نویسنده: برایان کاپلان
مترجم: محمدصادق الحسینی، محسن رنجبر
تا پیش از انقلاب 1917 روسیه، «سوسیالیسم» و «کمونیسم» معادل همدیگر بودند. هر دوی اینها به سیستم اقتصادی اشاره داشتند که در آن، دولت مالک ابزارهای تولید است. این دو واژه، با ارائه تئوری سیاسی ولادیمیر لنین (1924-1870) و در نتیجه عملکرد وی، از لحاظ معنایی تفاوت عمده‌ای با یکدیگر پیدا کردند.

لنین، همانند بسیاری از سوسیالیست‌های معاصر خود معتقد بود که سوسیالیسم، بدون انقلاب خشونت‌بار به دست نخواهد آمد و هیچ‌کس به دقت و سختگیری وی، منطق انقلاب را دنبال نکرد. لنین بعد از آنکه اعتقاد پیدا کرد که انقلاب خشونت‌بار خود به خود روی نخواهد داد، به این نتیجه رسید که یک حزب شبه نظامی متشکل از انقلابیون حرفه‌ای باید چنین انقلابی را مهندسی کند. لنین خود چنین حزبی را پایه‌گذاری و رهبری کرد. وی بعد از آنکه دریافت که انقلاب مخالفان بسیاری دارد، به این باور رسید که بهترین راه برای سرکوب مخالفت‌ها و مقاومت‌ها، چیزی است که خود به صراحت آن را «ترور» نامید، یعنی اعدام دسته جمعی، بیکاری و گرسنگی. لنین پس از آنکه مشاهده کرد که اکثریت هموطنانش، حتی بعد از پیروزی‌های نظامی وی با کمونیسم مخالفت می‌کنند، به این نتیجه رسید که دیکتاتوری تک‌حزبی، باید ادامه بیاید تا اینکه از حمایت عمومی محکم و راسخ بهره‌مند شود. تاکتیک‌هایی که لنین در آشوب سال‌های آخر جنگ جهانی اول به کاربرد، برای کسب قدرت و حفظ آن در امپراتوری روسیه سابق شیوه‌ای موثر بود. سوسیالیست‌هایی که به شیوه‌های مورد استفاده لنین اعتقاد داشتند، به‌عنوان «کمونیست‌ها» معروف شدند و نهایتا در چین، اروپای شرقی، کره شمالی، هند و چین و دیگر نقاط جهان به قدرت دست یافتند.
مهم‌ترین نکته‌ای که باید در رابطه با اقتصاد کمونیستی درک کرد، این است که انقلاب‌های کمونیستی تنها در جوامع به شدت کشاورزی به پیروزی رسیدند. لذا مالکیت دولتی ابزارهای تولید، با سلب مالکیت از چند کارخانه‌دار محدود به دست نمی‌آمد. لنین متوجه شد که دولت باید زمین ده‌ها میلیون روستایی را تصرف کند و این کار مسلما به مخالفت‌های شدید منجر می‌شد. وی در زمان جنگ داخلی روسیه (1920-1918) دست به این کار زد، اما در مواجهه با آشوب‌ها و مرگ پنج‌میلیون نفر در اثر قحطی و گرسنگی، عقب نشست. جانشین لنین یعنی ژوزف استالین، یک دهه بعد این کار را به اتمام رساند. وی برای آنکه از مقاومت‌های سازمان یافته پیشگیری کند، میلیون‌ها نفر از روستاییان زمین‌دار و ثروتمندتر (کولاک‌ها) را به اردوگاه‌های بیگاری سیبری فرستاد و دیگران را تا حد تسلیم گرسنگی داد.
