ظرافت در تعریف قصه اقلیت‌ها

علیرضا مجمع

آنیک دختری که مشکل نارسایی قلبی دارد، به دنبال یافتن کسی است که بر اثر مرگ مغزی فوت شده باشد و قلب او را پیوند بزند. پسری که در شب عروسی‌اش بر اثر یک نزاع کشته شده، به بیمارستان آورده می‌شود. خانواده پسر با آنیک برخورد بدی دارند. آنیک به خانه پسر می‌رود و در نهایت موفق می‌شود موافقت خانواده پسر را بگیرد.

بودن یا نبودن، بسیار ساده درباره مساله زندگی است. زندگی از زاویه‌ای که بحث تقابل آدمیان را به وجود می‌آورد و خود این ماجرا تبدیل به مساله می‌شود. ماجرای آنیک دختر ارمنی با بازی زیبای عسل بدیعی که می‌خواهد از پسری مسلمان دچار مرگ مغزی قلب بگیرد. عیاری این ماجرای ساده را بهانه قرار می‌دهد تا بحثی را پیش بکشد که قطعا مساله نه تنها جامعه ایران که یک مساله جهانی است. فضای به شدت ساده فیلم با وجود اقوام مختلف موجود در آن که فراتر از اقوام ایرانی یعنی اقلیت‌های مذهبی حاضر در ایران است و تقابل آنان را با قوم لر ساکن در تهران نمایش می‌دهد، به فیلم جنبه‌ای فراایرانی می‌دهد. ناگفته نماند در این میان کارگردانی کیانوش عیاری هم به شکل تعریف قصه‌اش کمک بسیاری کرده است. فضای شلوغ و پرجمعیت که در آن هر کسی که حضور دارد، وظیفه مشخصی برایش تعریف شده است و حتی وسائل صحنه هم به دقت و درایت چیده شده، کارگردانی منحصربه‌فردی می‌طلبید که عیاری به عنوان نمونه در بودن یا نبودن به درستی آن را ارائه داده است. عیاری بعدها در سریال تلویزیونی «روزگار قریب» این روش را بسیار تکمیل‌شده ارائه داد که چندی پیش از تلویزیون ایران پخش شد.

در فیلم فصلی وجود دارد که تمام بار معنایی فیلم در آن است. فصلی که آنیک به خانه پسر می‌آید تا خانواده‌اش را راضی کند. چیدمان صحنه انگار برای این طراحی شده که وقتی آنیک به بالای پله‌ها می‌رسد، تماشاگر به امید اینکه او زنده خواهد ماند را کاملا می‌فهمد. آنیک پله‌ها را یکی‌یکی بالا می‌رود. زن همسایه دارد جلوی خانه‌اش را آب می‌ریزد تا خون پسر که بر پله‌ها خشک شده شسته شود، آنیک نفس‌نفس می‌زند و دستش روی یکی از پله‌ها است. خونابه به دست او می‌رسد این است که تماشاگر کاملا حس می‌کند او زنده خواهد ماند. این تصویر و کل این فصل، فصل یگانه در تاریخ سینمای پس از انقلاب ایران است و خالق آن با هوشمندی خاصی آن را خلق کرده است.