عدم درک مفهوم دستمزد واقعی

مجید روئین پرویزی

«در نگاه اول اوضاع در قلمروی‌این خراج گزار کوچک تقریبا بیش از حد پررونق بنظر می‌رسید... بویژه در قیاس با شرایط منطقه‌ای که خود من در آن زندگی می‌کردم. ‌اینها نظامشان کاملا «حمایتی» بود، درحالی که ما تدریجا به سمت تجارت آزاد پیش می‌رفتیم و اکنون هم در میانه‌های راه آن قرار داشتیم. هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته، من و داولی تبدیل به متکلمان وحده شده بودیم و دیگران شش دانگ حواسشان به ما بود. داولی که بحث حسابی سر کیف‌اش آورده بود و پیروزی خودش را نزدیک می‌دید، شروع کرد به طرح سوالاتی که به خیال خودش، مرا به دام بیاندازد. سوالاتی شبیه به‌اینها:

- برادر، در کشور شما دستمزد یک مباشر، یک گاری چی، یک چوپان، و یک گراز بان، هر کدوم چقدره؟

- حدود ۲۵ «میلری» در روز؛ که به عبارتی می‌شه یک ربعِ سنت.

چهره آهنگر [داولی] از خوشحالی گل انداخت، گفت:

- اینجا دستمزدشون دو برابر‌اینه! دستمزد مکانیک، نجار، اندود گر، بنا، نقاش، نعل بند، چرخ ساز، و شغل‌هایی مثل‌اینها چطور؟

- به طور متوسط ۵۰‌میلری؛ یعنی نیم سنت در روز.

- ها‌ها! ‌اینجا حداقل صد تا می‌گیرن! ... پس در مقایسه با تجارت آزاد باید گفت زنده باد نظام حمایتی!

و با چهره‌ای محظوظ دیگران را نگاه کرد. اما من کَکم هم نگزید. تیر و تخته‌ام را سفت کردم و ماشینِ تیرکوبم را به راه انداختم. به خودم گفتم: «پونزده دقیقه وقت داری تا پوزه ‌این یارو - و همه دار و دسته‌اش - رو به خاک بمالی، جوری که دیگه نای بلند شدن نداشته باشن.» و به‌این ترتیب شروع کردم، پرسیدم:

- ‌اینجا یک پوند نمک رو چند می‌خرید؟

- صد میلری.

- ما چهل میلری می‌خریم. گوشت گاو و گوسفند چی؟ - البته اگه اصلا گیرتون بیاد.

با‌این جمله نیش تمیزی زدم که حال همه شان را در کوزه کرد.

- قیمت‌ها تا حدودی متفاوته، ولی خب نه اونقدرها! می‌شه گفت پوندی ۷۵ میلری.

- ما ۳۳ میلری می‌خریم. تخم مرغ چطور؟

- هر دو جین پنجاه میلری.

- ما ۲۰ تا.

و همینطور الی آخر، تا آماده وارد کردن ضربه نهایی شدم. گفتم: «پس چی شد دوست عزیز، سر دستمزدهای بالاتون که تا چند دقیقه پیش اونقدر پُزشو می‌دادین چی اومد؟» و با تبسمی‌آرام حاضرین را زیر نظر گرفتم؛ به قدری آرام آرام پیش رفته بودم و با دقت و ظرافت بند‌ها را یکی یکی دور دست و پاهایشان پیچیده بودم که حتی روحشان هم خبردار نشده بود...

با‌این حال باورتان نمی‌شود، چون تنها عکس‌العمل او‌ این بود که کمی‌- فقط کمی‌- تعجب کرد! یعنی اساسا متوجه موضوع نمی‌شد... نمی‌فهمید چی به چیست. به قدری عصبانی شده بودم که می‌خواستم تیری در مغزش خالی کنم. با آن چشم‌های گنگ و ذهن‌هاج و واجش، درآمد که: «ماری! انگار من متوجه نمی‌شم، نتیجه‌این شد که ثابت کردیم دستمزدهای ما دو برابر شماست دیگه...‌ها؟!»

از‌این حرف شوکه شدم؛ بخشی بخاطر حماقت غیر قابل تصور داولی، بخشی بخاطر‌ اینکه دوستانش هم بی‌تعارف طرف او را گرفته بودند و از ذهنیات‌اش دفاع می‌کردند - البته اگر بتوان محتویات جمجمه او را ذهن نامید.»

*برگرفته از «دست نوشته‌های مارک تواین.»