مکانیسم «ترور قحطی» که استالین به کار می‌گرفت، بسیار ساده بود. مالکیت اشتراکی، کل تولید غذا را کاهش داد. کولاک‌های تبعید شده، پیشرفته‌ترین کشاورزها بودند و بعد از آنکه به کارگران حکومت تبدیل شدند، دیگر روستاییان انگیزه چندانی برای تولید نداشتند. اما سهم دولت به شدت افزایش یافت. طولی نکشید که روستاییان دچار کمبود غذا شدند. رابرت کانکوئست، می‌نویسد: تولید محصولات کشاورزی به شدت کاهش یافته بود و میلیون‌ها نفر از روستاییان، در اثر مرگ و تبعید از چرخه تولید خارج شدند و بقیه به سرف تبدیل شدند. اما اکنون دولت، تولید غلات که از نظر مقدار شدیدا کاهش یافته بود را در کنترل خود داشت و کشاورزی اشتراکی رواج یافته بود.
در دنیای کاپیتالیستی غرب، صنعتی شدن، محصول جانبی افزایش «بهره‌وری» در بخش کشاورزی بود. بنابراین با افزایش تولید سرانه کشاورزان، برای برآورده ساختن نیازهای غذایی «جامعه»، به کشاورزان کمتری نیاز بود. آنهایی که دیگر به حضورشان در بخش کشاورزی، احتیاج نبود به شهرها رفته و به کارگران صنایع تبدیل شدند. مدرنیزاسیون و افزایش تولید غذا به موازات هم پیش رفتند. در مقابل، تحت نظام کمونیستی، صنعتی‌سازی با کاهش بهره‌وری در بخش کشاورزی همراه بود. دولت، غذا را از دهان روستاییان درآورد تا غذای کارگران بخش صنعت را تامین کند و نیز، از آن برای پرداخت هزینه صادرات بهره ‌گرفت. البته کارگران جدید صنایع، کشاورزان سابقی بودند که از شرایط فلاکت بار زمین‌های اشتراکی فرار کرده بودند.
یکی از اساسی‌ترین مفاهیم اقتصاد، منحنی امکانات تولید (PPF) است که ترکیبات قابل دستیابی مثلا گندم و فولاد را نشان می‌دهد. با ثابت ماندن منحنی امکانات تولید، فولاد بیشتر به معنای داشتن گندم کم‌تر است. در دنیای غیرکمونیستی، صنعتی‌سازی، به معنی انتقال مداوم و رو به بیرون منحنی PPF در نتیجه تغییرات تکنولوژیک بود. در دنیای کمونیستی، صنعتی‌سازی، حرکتی درد آور روی منحنی PPF بود، و یا به عبارتی دقیق‌تر، حرکت روی PPF، همزمان با انتقال آن به سمت داخل بود.مشخصه دیگر صنعتی‌سازی در شوروی، این بود که محصولات کمی به دست مصرف‌کنندگان می‌رسیدند.یکی از دلایل این امر، تاکید بر روی «صنایع سنگین» از جمله فولاد و زغال سنگ بود. این نکته‌ای گیج‌کننده‌ است، مگر آن که بدانیم که واژه صنعتی‌سازی، (industrialization)، یک نام‌گذاری غلط است. آنچه در خلال دهه ۱۹۳۰ در اتحاد جماهیر شوروی روی داد، صنعتی‌ کردن نبود، بلکه نظامی‌سازی بود و مهیاکردن تسلیحات بیشتر از هر کشور دیگری در دنیا، حتی بیشتر از آلمان نازی در شوروی اتفاق افتاد.دراین خصوص مارتین مالیا می‌نویسد:
برخلاف اهداف اعلام شده رژیم، سیستمی از تولید که به ارضای نیازهای جامعه بیانجامد مدنظر نبود، بلکه یک سیستم فشار بر جامعه برای تولید کالاهای سرمایه‌ای جهت ایجاد قدرت صنعتی مدنظر بود تا بدین گونه کالاهای صنعتی بیشتری تولید شوند تا با استفاده از آنها، توان صنعتی بیشتری که به کار تولید تسلیحات بیاید ایجاد شود.
مدافعین استالین چنین می‌گویند که آلمان، وی را مجبور به نظامی‌سازی کرد. در واقع، استالین نه تنها به عنوان هم پیمان فعال هیتلر در برابر لهستان، جنگ جهانی دوم را آغاز کرد، بلکه جنگ را به صورت فرصت طلایی گسترش کمونیسم در نظر می‌آورد: «دولت شوروی در اعلامیه کمینترن در سپتامبر ۱۹۳۹ آشکار کرد که تحریک «جنگ امپریالیسیتی دوم» و نه حفظ صلح به نفع اتحاد جماهیر شوروی و به نفع انقلاب جهانی است».
