کاپیتالیسم

رابرت هسن

مترجمان: محمدصادق الحسینی،محسن رنجبر

«کاپیتالیسم» واژه‌ای تحقیر آمیز که سوسیالیست‌ها در اواسط قرن نوزدهم رواج دادند، واژه‌ای نادرست برای «فردگرایی اقتصادی» است. آدام اسمیت، ابتدا فردگرایی اقتصادی را سیستم آشکار و ساده آزادی طبیعی» نامیده بود. (ثروت ملل) فرض اساسی فردگرایی اقتصادی این است که پیگیری علایق شخصی و داشتن مالکیت خصوصی، از لحاظ اخلاقی قابل دفاع بوده و از لحاظ قانونی مشروع است. نتیجه اصلی این فرض آن است که حکومت باید برای محافظت از حقوق فردی وجود داشته باشد.

افراد (به تنهایی یا به همراه دیگران) با توجه به محدودیت‌های مشخصی که در مقابلشان قرار دارد در تصمیم‌گیری برای این که در چه جایی سرمایه‌گذاری کنند، چه چیزی را تولید کنند یا به فروش برسانند و چه قیمت‌هایی را مطالبه کنند، آزاد هستند. هیچ محدوده طبیعی برای تعیین گسترده تلاش‌های آن‌ها در رابطه با دارایی‌ها، فروش، سود، تعداد مشتریان، کارمندان و سرمایه‌گذارها وجود ندارد. همچنین هیچ محدودیتی در ارتباط با این که در بازارهای محلی، منطقه‌ای، ملی یا بین‌المللی به فعالیت‌ بپردازند مطرح نیست.

ظهور کاپیتالیسم، غالبا به اشتباه به رواج اخلاق کاری پیورتین مرتبط دانسته می‌شود. ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی در ۱۹۰۳ بیان کرد که کاتالیزور کاپیتالیسم در انگلستان قرن هفده وجود داشت. در آن زمان پیروان یک فرقه مذهبی، یعنی پیورتین‌ها، تحت تاثیر دکترین «تقدیر» جان کالوین صرف انرژی و توان خود را مصرف کار شدید، سرمایه‌گذاری دوباره و زندگی ساده کردند و سپس این روحیه را به همراه خود، به نیوانگلند بردند. با این وجود، نظریه وبر چندان معتبر نیست. یهودی‌ها و ژاپنی‌ها نیز دیدگاه‌های مشابهی در رابطه با کار و پس‌انداز دارند و سیستم‌های ارزشی‌ آنها، حاوی هیچ مولفه‌ کالوینیستی نیست، علاوه بر آن، اسکاتلند قرن هفدهم نیز همزمان کالوینیست ارتدوکس و از لحاظ اقتصادی، راکد و بی‌رونق بود. توضیحی بهتر درباره پشتکار پیورتین‌ها این است که آنها با نپذیرفتن سوگند وفاداری به کلیسای انگلستان، از فعالیت‌ها و مشاغلی که در غیر این صورت می‌توانستند داشته باشند، محروم شدند. از جمله این زمینه‌ها می‌توان به مالکیت زمین، وکالت، عضویت در ارتش، کارمندی دولت و دانشگاه‌ها اشاره کرد. لذا آنها بر تجارت و بازرگانی تمرکز کردند. الگویی مشابه درباره اخراج یا طرد یهودیان و دیگر اقلیت‌های مذهبی و نژادی در دیگر کشورها و در قرن‌های بعدی صادق است. این الگو توضیح می‌دهد که چرا این افراد، متمایل به تمرکز بر فعالیت‌های تجاری خرده‌فروشی و قرض دادن پول بودند.

در انگلستان اوایل قرن نوزده، آشکارترین نمود و ظهور کاپیتالیسم، کارخانه‌های نساجی بودند که زنان و کودکان را به کار می‌گرفتند. منتقدین (از جمله ریچارد اوستلر و رابرت ساوتی)، مالکان کارخانه‌ها را به عنوان استثمارگرانی بی‌‌رحم توصیف کرده‌اند و شرایط کاری، مانند ساعت‌های طولانی، دستمز پایین‌ و کارهای یکنواخت خسته‌کننده را به گونه‌ای توصیف کرده‌اند که گویی تا پیش از آن سابقه نداشته‌اند. این منتقدین با اعتقاد به این که فقر، در شهرها و روستاهای پرجمعیت، آشکارتر نبوده بلکه پدیده‌ای جدید است، زمان‌های معاصر را مغرضانه با قرون قبل مقایسه می‌کردند. در عین حال که آنها ادعا می‌کردند مصیبت‌ها و بدبختی‌ها، گسترش یافته این نکته را نادیده می‌گرفتند که زندگی قبل از آن زمان، واقعا چه قدر نکبت بار و نفرت انگیز بوده است. قبل از آن که کودکان، شروع به کسب درآمد از طریق کار در کارخانه‌ها کنند، برای زندگی به نوانخانه‌های کلیساها فرستاده می‌شدند، به عنوان خدمتکار بی‌حقوق خانگی به معلم‌ها سپرده می‌شدند، برای انجام کارهای کمرشکن و سخت کشاورزی اجاره داده می‌شدند یا به گدای ولگرد، دزد و روسپی تبدیل می‌شدند. «روزهای خوش گذشته» قبل از دوران کاپیتالیستی هرگز وجود نداشتند. (رجوع کنید به مدخل «انقلاب صنعتی و استاندارد زندگی»)

