لیولین راک ول

مترجم: محسن رنجبر

نقص بزرگ دولت اوباما این است که پر از افرادی است که به ظاهر، هیچ دانشی درباره حقایق اصلی و بنیادین تئوری لیبرال ندارند. این تئوری که هسته و اساس نقش سیاست در آمریکا، در مدرنیته و نیروی محرک آن می‌باشد، عبارت است از اینکه آزادی، بنیان و پایه و دلیل شکوفایی اجتماعی و اقتصادی است. تمامی شواهد حاکی از آن است که این افراد هیچ چیزی در این‌باره نمی‌دانند. افراد کابینه اوباما از دیدگاه مخالف، یعنی دیدگاهی که امپراتورها و فرعون‌های قدیم در آن پیش‌گام بوده‌اند و طالبانی‌ها و هوگوچاوزهای زمان خودمان کاملا به آن معتقدند، حمایت می‌کنند. دیدگاهی که این افراد به آن اعتقاد دارند، این است که هیچ چیز فراتر از قدرت دولت و رهبر بزرگ آن نیست. اینها به ویژه در رابطه با مسائل اقتصادی، در این‌باره که مدیر اجرایی کشور، از طریق اراده محض خود قادر است چه کارهایی را به انجام برساند، دیدگاهی بسیار کاذب دارند.بنابر تئوری لیبرال، یکی از بدیهیات این است که هر کاری که دولت برای حل یک معضل انجام دهد، نه‌تنها مشکل بهتر نمی‌شود، بلکه بدتر نیز می‌شود. آنچه در این مورد در ذهن دارم، مبارزه با مواد مخدر، فقر، بی‌سوادی و تروریسم است. مبارزه با رکود نیز همین طور است. تلاش دولت برای برطرف ساختن بحران‌ها، نه تنها در سال‌های اخیر، بلکه در واقع از دهه ۱۹۳۰ به این سو، همیشه با شکست روبه‌رو شده است.

حدود صدسال پیش، تئوری لیبرال بر این پایه که بانک مرکزی سبب ایجاد تورم خواهد شد و بی‌ثباتی و فساد سیاسی به بار خواهد آورد، نسبت به آن هشدار داد. همه این پیش‌بینی‌ها به وقوع پیوستند. لیبرال‌ها، نسبت به بحران در دوران استاندارد طلا در دهه ۱۹۳۰ هشدار دادند و این‌بار نیز ثابت شد که حرفشان صحیح بوده است. در رابطه با برتون وودز و همچنین، خلق پول بدون پشتوانه توسط نیکسون نیز همین‌گونه بود. این‌بار هم درست می‌گفتند.اما آیا افراد کابینه اوباما، از تاریخ درس گرفته‌اند؟ کاملا برعکس، آنها چشمان خود را بر تاریخ بسته‌اند.

ناکامی و شکست ذهنی، ریشه این مشکل است. توجه کنید که دولت چگونه در دفاع از سیاست خود که همانا چپاول و غارت کلی کشور است، به تئوری‌های اقتصادی متوسل می‌شود. در این مورد، تئوری‌های ناصحیح و نامناسب اقتصادی به صورت پوششی برای عملکردهای مستبدانه، ایفای نقش می‌کنند. نهایتا، شرایط فعلی نشان‌دهنده این است که چگونه اشتباهات نظری جان مینارد کینز، مورد استفاده دولت‌ها قرار گرفته و به آنها سود می‌رساند، اما یکی از جنبه‌های این تئوری، به اندازه کافی مورد توجه قرار نگرفته است. این تئوری، این نکته را در نظر می‌گیرد که دولت، چگونه برای کمک به خودش و نه جامعه، به توجیه برنامه محرک می‌پردازد. در این میان، دولت یقینا برانگیخته شده و تحریک می‌گردد، اما اقتصاد بخش‌خصوصی که تنها منبع واقعی برای ایجاد ثروت اجتماعی است، از طرق بسیاری تحلیل می‌رود.مستقیم‌ترین روشی که برنامه محرک از طریق آن به دولت یاری می‌رساند، انتقال منابع از اقتصاد بخش‌خصوصی به خود دولت، در یک‌بازی با مجموع صفر است. در حالی که اقتصاد دیگر بخش‌های آمریکا روبه تنزل است، اقتصاد واشنگتن با سرعتی معادل ۵/۲درصد در حال رشد است. ویرجینیای شمالی و حومه مریلند هم در این شادی شریکند، چراکه دولت، به بهای از دست رفتن هر چیز دیگری، منتفع می‌شود. یکی از آموزه‌های بزرگ تئوری لیبرال، به ظرفیت غیرمعمول و شگفت‌انگیز بازار آزاد برای خلق ثروت مربوط می‌شود. مبادله سبب می‌شود که هر دو طرف،‌ شرایط بهتری پیدا کنند. پس‌انداز باعث می‌شود که منابع لازم برای سرمایه‌گذاری به وجود آیند. سرمایه‌گذاری، مشاغلی را ایجاد می‌کند که موجب بیشتر شدن کالاها برای خرید مردم می‌شوند. غرب، از طریق همین مکانیسم ثروتمند شد.