با وجود خیانت هیتلر در سال 1941 ارزیابی استالین صحیح بود. بعد از جنگ جهانی دوم، اتحاد جماهیر شوروی در اروپای شرقی نظام‌های کمونیستی به وجود آورد. مهم‌تر از آن، این که شکست ژاپن، خلا قدرتی را در آسیا به وجود آورد و این امکان را برای مائو فراهم آورد تا در سرزمین اصلی چین، یک دیکاتوری لنینیستی پایه‌گذاری کند. دست نشانده‌های اروپایی تقریبا مدل شوروی را دنبال کردند، اما میزان توسعه‌یافتگی بیشتری که پیش از جنگ در این کشورها وجود داشت، سبب شد که انتقال، ( به نظام کمونیستی م.) فجایع کمتری به بار آورد. در عوض، مائو سیاست‌های اقتصادی رادیکال‌تری را نسبت به استالین دنبال کرد که به «جهش بزرگ رو به جلو» (1960-1958) منجر شد. با اجرای مالکیت اشتراکی به شیوه جماهیر شوروی، سی‌میلیون چینی از شدت گرسنگی جان خود را از دست دادند.
بعد از مرگ استالین در ۱۹۵۳، سیاست‌های اقتصادی جماهیر شوروی و اقمار اروپایی آن، تعدیل یافت. اغلب کارگرانی که به بیگاری گرفته می‌شدند. آزاد شدند و اردوگاه‌های آن‌ها به جای آن که تشکیلاتی برای دروی ارزان‌قیمت منابع دوردست باشند، به زندان‌هایی برای مخالفان تبدیل شدند. نظام‌های کمونیستی اهمیت بیشتری برای کالاهای سرمایه‌ای و محصولات غذایی قائل شدند و کمتر بر ارتش تاکید کردند، اما اصول اقتصادی آن‌ها به طور آشکار پابرجا ماند. قدرت ارتش در درجه نخست اولویت قرار داشت و غذا و کالاهای مصرفی در رده بعدی بودند.
برای مدت درازی رایج‌ترین انتقاد اقتصادی وارد بر جماهیر شوروی ناکامی آن در استفاده از محرک‌ها و مشوق‌ها بوده است، اما فقط نیمی از این مطلب حقیقت دارد. همانطور که هدریک اسمیت در «روس‌ها» توضیح داده است. رهبران حزبی در بخش‌هایی از مشوق‌ها و محرک‌ها استفاده می‌کردند که واقعا به دنبال نتیجه‌‌ای خاص بودند. نه تنها تلاش‌های مربوط به صنایع دفاعی و قضایی بالاترین اولویت ملی و بودجه را به خود اختصاص می‌دادند، بلکه در این دو بخش سیستمی متفاوت با دیگر اجزای اقتصاد، حاکم بود.
ساموئل پیزار، وکیل و نویسنده آمریکایی و مشاور تجارت بین شرق و غرب، هوشمندانه می‌گوید که بخش نظامی «تنها بخش در اقتصاد شوروی است که مثل اقتصاد بازار عمل می‌کند، بدین معنا که مشتریان انواع تسلیحاتی که می‌خواهند را از مکانیسم اقتصادی بیرون می‌کشند... ارتش مثل مشتری‌ها در غرب می‌تواند بگوید نه، نه! این چیزی نیست که ما می‌خواهیم...»
به تعبیری، سقوط کمونیسم باعث تعجب لنین نمی‌شد. او می‌دانست که حزب قبل از دستیابی به حمایت قاطع عمومی به ایجاد رعب و وحشت نیاز داشت، وقتی که میخائیل گورباچف قدرت را بر عهده گرفت، حمایت عمومی حتی در شوروی نیز تحقق نیافته بود و در کشورهای وابسته اروپایی بسیار کمتر بود. گورباچف، ابزارهای ترور را با سرعت خیره‌کننده‌ای برچید و هفت دهه ارعاب و تهدید را در مدت چند سال از میان برد. در نتیجه کمونیسم در سال 1989 در اقمار شوروی به سرعت پایان یافت و سپس در سال 1991، شوروی تجزیه شد. طوری که مجموعه‌ای متنوع از ناسیونالیسم، به محبوبیتی دست یافت که مارکسیسم لنینیسم هرگز بدان نرسیده بود.
