دایرهالمعارف اقتصاد
هنر
مترجم: محمدصادق الحسینی، محسن رنجبر
در زمینه هنر میتوان ردی از اصول اقتصادی پیدا کرد. مهمترین این اصول، آن است که هنرمندها برای دستیابی به اهدافشان از منابعی کمیاب استفاده میکنند. این بدان معنی است که هنرمندان نیز مجبورند بدهبستانهایی که وجه ممیز رفتار اقتصادی است را در نظر بگیرند. بهعلاوه با توجه به جنبههای اقتصادی آثار هنری میتوان این آثار را همانند دیگر کالاها و خدمات تحلیل اقتصادی کرد.
نویسنده: تایلر کوئن*
مترجم: محمدصادق الحسینی، محسن رنجبر
در زمینه هنر میتوان ردی از اصول اقتصادی پیدا کرد. مهمترین این اصول، آن است که هنرمندها برای دستیابی به اهدافشان از منابعی کمیاب استفاده میکنند. این بدان معنی است که هنرمندان نیز مجبورند بدهبستانهایی که وجه ممیز رفتار اقتصادی است را در نظر بگیرند. بهعلاوه با توجه به جنبههای اقتصادی آثار هنری میتوان این آثار را همانند دیگر کالاها و خدمات تحلیل اقتصادی کرد.
همانند دیگر بخشهای اقتصاد، در عرصه هنر نیز مبادلات بازار گزینههای بیشتری را هم برای مصرفکنندهها و هم برای تولیدکنندههای آثار هنری ایجاد میکنند. این گفته معروف آدام اسمیت که تقسیم کار، به گستردگی و دامنه بازار بستگی دارد، در رابطه با هنر نیز به اندازه دیگر بخشهای اقتصاد صادق است. بزرگتر بودن بازارها سبب ایجاد شیوههای هنری متنوعتری میشود. بهعنوان مثال، ظهور دستگاه ضبط موسیقی سبب گسترش بازار شد و امکان اینکه موسیقی جاز، بلوز، موسیقی محلی، رگتایم، سرودهای مذهبی و R&B از مخاطبان بیشتری برخوردار باشند را فراهم آورد. نتیجه این که هریک از این ژانرهای موسیقی به شاخههای مختلفی تقسیم شدند. به عنوان مثال، R&B به راک اندرول، موتاون، رپ، سول و ... تکامل پیدا کرد. این موضوع در مورد انتشار کتاب نیز صدق میکند. کتابفروشیهای بزرگ و Amazon.com به بسیاری از نویسندگان - و نهتنها به آنهایی که کتابهای پرفروش را به نگارش درمی آورند- کمک میکند تا آثار خود را به مخاطبین عرضه کنند. تکنیکهای بازاریابی و تشخیص فرهنگ توده، به هنرمندان کمک میکند که به گروههای کوچکی از خریداران دست رسی پیدا کنند و لذا برای گذران زندگی از راه هنر شانس بیشتری پیدا میکنند. خلاصه اینکه فرهنگ توده و فرهنگ خواص، جانشین یکدیگر نبوده، بلکه مکمل همدیگر هستند.
بهعلاوه ثروت افراد جامعه بر هنر اثر محسوسی دارد. هرچه جامعه ثروتمندتر باشد، هنرمندها با گزینههای بیشتری مواجه خواهند بود. با افزایش ثروت جامعه، تعداد خریداران بالقوه آثار هنری نیز افزایش مییابد. این امر هنرمندها را قادر میکند که گزیده کار باشند و هر سفارشی را نپذیرند. مثلا پاپ به میکل آنژ التماس میکرد که «گوشه سیستین» را تکمیل کند، زیرامیکل آنژ در همان زمان مشتریان زیادی داشت. آزادی هنری، اگرچه به ندرت بهصورت تمامعیار وجود دارد، حاصل رفاه و پیشرفت است.
علاوهبر اینها، ثروت خانوادگی نیز در سمت عرضه تاثیرگذار بوده است. بسیاری از هنرمندان در بیشتر دوران زندگی خود، با کمک ثروت خانوادگیشان به گذران امور پرداختهاند. مثلا در فرانسه، دلارکرویی، دگا، مانه، مونه، سزان، تولوز لتره، پروست، بادلر و فلوبرت همگی تا حدودی به ثروت والدینشان متکی بودند. برخی از این هنرمندها، با وجود اینکه جامعه بورژوازی با ثروت گسترده و فراگیرش به آنها آزادی هنری میداد، به بورژوازی زمان خودشان حمله میکردند.
