با فقدان آدم‌های بزرگ از لحاظ شخصیتی روبه‌رو هستیم که نه تنها حاضر نیستند سال نو را به هم تبریک بگویند، بلکه پایش برسد همدیگر را نابود می‌کنند.

فکر نمی‌کنید جامعه هم به شدت «ارزان خر» شده و حاضر نیست برای محصولات فرهنگی هزینه کند؟

این هم نکته مهمی است که به آن اشاره کردید. جامعه ما برای همه چیز حاضر است بدون چانه‌زنی پول بدهد، اما به فرهنگ که می‌رسد دست‌هایش می‌لرزد. به هر حال این هم دردی است که گرفتارش هستیم و هیچ ربطی هم به دولت ندارد.