در هر حال، در دهه‌های ۱۸۲۰ و ۱۸۳۰، کابوس رو به گسترش کودکان کار و «کارخانه‌های شیطانی تاریک» (عبارت فراموش نشدنی در شعر ویلیام بلیک)، سبب مخالفت علنی با نمودهای منفعت‌طلبی و پیگیری سود شد. برخی از منتقدین، بر نظارت قانون‌گذاران بر دستمزدها و ساعات کار، آموزش اجباری و محدودیت سنی برای کارگران تاکید کردند. دیگران، وجود جایگزین‌‌های رادیکال‌تری را پیشنهاد می‌کردند. پرهیاهوترین افراد، سوسیالیست‌ها بودند که هدف‌شان، ریشه‌کن کردن فردگرایی، به عنوان مقدمه کاپیتالیسم بود.

تئوریسین‌های سوسیالیست با اصول فردگرایی مخالفت می‌کردند. طبق باورهای اساسی فردگرایی افراد از حقوق مسلم برخوردار هستند. دولت نباید افراد را از پیگیری لذت‌هایشان باز دارد و فعالیت‌های اقتصادی نباید توسط دولت کنترل شده و تحت نظارت آن باشد. سوسیالیست‌ها در عوض، از جامعه، مفهومی ارگانیک در سر داشتند. سوسیالیست‌ها بر آرمان‌هایی چون برادری، یگانگی و همبستگی اجتماعی تاکید می‌کردند و طرح کلی مفصلی از مدل کولونی‌های اتوپیایی ارائه می‌کردند که ارزش‌های اشتراکی و جمع‌گرایانه می‌باید در آنها نهادینه شود.

زندگی کوتاه این جوامع اتوپیایی به صورت ترمزی در برابر تمایل به سوسیالیسم عمل کرد. اما بعد از آنکه کارل‌مارکس الگوی «علمی» جدیدی ارائه و اعلام کرد که قوانین حاکم بر تاریخ را کشف کرده و سوسیالیسم ناگزیر، جانشین کاپیتالیسم خواهد شد، جایگاه سوسیالیسم بالاتر رفت. مارکس به جز آنکه به‌طور قطعی قول داد که سوسیالیسم سبب ایجاد برابری اقتصادی خواهد شد، فقر را ریشه‌کن خواهد کرد، به تخصصی شدن پایان خواهد داد و پول را منسوخ خواهد کرد، هیچ توضیحی به‌طور جزئی در این باره نداد که یک جامعه سوسیالیستی چه ساختاری خواهد داشت یا چگونه عمل خواهد کرد.

حتی اقتصاددانان قرن نوزده، در انگلستان، آمریکا و اروپای‌غربی که از قرار معلوم مدافعین کاپیتالیسم بودند، به نحو موثری از آن دفاع نکردند، زیرا آن را درک نکرده بودند. آنها به این باور رسیدند که قابل دفاع‌ترین سیستم اقتصادی، سیستمی از نوع رقابت «کامل» یا «خالص» است. در شرایط رقابت کامل همه شرکت‌‌ها در مقیاس کوچک هستند، تولیدات در هر صنعتی، همگن است، مصرف‌کننده‌ها، از اینکه چه چیزهایی به چه قیمت‌هایی به فروش می‌روند، اطلاعات کامل دارند و همه فروشنده‌ها، به تعبیر اقتصاددانان قیمت‌پذیر هستند (یعنی باید قیمت بازار را «بپذیرند» و نمی‌توان برای کالاهایشان، قیمتی بالاتر از آن را مطالبه نمایند).

واضح است که این مفروضات، هم با عقل سلیم و هم با واقعیت‌های شرایط بازار سازگاری نداشتند. در شرایط رقابت واقعی، یعنی همان چیزی که کاپیتالیسم ارائه کرد، شرکت‌ها برای افزایش فروش و به دست آوردن سود، رقیب یکدیگر هستند. این رقابت آنها را مجبور می‌کند که در طراحی و عملکرد محصولات خود نوآوری کنند، از تکنولوژی‌هایی که هزینه‌‌ها را کاهش می‌دهند استفاده کنند و برای آنکه تولیداتشان را در نظر مشتریان، جالب‌تر و مناسب‌تر سازند، از بسته‌بندی استفاده نمایند. رقابت افسار گسیخته شرکت‌ها را ترغیب می‌کند که با استفاده از ابزارهایی چون بازپرداخت پول در صورت عدم رضایت مشتری یا گارانتی در کالاها و با ایجاد وفاداری در مشتریان از طریق سرمایه‌گذاری در نام‌های تجاری و اعتبار مشتریانی که اطلاعات کامل ندارند را خاطرجمع کنند. (به مدخل‌های «تبلیغات»، «نام‌های تجاری» و «حمایت از مصرف کننده» رجوع شود.)