ثروت، همچنین منابع «خیریه» که یکی از منابع تامین بودجه برای هنر است را افزایش میدهد. در آمریکا، در فاصله سالهای ۱۹۶۵ تا ۱۹۹۰، تعداد ارکسترهای سمفونیک از ۵۸ به حدود ۳۰۰ مورد افزایش یافت، تعداد شرکتهای اپرا از ۲۷ شرکت به بیش از ۱۵۰ شرکت رسید و تعداد سالنهای نمایش غیرانتفاعی منطقهای، از ۲۲ سالن به ۵۰۰ سالن افزایش پیدا کرد. منشأ همه این قالبهای هنری، کمکهای خیریه هستند. افراد، شرکتها و بنیادهای خیریه، جمعا حدود ۴۵درصد از بودجه موسسات هنری غیرانتفاعی را فراهم میآورند. دوازده درصد از درآمدهای این موسسات، از کمکهای بنیادهای خیریه تامین میشود و این رقم دو و نیم برابر مجموع کمکهای «موقوفات ملی هنر» و شوراهای هنری ایالتی است.
میتوان گفت برخلاف تصور عموم، محرکهای اقتصادی ناشی از ثروت، همیشه مضر و ایجادکننده فساد نیستند. بسیاری از هنرمندان در پی سود هستند. اما انگیزههای اقتصادی و هنری، همیشه در برابر یکدیگر قرار ندارند. نامههای باخ، موتزات،هایدن و بتهوون، آشکار میکنند که همه این افراد، به کسب درآمد فکر میکردهاند. موتزارت در یکی از نامههایش نوشته است: «باور کن، تنها هدف من این است که تا حد ممکن پول در آورم، چون که پول بعد از سلامتی، بهترین چیزی است که یک فرد میتواند داشته باشد». چارلی چاپلین در جایی گفته است: «من برای کسب پول وارد فعالیت شدم و هنر من در نتیجه آن به وجود آمد». بسیاری از هنرمندان توانا و چیرهدست، نه تنها انگیزه مالی خودخواهانه داشتند، بلکه تمایل به کسب درآمد برای کمک به دوستان یا برای تامین بودجه کارهای خلاقانهشان نیز آنها را تحریک میکرد.
این ایده که هنرمندان بزرگ تاریخ، با فقر زندگی میکردند، بیش از حد مورد تاکید قرار گرفته و در اهمیت آن مبالغه شده است. هیچ شکی نیست که بسیاری از هنرمندها، درآمد کمی دارند. دلیل آن تا حدودی به این امر بازمیگردد که اقتصاد بازار، به افراد بسیار زیادی این شانس را میدهد تا به دنبال شغل هنری باشند، لذا تعداد زیاد هنرمندان آتی، سبب کاهش دستمزدها میشود. اما بسیاری از هنرمندها با فروش آثار خود به مخاطبین یا با یافتن حامی مالی زندگی خوبی داشتهاند. میکلآنژ و رافائل، در زمان خود انسانهای ثروتمندی بودند. در واقع، بسیاری از هنرمندان ایتالیایی دوران رنسانس از لحاظ اقتصادی موفق بودند. به طور کلی، اغلب هنرمندان مشهور در طور زندگی خود، قیمتهای بالایی را برای کارهایشان دریافت میکردند. شکسپیر در دنیای تئاتر تجاری و انتفاعی کار میکرد و نیازی به حمایت نداشت.
حتی اگر هنرمندها نتوانند با درآمد خود از هنر روزگار بگذرانند، اقتصاد سرمایهداری بهترین فرصت برای داشتن کار دوم را به آنها میدهد. تی اس الیوت در بانک لیوید کار میکرد، جیمز جویس به تدریس زبان میپرداخت، چارلز ایوس و والاس استیونز، مدیر بیمه بودند و ویلیام فاکنر در یک نیروگاه برق کار میکرد. همه اینها یا در کار خود یا در زمان فراغتشان به تولید آثار هنری میپرداختند.