بیشتر کشورهای بلوک شوروی سابق، اما نه همه آن‌ها، امروز از آزادی اقتصادی و سیاسی بسیار بیشتری برخوردارند این تغییرات در رتبه این کشورها از نظر آزادی اقتصادی در مطالعه آزادی اقتصادی جهان (EFW) و رتبه‌بندی‌های خانه آزادی (FH) قابل ملاحظه است (جدول ۱). در ۱۹۹۸، امتیاز جمهوری‌های اتحاد شوروی در آزادی اقتصادی کمتر از ۱ بود. در همان سال، در گزارش خانه آزادی، تمامی بلوک شوروی، به استثنای لهستان و مجارستان «نسبتا آزاد»، در طبقه «غیرآزاد» قرار داشتند.اصلاحات بازار آزاد، به ویژه تغییرات و اصلاحات شدیدی که با عنوان «شوک‌درمانی» مورد تمسخر واقع می‌شوند، مورد انتقاد شدید قرار گرفته‌اند، اما آن کشورهایی که بیشترین اصلاحات در آنها روی داده است، بیشترین افزایش را در استانداردهای زندگی شاهد بوده‌اند و آنهایی که در مقابل تغییر مقاومت می‌ورزند، همچنان فقیر مانده‌اند، منتقدین به خاطر کاهش‌های شدید اندازه‌گیری شده در میزان تولید غصه می‌خورند، اما بیشتر «تولید گم شده» مربوط به محصولاتی می‌شود که برای آنها تقاضای کمی از سوی مصرف‌کنندگان وجود داشت. بسیاری از کشورهای سابقا کمونیست دچار ابرتورم شدند، اما تنها دلیل آن این بود که بی‌توجه به همه توصیه‌های معقول اقتصادی، برای سرپوش گذاشتن بر کسری بودجه‌های بزرگ خود، پول چاپ کردند. این در حالی است که نسخه‌ای که شوک درمانی تجویز می‌کرده، کاهش مخارج دولتی یا افزایش فروش دارایی‌های دولتی بوده است.
چین مسیری متفاوت را برای فاصله گرفتن از کمونیسم دنبال کرد. جانشینان مائو، پس از مرگ او در 1976، کشاورزی را از اصل خصوصی کردند و امکان شروع توسعه نسبتا نرمالی را به وجود آورند.آزادی اقتصادی به طور قابل ملاحظه‌ای افزایش یافت. اما چین کماکان گرفتار یک دیکتاتوری تک حزبی است.برخی، رشد اقتصادی این کشور را به ترکیب آزادی اقتصادی متعادل و قوانین سلطه‌جویانه و مستبدانه نسبت می‌دهند. با این وجود، این رشد به طور عمده نشان‌دهنده فقر مطلق چین در دوران مائو است. اگر از جایی نزدیک به صفر شروع کنیم، می‌توانیم تولید را به راحتی به دو برابر برسانیم.در قرن بیستم، سوسیالیست‌ها که اشتباهات اسلاف خود را می‌پذیرفتند، در جای جای دنیا به قدرت رسیدند، اما تنها پیروان لنین بودند که هدف شان به هدف اولیه برچیدن مالکیت خصوصی در ابزارهای تولید شباهت داشت.دیکتاتوری ترور ابزارهای لازم در این راستا بودند و سیاستمداران غیرکمونیست معدودی، نظرات آنها را از صمیم قلب می‌پذیرفتند، بنابراین تمایل کمونیست‌ها به تحمیل جنگ‌های کامل و بزرگ بر مردمانشان، چیزی است که آنها را متمایز می‌کند.
*برایان کاپلان، استادیار اقتصاد دانشگاه جورج میسون است. آدرس سایت وی www.bcaplan.com است.