شرکت‌هایی که این تکنیک‌های رقابتی را به طور موفقیت‌آمیزی به کار گرفتند، رشد کردند و برخی از آنها در صنعت مربوط به خود، تسلط پیدا کردند، اگرچه این تسلط و استیلا، تنها برای چند سال ادامه داشت و سپس دیگر شرکت‌ها، روش‌های بهتری برای برآورده ساختن تقاضاهای مصرف‌کننده‌ها پیدا می‌کردند.

نه رقابت و نه تمایز در محصولات، در شرایط رقابت کامل روی نمی‌دهند، آنها همیشه در کاپیتالیسم واقعی بشری اتفاق می‌افتند.

کارخانه‌داران اصلی آمریکا در اواخر قرن نوزدهم، در شرایط رقابتی عمل می‌کردند و به شدت نوآور بودند. آندرو کارنگی، برای آنکه هزینه‌ها را کاهش داده و لذا قیمت‌ها را پایین آورد و سهم بزرگی از بازار را به خود اختصاص دهد، مشتاقانه از سرمایه‌گذاری عظیمی که در کوره‌های بسمر (Bessemer) کرده بود، دست کشید و سیستم اجاق باز را برای تولید ریل‌های فولادی به کار گرفت. در صنعت پالایش نفت، جان راکفلر با ساخت شبکه اختصاصی خط لوله تولید بشکه‌های خاص خود و استخدام شیمیدان‌ها برای حذف بوی مشمئز‌کننده از نفت‌خام ارزان‌قیمت و فراوان، هزینه‌ها را کاهش داد.

گوستاووس سویفت، با ایجاد خط تولید وسایل بسته‌بندی گوشت در شیکاگو، شبکه موجود قصاب‌های محلی را به چالش گرفت و برای عرضه گوشت ارزان‌قیمت در بازارهای با فاصله زیاد، مجموعه اتومبیل‌های یخچال دار ریلی خود را ساخت. بازرگانان و تجار محلی نیز با عملکرد سیرز روباک (Sears Roebuck) و مونتگمری وارد (MontgomeryWord) که در شیکاگو واقع بودند، به چالش کشیده شدند. اینها در فروش از طریق سفارش پستی بازپرداخت پول در صورت عدم رضایت مشتری پیش‌قدم شدند.

تولیدکنندگان کوچک، این مبتکرین و نوآوران را به عنوان «اشرف‌زاده‌های دزد» متهم می‌کردند، اتهام عملکردهای انحصارگرایانه به آنها وارد می‌ساختند و برای رهایی از رقابت طاقت‌فرسا و کشنده، به کنگره شکایت می‌بردند. کنگره با شروع از قانون شرمن (۱۸۹۰)، قوانین ضد تراست را به تصویب رساند که غالبا از آنها برای جلوگیری از کاهش هزینه‌ها و پایین آوردن قیمت استفاده می‌شد. این قوانین برپایه قبول این ایده قرار داشتند که اقتصادی متشکل از شرکت‌های کوچک زیاد، برتر و بهتر از اقتصادی است که تحت تسلط تعداد معدودی شرکت بزرگ باشد که در بازارهای کشور به فعالیت بپردازند. (به مدخل «ضد تراست» رجوع شود.)با وجود این محدودیت‌ها که گهگاه و به طور پیش‌بینی نشده اعمال می‌شدند، فواید کاپیتالیسم به طور گسترده‌ای پراکنده شدند. آنچه که تا آن زمان لوکس تلقی می‌شدند، به سرعت به ملزومات زندگی تبدیل شدند.

این تجملات در ابتدا لباس‌های کتان ارزان‌قیمت، گوشت تازه و نان گندم بودند، سپس چرخ‌های خیاطی، دوچرخه، کالاهای ورزشی و ابزارآلات موسیقی هم ضافه شدند. بعد از آن اتومبیل‌ها، دستگاه‌های ظرفشویی، خشک‌کن‌های لباس و یخچال و در مرحله بعد تلفن، رادیو، تلویزیون، دستگاه تهویه هوا و فریزرها و بعد از همه اینها، در این اواخر TIVOها، دوربین‌های دیجیتال، DVD Playerها و تلفن‌های همراه رواج یافتند.اینکه این امکانات رفاهی در دسترس اغلب مردم قرار گرفتند سبب نشد که منتقدین از عقاید خود دست بکشند یا حتی انعطاف نشان دهند. آنها در عوض، به طرزی ماهرانه و استادانه، تغییر موضع دادند. هربرت مارکوزه، فیلسوف مارکسیست چنین اعلام کرد که پلیدی واقعی کاپیتالیسم، رفاه است. چرا که با ارائه اتومبیل‌ها و لوازم خانگی به کارگران آنها را از ماموریت تاریخی‌شان، یعنی ساقط‌کردن انقلابی کاپیتالیسم غافل می‌سازد. مارکوزه این لوازم و اتومبیل‌ها را «ابزارهای بردگی: می‌داند. (۱)

ادامه دارد