دقیقا به همان گونه که پیشرفتهای تکنولوژیکی به ایجاد صنایع جدید و گزینههای بیشتر برای مصرفکنندهها منجر شده است، هنر نیز به شدت تحتتاثیر این پیشرفتها قرار گرفته است. همه ما ارزانبودن کاغذ را مسلم فرض میکنیم، این در حالی است که هنرهای دوره رنسانس تنها زمانی شکوفا شدند که کاغذ آنقدر ارزان شد که اکثر هنرمندها قادر به پرداخت هزینه آن شدند.
امپرسیونیستهای فرانسوی رنگهای جدیدی را مورد استفاده قرار میدادند که بر پایه تحقیقات جدید علمی در زمینه مواد شیمیایی به وجود آمده بود. راک اندرول به گیتار برقی و استودیوهای پیشرفته ضبط نیاز داشت. بهعلاوه در حالی که جان کیتز، موتزارت و شوبرت همگی در جوانی و به خاطر بیماریهایی مثل سل جان خود را از دست دادند، پیشرفتهای پزشکی امکان زندگی طولانیتر و تولید آثار بیشتر را برای هنرمندان جدید فراهم آورده است.
از سوی دیگر ویلیام بامول اقتصاددان که از اولین کسانی است که در رابطه با اقتصاد هنر به بررسی پرداختهاست، بیان میکند که هنرهای اجرایی «از لحاظ تکنولوژیکی راکد هستند» و بنابراین بهرهوری در آنها افزایش نمییابد. وی خاطرنشان میکند که هنوز سیدقیقه طول میکشد تا چهار نفر بتوانند یکی از کوارتتهای زهی موتزارت را اجرا کنند. بامول معتقد است که دستمزد کوراتت زهی موتزارت به خاطر افزایش دستمزدهای واقعی در یک اقتصاد رو به رشد است که افزایش مییابد. اما بامول از دیگر جنبههای تکنولوژی که این گونه کوارتتها را از لحاظ اقتصادی امکانپذیرتر میسازند، غفلت کرده است. به عنوان مثال، امروزه امکان پخش رادیویی و تلویزیونی برنامه سبب شده است که این قبیل کوارتتها، در یک زمان معین برای میلیونها مخاطب در دسترس باشند. این سالها را میتوان «دورهای طلایی» برای کوارتتهای زهی درجه یک به حساب آورد و دلیل آن این است که سفر هوایی، گروههای چهار نفره را قادر میکند که در جای جای دنیا به اجرا بپردازند و افراد جدیدی را از کشورها و قارههای مختلف به خود جذب کنند. کوارتت کرونوس (Kronos Quartet)، بر پایه ایدههای جدیدی که با رشد بازارها و تکنولوژی ممکن شدهاند، هم بارتک و هم جیمی هندریکس را اجرا میکند.
بحث در مورد منافع تجارت آزاد، مدتهاست که فیصله یافته است: تجارت، مطلوب است. (به مدخل «تجارت آزاد» رجوع کنید.). اما تنها در این اواخر بوده است که جهانیسازی هنر، توجه زیادی را به خود جلب کرده است. بسیاری از منتقدین، از جمله بنیامین باربر، به مخالفت با اصول مطرح شده از سوی آداماسمیت پرداخته و معتقدند که تجارت فرهنگی، باعث شده است که ریبوک و مکدونالد و برنامههای تلویزیونی بیارزش را در کنار هم داشته باشیم. با این حال، شواهد از تجارت آزاد هنر حمایت میکنند.
تجارت، به همان شیوه که از تنوع در داخل مرزهای یک کشور حمایت میکند، نقش بزرگی نیز در افزایش تفاوتهای بینالمللی داشته است. جهان سوم در چند دهه اخیر نویسندگان و فیلمسازهای برجسته زیادی را معرفی کرده است. گابریل گارسیا مارکز، نجیب محفوظ وی.اس.نایپل و جانوو، همگی حاصل فرهنگ جهانی شده هستند و آثارشان بدون تجارت صورت گرفته در بعد بینالمللی، به وجود نمیآمدند.
چاقوهای کندهکاری به روی فلزات که محصول غرب هستند، موهبتی برای مجسمهسازها و کندهکارهای فقیر در سراسر دنیا هستند. همین طور، رنگها و بومهای آکریلیک نیز برای اشکال جدید هنرهای تجسمی، یک نعمت به حساب میآیند. موسیقی دنیا در قرن بیستم و بیش از همه در شهرهای بزرگی مثل لاگوس، ریودوژانیرو وهاوانای قبل از دوران کاسترو شکوفا شد. بسیاری از کسانی که در کشورهای جهان سومی به آفرینش آثار هنری میپردازند، زندگی خود را با فروش محصولاتشان به مصرفکنندگان ثروتمند غربی میگذرانند.