اقتصاد تحریک، چندان پیچیده نیست. در واقع این کار معادل است با این که از عده‌ای گرفته شود و به عده‌ای دیگر داده شود. از این‌رو هیچ‌گونه تولید ثروتی رخ نمی‌دهد. هیچ نوع «تکثیرکننده» جادویی برای تبدیل سنگ به نان وجود ندارد. اقتصاد برنامه‌‌های محرک، نابودکننده ارزش است، چراکه دارایی‌ها، از مالکانشان که آنها را در اهدافی که برای جامعه مفید است، به کار می‌گیرند، گرفته شده و به دولت داده می‌شود تا بتواند آنها را در میان دوستان توزیع کند.این فرآیند برای تولید کلی ثروت، هزینه به همراه دارد و اغلب این هزینه‌ها آشکار نبوده و پنهان هستند.

محرک‌های مزخرف می‌توانند شکل انتقال مستقیم ثروت را به خود بگیرند یا می‌توانند از طریق ایجاد بدهی انجام شوند که در نهایت، منجر به نابودی ارزش پولی خواهد شد که افراد پس‌اندازهای خود را با آن انجام می‌دهند. این امر سبب ایجاد هرج‌و مرج اقتصادی می‌شود که در صورت شروع، هیچ‌کس قادر به کنترل آن نخواهد بود و بخش‌خصوصی تحلیل خواهد رفت.از سوی دیگر، بخش عمومی بر پایه چپاول و غارتگری ناعادلانه و غیرمنصفانه رشد می‌کند. پولی که بخش دولتی به دست می‌آورد، به یک القای مستقیم تبدیل می‌گردد. چه میزان از این محرک‌ها به بخش عمومی کمک می‌کند؟ اگر شرکت‌های خصوصی که در حال دریافت کمک‌های دولتی هستند را در نظر بگیریم. این میزان، برابر ۱۰۰درصد محرک‌ها است، چراکه شرکت‌های سابقا سرمایه‌داری، اکنون به طریق نادرست ملی می‌شوند. با این حال، از آنجا که شرکت‌های خصوصی در حال دریافت پول هستند، اوباما فکر می‌کند که حق دارد به خود مباهات کند؛این برنامه محرک مزخرف، بازار مشاغل را نیز به طور جدی مخدوش می‌کند، چراکه افراد از اشتغال در بخش‌خصوصی رویگردان شده و درپی آن هستند که دولت برای آنها اشتغال بدون ریسک فراهم آورد. این برنامه واقعا سبب به کار افتادن ساعت شنی می‌شود.برنانکی هشدار داده است که هم‌اکنون در رکود شدید قرار گرفته‌ایم، اما این هشدار درباره او یا مابقی بخش عمومی صادق نیست. آنها به راستی و با شادی و خوشحالی کامل در حال رشد هستند.

دولت پیروز خواهد شد، در حالی که ما خواهیم باخت. حتی اگر دولت روش معالجه عالی و کاملی نیز برای حل بحران داشت، هیچ انگیزه‌ای برای پیاده‌سازی آن ندارد. نسخه‌های آن برای اقتصاد بیمار، هیچ تفاوتی با دیگر قسمت‌های بخش عمومی که به بهای متضرر شدن همه به نفع خویش عمل می‌کند، ندارد. در واقع دولت رکودها و بحران‌های اقتصادی را بسیار دوست دارد. اقتصاد خصوصی، برای چندین دهه از دولت پیشی گرفته است. بخش‌خصوصی بیشتر فرصت‌ها و مشاغل حساس جامعه، از امنیت گرفته تا ارتباطات و تمامی اشکال پیشرفت‌های تکنولوژیکی را در اختیار خود داشته است. این امر دولت را به شدت آزرده است. حالا زمان انتقام است.رکود اقتصادی برای دولت مساعد است. حتی در صورتی که می‌دانست چگونه باید به آن پایان داد، چرا باید تصور کنیم که انگیزه انجام چنین کاری را دارد؟