قدرت خرید غربیها، در شکوفایی و رونق هنر سادههاییتی، موسیقی رگ جامائیکا، پارچهبافی ناواهو و فرش ایرانی در اواخر قرن نوزدهم نقش مهمی داشت. موارد بسیار دیگری از این گونه نهضتهای هنری را میتوان نام برد.
از آن جا که تجارت، کشورها را به یکدیگر شبیهترمی کند، ممکن است تنوع و تفاوت کشورها کمتر به نظر آید، اما در این میان، کشورها با توسعه و گسترش فهرست متنوعی از انتخابهای فرهنگی، به شیوهای بسیار مفید و سودمند به همدیگر شباهت بیشتری پیدا میکنند. امروزه افراد میتوانند در آلمان و فرانسه، سوشی بخرند، اما این امر به ندرت به عنوان نابودی فرهنگی مدنظر قرار میگیرد. افراد، فرصت بیشتری را برای پیگیری مسیر فرهنگی مورد انتخاب خود دارند. لذا اگر چه تفاوتهای میان جوامع کاهش مییابند، اما تنوع در یک جامعه مشخص افزایش مییابد.
دقیقا به همان گونه که تجارت، هنر را بهبود میبخشد، محدودیت در تجارت نیز به هنر زیان میرساند. حمایتگرایی فرهنگی در فرانسه که در ابتدا دولت ویشی و نازیها صورت دادند، بعد از جنگ نیز حفظ شد. قبل از آن زمان، فرهنگ فرانسوی و از جمله سینمای فرانسه تحت شرایط تجارت بسیار آزاد به شکوفایی رسیده بود. با افزایش یارانهها و حمایتگرایی، سینمای فرانسه به مشکلات اقتصادی فزایندهای مبتلا شده است.مدافعان اعطای یارانه، یا این دلیل را در توجیه آن میآورند که حمایت از هنر، ذاتا ارزشمند است یا معتقدند که یارانههای داده شده به هنر، فواید اقتصادی یا اجتماعی اضافی به همراه میآورند. منتقدان اعطای یارانه هر دوی این توجیهات را به چالش میکشند. آنها میگویند که اتکا به بازار، فهرست انتخاب بهتری را به ما میدهد. هنر در آمریکا، نسبت به کشورهای اروپای غربی، سوبسیدهای مستقیم بسیار کمتری دریافت میکند. بودجه «موقوفات ملی هنر» هیچ گاه از ۱۷۰میلیون دلار فراتر نرفته است (بودجه این نهاد در سال ۲۰۰۳، تنها ۱۱۵میلیون دلار بود)، این رقم از بودجه بسیاری از فیلمهایهالیوودی کمتر است. با این وجود، هنر در آمریکا از لحاظ اقتصادی از بسیاری از جنبهها سالمتر است، زیرا بنیادها و ریشههای تجاری قویتری دارد.
همانطور که نظارتهای دولتی، ابتکار در صنایعی مثل خطوط هوایی یا حملونقل جادهای را کاهش داد، ناظران دولتی تلاش کردند که از نوآوری در هنر نیز بکاهند. خوشبختانه دولت با ناکامی روبهرو شد. بسیاری از مهمترین نوآوریهای فرهنگی آمریکا، مثل جاز، هالیوود و راک اند رول، در تقابل با دخالتهای دولت رشد پیدا کردند. دولت آمریکا بارها تلاش کرد تا همه این قالبهای هنری را سانسور کند و برخوردهای قانونی سخت و شدیدی را برای هنرمندان مشهوری مثل آلنفرید، چاک بری وجیمز براون در نظر گرفت.
در مجموع، اقتصاد هنر واقعیتهای اقتصادی زیادی را انعکاس میدهد. هنر غالبا از دید ما، چیز «خاصی» است، اما تحلیل اقتصادی بیانگر آن است که افزایش ثروت، تجاری سازی و جهانیسازی، همه برای هنر و هم برای آنهایی که از هنر لذت میبرند مطلوب است.
*تایلر کوئن، استاد اقتصاد دانشگاه جرج میسون و مدیر دو مرکز جیمز بوکانان و مرکاتوس است
ارسال نظر